سرويس تاريخ جوان آنلاين: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز رحلت عالم مجاهد و خستگیناپذیر، زندهیاد آیتالله حاج شیخ غلامحسین جمی است. هم از این روی و در نکوداشت مکانت والای اخلاقی و جهادی آن بزرگ، با فرزندش جناب حمید جمی گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن را پیش روی دارید.
بیش از یک دهه از درگذشت مرحوم آیتالله جمی، پدر ارجمندتان میگذرد. در آیینه زمان، ایشان را با چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بارزترین ویژگی مرحوم پدرم که همواره تحتتأثیر آن بوده و سعی کردهام الگو قرار بدهم، صداقت در کردار و گفتار ایشان بود. بسیاری از افراد به فراخور موقعیت و مسندی که دارند، دائماً دیگران را به رعایت تقوا و آداب اخلاق نصیحت میکنند، اما وقتی به اعمال و رفتار خودشان دقت میکنید، میبینید که آنان تقیدی به آنچه میگویند ندارند، ولی پدرم ده برابر آنچه به دیگران میگفتند، خودشان عمل میکردند. من هرگز تناقضی بین حرف و عمل پدرم ندیدم. ایشان اگر دیگران را به رعایت حقوق یکدیگر و حفظ بیتالمال توصیه میکردند، خودشان ده برابر رعایت میکردند.
ویژگی دیگر پدرم پرهیز شدید از اسراف بود. ایشان همواره با مهری پدرانه نیازهای ما را تأمین میکردند، اما همیشه هم ما را به پرهیز شدید از اسراف و ریخت و پاش توصیه میکردند. یادم هست یک وقتی که بازی میکردیم و توپی پاره میشد و از ایشان میخواستیم توپ جدیدی برایمان بخرند، با لحنی محبتآمیز به ما میفهماندند که باید مراقبت کنیم که از چیزهایی که دراختیارمان قرار میگیرند، درست استفاده کنیم و بیهوده خرجتراشی نکنیم. منظورم این است که در حد استفاده از یک توپ پلاستیکی هم توصیه به رعایت صرفهجویی میکردند. در هر حال ایشان همیشه عملشان بر گفتارشان پیشی میگرفت و بیشتر با عملشان آموزش میدادند.
ویژگی دیگر ایشان حفظ عدالت بین جنبههای خانوادگی، اجتماعی و سیاسی بود و هیچ یک از این جنبهها باعث نمیشد که وظایف خود را در زمینههای دیگر به فراموشی بسپارند. طبیعی است که در مقاطع بحرانی مثل دوره جنگ، شرایط به گونهای بود که ایشان باید انرژی خود را بیشتر صرف جنگ میکردند، چون چشم همه به ایشان بود و خودشان هم به شدت در مورد این مسئله احساس مسئولیت میکردند، ولی حتی در همان مقطع هم نهایت سعی خود را میکردند که وظایف پدرانه خود را انجام بدهند. در آن ایام خطیر شاید ما هرگز نتوانستیم مثل یک خانواده معمولی با هم باشیم، ولی ما بچهها به قدری خوب توجیه شده بودیم که از این بابت گلایهای نداشتیم. به نظر من ایشان حتی در آن شرایط هم توانسته بودند بین جنبههای مختلف زندگیشان، تعادل برقرار کنند و اجازه ندهند که بخشی فدای بخش دیگر بشود. ایشان حتی در اوج گرفتاریها و مشغلهها، به فکر اقوام و خویشاوندان هم بودند و سعی میکردند به مشکلات و مسائل آنها هم رسیدگی کنند.
ویژگی دیگر پدرم دوری از تکلف و تشریفات بود. هرگز به یاد ندارم که پدرم به کسی به خاطر شغل، موقعیت اجتماعی یا تمکن مالی احترام خاصی کرده باشند. رفتار ایشان با تمام افراد، محبتآمیز و یکسان بود. تا موقعی که ترورها شروع نشده و مسائل حاد امنیتی مطرح نشده بود، هرگز در خانه ما بسته نبود و مردم میتوانستند بدون هر نوع تشریفات و مانع و رادعی بیایند و مشکلاتشان را با پدرم مطرح کنند. ایشان هیچگاه نگاه مسئول و مقام برتر را به مردم نداشتند. نگاه ایشان به همه، نگاه پدر و فرزندی بود، به همین دلیل هم نوعی ارتباط عاطفی با مردم برقرار کرده بودند.
