سرویس اندیشه جوان آنلاین: پیشتر در صفحه اندیشه بیان شد که غرب در زمانی به منظور رسیدن به گزارههای علمی، مسیر قیاس را وانهاد و با تکیه بر استقرا و بالاخص استقرای گزارههای تجربی (آمپریستی) و قابل اندازهگیری توسط انسان هر آنچه از این رهگذر قابل تبیین نباشد را از دایره علم و بحث علمی خارج نمود. موضوعی که سبب شد تمامی معارف دینی و مباحث کلامی مرتبط با خداشناسی توسط فلاسفه غرب با توجیه عدم اثباتپذیری تجربی از دایره علم خارج و در کنار افسانهها جای داده شوند. فلاسفه علوم اسلامی، اما از همان ابتدا منطق کلامی خود را بر پایه قیاس بنا نموده و مبتنی بر اصل علیت، تمامی گزارههای مبنایی خداشناسی را به اثبات رساندند. اما در مقابل امکان رسیدن به شناخت از طریق «استقرا» نظرات متفاوتی میان عالمان اسلامی مطرح شد که به رد یا تأیید مطلق آن به عنوان ابزار قطعی شناخت انسان منجر نگردید. در نوشتار پیشرو برخی از این نظریات مرور میشود.
تلاش برای رفع مشکل استقرا
مشکل استقرا را میتوان از جمله مسائلی دانست که فیلسوفان برای حل آن کوشیدهاند. اینکه آیا میتوان با مشاهده جزئیات به دانش کلی و یقینی دست یافت، مسئلهای بوده که در تمام اعصار ذهن فیلسوفان را به خود مشغول داشته است، چراکه استقرا روشی در استدلال است که ذهن را با توجه به معلومات موجود به کشف مجهولات راهنمایی میکند و، اما عمده اهل منطق آن را مفید برای ظن ارزیابی میکنند، نه یقین و تنها قیاس را مسیر قطعی رسیدن به یقین تصور مینماید. این در حالی است که در یافتههای علمی و مواجهه با رفتارهای طبیعی و انسانی، استقرا روشی بسیار کارآمد است و منجر به شناخت و پیشبینی ما از رفتار طبیعت شده است. به همین منظور برخی فلاسفه بر آن شدند تا از رهگذر منطق، به روش استدلال حجیت یقینی ببخشند و آن را در کنار قیاس قرار دهند.
ابونصر فارابی نیز به عنوان یکی از اولین فلاسفه ایرانی و پیرو مشرب فلسفی ارسطو کوشید فهم خود را از این مسئله تبیین کند. وی ابتدا استقرا را در قالب قیاس تبیین کرد تا بتواند نتیجه آن را یقینی کند، اما خود به ناکارآمدی این روش معترف شد. سپس با تلفیق استقرا و تمثیل روشی جدید را پیشنهاد کرد.
بیان فارابی در خصوص چیستی استقرا از این قرار است: «استقرا عبارت است از بررسی اشیایی که تحت امر واحدی هستند برای روشن ساختن درستی حکمی که به آن امر به آن نفی یا اثبات نسبت داده میشود. پس اگر بخواهیم چیزی را برای امری اثبات کنیم یا از آن نفی کنیم؛ اشیایی را که آن امر شامل آنهاست جستوجو میکنیم؛ پس اگر آن شیء را برای تمام یا اکثر آنها یافتیم، آن گاه با استفاده از آن وجود آن چیز را برای آن امر تبیین میکنیم یا آن را جستوجو میکنیم و اگر آن شیء را حتی در یکی از آنها نیافتیم، با استفاده از آن تبیین میکنیم که آن شیء برای آن امر موجود نیست.» وی سپس با ارائه مثالی به تبیین استقرا میپردازد و میگوید اگر بخواهیم صحت این حکم را که «هر حرکتی در زمان رخ میدهد» از طریق استقرا بیان کنیم لازم است انواع حرکت از جمله راه رفتن، پرواز کردن، شنا کردن و سایر حرکات بررسی شوند؛ اگر همه آنها در زمان روی دهند به این نتیجه میرسیم که حرکت در زمان روی میدهد.
