سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: پیدا کردن خانه شهید محمدمهدی شاهواری در کوچهای که به نام خود شهید است، کار سختی نیست. تصویر شهید روی سنگ گرانیتی دیوار خانهشان نقش بسته است. چندبار که از این کوچه عبور کردم تصویرش را دیده بودم، بعدها متوجه شدم شهید کربلای۵ است و همین بهانه همکلامیمان با خانواده شهید در ایام سالگرد شهادت محمدمهدی در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ شد.
یک شهید ۲ جانباز
هنگام رسیدن ما به خانه شهید، مادرش زینب آقابابایی ۸۸ساله و خواهرش زینب شاهواری ۵۸ ساله حضور دارند. مادر شهید سن و سالی دارد ولی حافظهاش خوب کار میکند. از رزمندگان خانوادهشان میپرسم و میگوید: «من شش فرزند دارم، سه پسر و سه دختر. محمدمهدی کوچکترین پسرم بود. برادرانش قبل از او به جبهه رفتند و مجروح و جانباز شدند. مهدی هم که بعدها رفت و شهید شد. هر سه پسرم رزمنده بودند و شکر خدا توانستند در حد وسعشان دینشان را به انقلاب و کشور ادا کنند.»
نوجوان نماز شب خوان
۳۳سال از شهادت مهدی میگذرد ولی داغ او هنوز در کلام مادر احساس میشود. میگوید: «محمد مهدی با برادرانش فرق داشت. از همان کودکی و نوجوانیاش نشان میداد که روحیات متفاوتی دارد. یک شب دیدم دارد نماز میخواند. از وقت نماز گذشته بود. پرسیدم پسرم مگر نمازت قضا شده است؟ لبخندی زد و گفت نه مادر جان دارم نماز شب میخوانم.»
خواهر شهید میگوید: «عکسهای دوران بچگیمان را نگاه کنید، متوجه تفاوت محمدمهدی میشوید. برادرانم بیشتر لباسهای یقه باز و آستین کوتاه میپوشیدند ولی محمدمهدی با آنکه سن کمی داشت، لباسهای موقری میپوشید. از کودکی حیا و غیرت داشت و حتی ناراحت میشد مادرمان در کوچه با خانمهای همسایه بایستد و حرف بزند.»
رزمنده ۱۳ساله
خواهر شهید در خصوص جبهه رفتنهای برادرش بیان میکند: «محمدمهدی متولد هشتم دی ماه ۴۸ بود. شروع جنگ سن کمی داشت. دیگر برادرانم زودتر از او به جبهه رفتند. او هم دوست داشت برود که اجازه نمیدادند. از دستکاری کردن شناسنامه گرفته تا فرار از مدرسه خیلی کارها کرد تا بتواند اعزام شود.»
مادر شهید هم میگوید: «یکبار همسرم به مدرسه پسرمان رفت تا جویای درسش شود، اما گفتند پسرتان خیلی وقت است مدرسه نمیآید. گویا محمدمهدی مخفیانه به آموزش نظامی میرفته است و ما خبر نداشتیم. پسرم یکبار تا مرحله اعزام رفت که او را از اتوبوس برگرداندند. بار دیگر برگهای به پدرش داد و گفت مربوط به مدرسه است، درحالی که برگه اعزام به جبهه بود. پدرش هم امضا زد و بالاخره پسرم در زمانی که ۱۳سال بیشتر نداشت برای اولین بار به جبهه اعزام شد.»
چندبار مجروحیت
شهید شاهواری از رزمندگان پای کار جبههها بود که پیش از شهادت بارها مجروح میشود و حدود چهار، پنج سال در جبهه حضور پیدا میکند. مادر شهید میگوید: «پسرم چند بار ترکش خورد و یکبار هم شدیداً شیمیایی شد، اما باز به جبهه میرفت. فضای جبهه در روحیاتش اثر گذاشته بود. یکبار گفت میخواهم دوستم را با همسرش دعوت کنم. فکر کردیم همسن خودش است، اما بعد دیدیم یک مرد مسن با عیالش به خانه ما آمدند. مرحوم پدر شهید از محمدمهدی پرسید چرا دوستی با این سن و سال داری، اما دوستش گفت ما در جبهه پیر و جوان همرزم هستیم و خیلی از محمدمهدی تعریف کرد، طوری که باعث افتخار ما شد.»
روز سوم کربلای۵
شهادت محمدمهدی در سومین روز از عملیات کربلای۵ رخ میدهد. عملیاتی که در آن شهدای زیادی تقدیم کردیم. خواهر شهید میگوید: «برادرم بار آخر به مادرم گفته بود دوست ندارم اسیر شوم از خدا فقط شهادت میخواهم. این بار رفتنش فرق داشت. دی ماه ۶۵ فصل شهادتها بود و برادرم هم با حضور در عملیات کربلای۵ قدم در مسیری گذاشت که او را به آرزوی دیرینهاش میرساند. او روز ۲۱دی ماه ۶۵ بر اثر اصابت ترکشهای یک گلوله خمپاره به شهادت رسید و پیکرش را در قطعه۵۳ بهشت زهرا دفن کردیم.»
مادر شهید هم میگوید: «پسرم هنگام شهادت فقط ۱۷سال داشت. فکر نمیکردم بتوانم داغش را تحمل کنم. داغ فرزند سخت است، اما وقتی فرزند اهلی داشته باشی که به همه کمک کند و احترام والدینش را داشته باشد، آن وقت داغش سختتر میشود ولی خدا به من صبری داد که باور نمیکردم اینطور در شهادتش محکم باشم. پسرم عمر کوتاهی داشت، اما در همین زمان کم تا توانست بار از دوش دیگران برداشت و کار حسنه انجام داد. به نظر من محمدمهدی به قله رسیده بود که خدا او را با شهادت گلچین کرد و برد. تنها شهادت میتوانست آرامشی بر روح بیقرارش باشد.»