برخوردشان با مخالفان چگونه بود؟
صبورانه و ملاطفتآمیز. ما گاهی از اینکه بعضی آدمهای بیتجربه یا معاند مراعات شأن و جایگاه ایشان را نمیکردند، عصبانی میشدیم و میگفتیم: ما موضع این آدم را میدانیم، چرا اینقدر حرمتش را نگه میدارید؟ و پدر میگفتند: اینها همه حکم فرزندان مرا دارند!
از شیوههای تربیتی پدرتان برایمان بگویید.
دوره کودکی من همزمان بود با جنگ و خانواده بیشتر در شیراز و قم زندگی میکرد و پدر در آبادان بودند. به همین دلیل چیز زیادی یادم نیست، چون مشغلههای ایشان بسیار زیاد بود و نمیرسیدند به شیراز و قم بیایند. در آن ایام گاهی یک هفته و گاهی هم یک ماه پیش ما میماندند. پدر هرگز تحکم نمیکردند و زور نمیگفتند، چون معتقد بودند این شیوه، طرف را به مخالفت تحریک میکند. به نظر من تأثیرگذاری پدرم و کسانی که چنین شیوهای داشتند و دارند، به این برمیگردد که حرف و عملشان یکی است. فرزند وقتی میبیند که پدر و مادرش به حرفی که میزنند عمل میکنند، تحتتأثیر قرار میگیرد.
شرایط به گونهای است که بچهها خیلی گوش به حرف پدر و مادرشان نمیدهند. شما چرا گوش میدادید؟
به نظر من اگر رفتار زن و شوهر نسبت به هم محبتآمیز و همراه با احترام باشد و در خانواده هم صداقت و محبت وجود داشته باشد، بچهها از لحاظ تربیتی درست رشد میکنند، مگر در موارد بسیار نادر و استثنایی. نوجوان و جوان غالباً همانطور رفتار میکنند که پدر و مادرشان رفتار کردهاند. در این میان حرف و نصیحت، آنقدرها تأثیر نمیگذارد. شما ساعتها برای فرزندتان درباره فواید مطالعه صحبت کنید، ولی اگر خودتان اهل مطالعه نباشید، بسیار بعید است که او کتابخوان بشود. ما در خانه آزادی کامل داشتیم، به شرط آنکه حریمها را حفظ کنیم و حرمت یکدیگر را نگه داریم. به دلیل همان بستر خانوادگی مناسب، خودمان هم خط قرمزها را تشخیص میدادیم و رعایت میکردیم. ما از لحاظ معیشتی در سطح متوسط رو به پایین زندگی میکردیم. گاهی در دوره دانشجویی گلایههایی در ذهنم شکل میگرفتند، ولی وقتی میدیدم پدر در استفاده از مواهب زندگی بیش از هر کسی به خودشان سخت میگیرند و برای برآوردن نیازهای ما از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند، طبیعتاً نمیتوانستم هر درخواستی را مطرح کنم و به مرور زمان، بیشتر متوجه فداکاریهای ایشان شدم.
هر فرزندی هم به چنین نتیجهای نمیرسد...
بله، ولی شیوه و مشی پدرم اینگونه بود و خدا کند ذرهای از آن روحیه و منش به ما هم منتقل شده باشد.
پدرتان موقعی که از دست بچهها عصبانی میشدند چه واکنشی نشان میدادند؟
پدر وقتی از رفتار ما عصبانی میشدند، اهل سر و صدا نبودند و ما بیشتر از حالت چهرهشان متوجه میشدیم که ناراحت شدهاند. هرگز ما را تنبیه نکردند.
بیشتر در چه مواردی عصبانی میشدند؟ مثلاً اگر نمره درسی کم میگرفتید؟
پدر همیشه توصیه میکردند که وقت را تلف نکنید و از فرصتهایی که دارید درست استفاده کنید، اما اگر نمرهمان کم میشد، عصبانی نمیشدند. چون خودشان خیلی اهل مطالعه بودند، بیشتر روی عادت به مطالعه تأکید میکردند و نمرات درسی آنقدرها برایشان مهم نبود که عصبانی بشوند.
شما خودتان تا چه مقطعی تحصیل کردهاید؟ آیا در مورد انتخاب رشته تحصیل توصیه خاصی داشتند؟
من خودم در رشته حقوق دانشگاه شیراز تحصیل کردم. تنها نکتهای که پدر در مورد تحصیل روی آن تکیه داشتند، ادامه تحصیل بود. در مسائل مالی تنها جایی که هرگز نه نمیآوردند، هزینه کردن برای درس و تحصیل و خرید کتاب بود. از نظر انتخاب رشته تحصیلی هم ما کاملاً آزاد بودیم و هیچوقت ما را تحت فشار نگذاشتند که، چون من روحانی هستم، شما هم باید دنبال روحانیت بروید. پدر در امور شخصی تا جایی که امکان داشت به ما آزادی عمل میدادند.
اشاره کردید که بسیار اهل مطالعه بودند. بیشتر چه کتابهایی میخواندند؟
ایشان از همان دوره جوانی به ادبیات و شعر علاقه زیادی داشتند، به خصوص به حافظ و حاشیهای هم بر اشعار حافظ نوشتند، البته برای خودشان نه ارائه به دیگران. اشعار و لطایف ادبی زیادی را حفظ بودند و در صحبتهایشان از آنها استفاده میکردند، طوری که انسان واقعاً درمیماند که چه جوابی بدهد. افراد مختلفی به خانه ما آمد و شد داشتند. یک روز مادر خانه نبودند و قرار بود مهمان بیاید و پدرم خودشان چای درست کردند و وسایل پذیرایی را چیدند، اما اتفاقاً مهمانها نیامدند. پدر به مطایبه گفتند: «برو برای خودمان چای بریز که شاعر گفته: چه خوش است میفروشی/ گر کس نخورد خودت بنوشی!» به همین دلیل بود که نصایح پدر هیچ وقت برای ما سنگین نبود و همیشه هم یادمان میماند. ایشان بسیار روح لطیفی داشتند. به نظر من کسانی که با ادبیات عرفانی سر و کار دارند، انسانهای خوشخلقتر و متعادلتری هستند.
برخوردشان با مادرتان چگونه بود؟
یک رابطه صمیمی، محبتآمیز و فوقالعاده احترامآمیز. هرگز به یاد ندارم که آنها جلوی روی ما جر و بحثی کرده باشند یا صدایشان بالا رفته باشد. مدیریت خانه کاملاً در اختیار مادرم بود و ایشان با نهایت درایت خانواده پرجمعیت ما را اداره میکردند، طوری که ما هیچ وقت کمبودی احساس نمیکردیم. در دورهای که پدر در آبادان درگیر مشغلههای جنگ بودند، مسئولیتهای بسیار سنگینتری روی دوش مادرمان بود، اما ما هیچ وقت از ایشان گلایهای نشنیدیم یا احساس خستگی در ایشان ندیدیم. در خانواده ما اگر هم اختلاف و مشکلی پیش میآمد، پدر و مادرم خودشان حل میکردند و فرزندان را دخالت نمیدادند. همیشه با احترام با یکدیگر رفتار میکردند. به همین دلیل ما هم حرمت آنها را نگه میداشتیم. مادرمان زن بسیار صبور و پرحوصلهای بود. زندگی سختی داشتیم، اما همه یاد گرفته بودیم بدون گله و شکایت، مشکلات را تحمل کنیم. پدرمان هم انصافاً متوجه صبوری و ایثار مادرمان بودند و با محبت و توجه و همدلی، از مادرمان تشکر میکردند.
بین دختر و پسر فرقی قائل بودند؟
من که چنین چیزی را احساس نکردم. البته دخترها کوچکتر بودند و شاید از این نظر از آنها مراقبت بیشتری میکردند، اما به دلیل تفاوت جنسیتی گمان نمیکنم برایشان پسر و دختر فرقی داشت.
در قضیه ازدواج، چه برخوردی با فرزندان داشتند و چه ملاکهایی برایشان مهم بود؟
ازدواج در فامیل ما بیشتر فامیلی و در سنین پایین و به صورت سنتی اتفاق میافتاد. بچهها اینجور حرفها را بیشتر به مادرم میزدند و بعد ایشان پیشنهاد میکردند. در ازدواجهای ما، چون آشنایی فامیلی وجود داشت، معمولاً پیشنهادات مادر مورد قبول پدر هم بود. من و یکی دیگر از برادرهایم زود ازدواج نکردیم. شاید پدرم این کار ما را دوست نداشتند و حتی بیان هم میکردند، اما آنقدر آزادی برای ما قائل بودند که تصمیمگیری را به عهده خودمان بگذارند. ایشان بارها میگفتند: از نظر دینی و اجتماعی روی ازدواج تأکید شده، اما مسئولیت و تصمیم نهایی با خودتان است. پدرم هیچ وقت، حتی در مورد ازدواج هم تحکمی نداشتند.
اشاره کردید که دوره کودکی شما مقارن با جنگ بود. از آن دوره خاطره خاصی یادتان هست؟
یادم هست که به خاطر حضور پدر در آبادان، همیشه نگران بودیم و با دقت اخبار جنگ را دنبال میکردیم. البته مادرمان پشتوانه بسیار محکمی برای ما بودند و همیشه هم سعی میکردند نگرانیهای خود را از ما پنهان کنند. ما وقتی آرامش و صبر ایشان را میدیدیم، طبیعتاً آرامش پیدا میکردیم.
به نظر شما آرامش و صبر پدر و مادرتان ریشه در چه عاملی داشت؟
اعتقاد قلبی عمیق و توکل. هر دو به راهی که انتخاب کرده بودند، اعتقاد قلبی داشتند و تا وقتی که میتوانستند در آن مسیر حرکت کنند، احساس رضایت میکردند. یادم هست پدر همیشه خودشان جواب تلفنها را میدادند. آدمها هم، چون حضوری کمتر جرئت میکردند جسارت کنند، دقدلیهایشان را پشت تلفن خالی میکردند. در اینگونه موارد پدر به هیچ وجه عصبانی نمیشدند و میگفتند: مردم تحت فشار هستند و طبیعی است که گاهی از کوره درمیروند! یک بار همراه ایشان به دفتر یکی از مسئولان رفتیم. منشی برخورد تندی با پدرم کرد، طوری که من واقعاً عصبانی شدم و خواستم عکسالعمل نشان بدهم، ولی پدرم مانع شدند و در نهایت آرامش و محبت به او گفتند: «پدرجان! من که به شما جسارتی نکردم، فقط گفتم میخواهم با فلانی حرف بزنم!» رفتار پدرم به قدری مؤدبانه و محترمانه بود که طرف شرمنده شد. از این نوع برخوردها از پدرم فراوان دیده بودم. صبر و حوصله ایشان از یک انسان معمولی خیلی بالاتر بود.
به این ترتیب پسر آقای جمی بودن کار سادهای نیست...
ابداً ساده نیست. تا زمانی که نوجوان بودم و سابقه پدرم و خانوادهام و مخصوصاً نقش و جایگاه پدرم را در قضیه حصر آبادان نمیدانستم، فقط فشارهای اجتماعی را احساس میکردم و خیلی رنج میبردم، چون ذرهای از مواهب آزادگی بهرهمند نبودیم و همیشه هم انگ آقازادگی روی ما بود! در دوره دانشجویی به کسی نمیگفتم که پدر من کیست! در سال آخر بالاخره یکی از بچهها پدرم را شناخت و ابداً باورش نشد که من مثل بقیه دانشجوها، در خوابگاه زندگی میکنم و ماشین ندارم! میگفت: یا دروغ میگویی یا تو را از خانه بیرون انداختهاند! بعدها که به آبادان رفتم و در آنجا شروع به کار کردم، از حرفهایی که مردم درباره پدرم میزدند و از احترامی که برای حاجآقا قائل بودند، فهمیدم که فرزند چه بزرگمردی هستم. چنین تأثیر و تصویری که از پدرم باقی مانده، سبب شده که من و خواهر و برادرهایم بسیاری از مسائل را رعایت کنیم تا خدشهای به حرمت ایشان وارد نیاید. به داشتن چنین پدری افتخار میکنم. ما هر چه داریم از پدر و مادرمان است.
پدرتان به کدام یک از شخصیتها علاقه بیشتری داشتند. آیا خاطرهای از این ارتباط یادتان هست؟
پدرم به حضرت امام فوقالعاده علاقهمند بودند. همینطور امام هم نسبت به پدرم عنایت و محبت خاصی داشتند. نمونهاش انتخابات مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی است که ظاهراً شرایط پدر را برای این مجلس نپذیرفته بودند و امام به آیتالله جنتی تأکید کردند: آقای جمی در انقلاب نقش بسیار مؤثری داشتند و من صلاحیت ایشان را تأیید میکنم و باید در مجلس خبرگان باشد. از دیگر شخصیتهایی که پدر خیلی به ایشان علاقه داشتند، شهید آیتالله مطهری بودند و بعد از شهادت ایشان، پدر تا مدتها منقلب بودند. همینطور مرحوم حاج احمد آقا که خیلی به پدر علاقهمند بودند و اساساً از نظر روحی خیلی به هم نزدیک بودند. ایشان در اواخر عمر به آبادان میآمدند و به پدرم سر میزدند. گاهی اوقات هم گمنام میآمدند. یک بار با لباس شخصی آمده بودند و اعضای دفتر پدرم ایشان را نشناخته بودند. ظاهراً پدر برای کاری بیرون رفته بودند و مرحوم حاج احمد آقا هم فقط میگویند از تهران آمدهایم و میخواهیم حاج آقا را ببینیم. ایشان را تعارف میکنند و میگویند: منتظر باشید تا حاج آقا بیایند. حاج آقا که برمیگردند، میبینند احمد آقا زیر درختهای حیاط منتظر نشستهاند. با تعجب میپرسند: «شما اینجا چه کار میکنید؟ چرا اینجا نشستهاید؟» معلوم میشود که محافظان ایشان را در لباس شخصی نشناخته بودند. حاج احمد آقا واقعاً خوشاخلاق، متواضع و خاکی بودند. عجیب هم به پدرم علاقه داشتند و میگفتند: «هر وقت شما را میبینم، یاد امام میافتم!» حاج آقا هم میگفتند: «لطفاً این را جایی نقل نکنید، چون من شرمنده میشوم!» حاج احمد آقا پس از رحلت امام بسیار گرفته و دلتنگ بودند و بیشتر به حاجآقا سر میزدند، آن هم اغلب به صورت گمنام. حاجآقا برای رحلت حضرت امام و حاج احمد آقا هم بسیار متأثر شدند؛
و سخن آخر
مدتهاست وقتی رفتار بعضی از مسئولان را میبینم که از مردم فاصله گرفتهاند و از درد مردم بیخبرند و آنها را با امثال پدرم و حاج احمد آقا و بسیاری از بزرگان انقلاب مقایسه میکنم، واقعاً متأثر میشوم. همدلی و همراهی مردم با انقلاب جز با تمسک به شیوه آن بزرگان ممکن نیست و هر چه مسئولان با مردم بیگانهتر بشوند، انقلاب در معرض خطرات بیشتری قرار میگیرد. رمز پیروزی انقلاب اعتماد مردم به مسئولانی بود که از جنس خودشان بودند و برای خدمت به آنها از جان و مال خود گذشتند.