وی ابتدا تلاش میکند برای تبیین استقرا، قیاسی تشکیل دهد و قوت استقرا را به دلیل وجود قیاسی میداند که ضمن تبیین استقرایی شکل میگیرد، چراکه قیاس تنها استدلال یقین آور است و اگر استقرا را به آن متصف کنیم شاید بتوان به آن نیز استناد قطعی کرد. در استدلال قیاسی که فارابی طرح میکند، اشیای مورد بررسی حاصل از استقرا حد وسط قرار میگیرند؛ در این صورت چنین استدلالی شکل میگیرد:
۱- هر حرکتی شامل راه رفتن، پرواز کردن، شنا کردن و مانند آن است. (صغرای قیاس)
۲- راه رفتن، پرواز کردن، شنا کردن و مانند آن در زمان رخ میدهند. (کبرای قیاس)
نتیجه: حرکت در زمان رخ میدهد.
فارابی، اما بعدها به این نتیجه رسید که چنین قیاسی صرفاً زمانی قابل یقین است که کل جامعه در صغرای آن مورد مطالعه قرار گرفته باشد. چنین قیاسی بعداً توسط ابن سینا «قیاس مقسم» یا همان استقرای تام نامیده شد. مثلاً اگر بتوان تمامی اقسام حرکت را لیست کرد و در هر یک زمانبندی را بررسی کرد، این گزاره استقرایی به اتکای قیاس قابل نتیجهگیری و قطعی است. اما در استقرای ناقص (که همه جامعه مورد اشاره در صغرای قیاس بررسی نشده باشد) نمیشد این حجیت را استخراج کرد و به عبارتی استقرای ناقص را فاقد توانایی تولید قضایای کلی دانست.
فارابی در نوشتههایش همواره دغدغه حل این مشکل را داشته است و حتی به امتزاج استدلال استقرایی با استدلال تمثیلی متوسل میشود و در روشی تحت عنوان «نقله» میکوشد تا به روشی این مسئله را حل کند.
فارابی پس از این تلاش، مثالهایی از علوم و صنایع مختلف ذکر میکند که به وسیله استقرا به یافتههای جدید رسیدهاند. وی با این مثالها درصدد ذکر این موضوع است که استقرا اگرچه یقینآور نیست، اما آنچنان کاربردی و مورد نیاز است که نمیتوان از کنار آن به سادگی عبور کرد و منافع آن آنقدر زیاد است که نمیتوان به علت یقین آور نبودن از آن چشم پوشید. وی در انتها چنین نتیجه میگیرد که استقرا گرچه همچون قیاس یقینآور نیست، اما همین مقدار معرفتی که از آن حاصل میشود در برخی رشتهها کافی است و ما نمیتوانیم خود را از فواید آن به بهانه یقینآور نبودن محروم کنیم.
اما مرور بُعد دیگری از تفکر فلسفی فارابی، ما را به نقطهای میرساند که به کمک آن بتوان تا حدی این مشکل را به وسیله «تجربه» حل کرد. به رغم اینکه به زعم برخی، فلاسفه اسلامی به تجربه به عنوان امر حجیت بخش اعتنا نداشتهاند و مخالف تجربهگرایی بودهاند، اما حقیقت غیر از این است. بررسی نظرات فارابی به عنوان یکی از نخستین فلاسفه اسلامی جز این را نشان میدهد. فارابی به تبعیت از ارسطو اعتقاد دارد در «تجربه» بدون قیاس یقین میتواند حاصل گردد.
تجربه با وجود اینکه مشابه استقراست، اما به زعم فارابی از استقرا نمیتوان یقین حاصل کرد، اما این امکان از تجربه حاصل میشود. متأسفانه از استدلالهای فارابی در خصوص چرایی یقینآور بودن تجربه موردی به صورت مستقیم ذکر نشده است و خود نیز اشاره میکند این موضوع نیاز به بررسی بیشتر دارد.
این در حالی است که فلاسفه بعدی همچون ابنسینا و سهروردی علت مفید بودن تجربه را وجود نوعی قیاس خفی میدانند که امر تجربی را از امر اتفاقی جدا میکند. آنان میگویند تجربه، علاوه بر مشاهده مکرر مبتنی بر قیاسی است که کبرای آن این قاعده است که امر اتفاقی، اکثری و دائمی نمیشود.
استقرا و تجربه در نظرگاه بوعلی
توجه به تجربهگرایی و تمایز آن از روش استقرایی در فلسفه سینوی رنگ تازهای به خود میگیرد. ابوعلی سینا استقرا را سیر از جزئیات به کلیات میداند، در حالی که در این فرآیند استنتاج علمی نیست ولی در تجربه سیر از جزئی به کلی با قیاسی خفی همراه میشود و به کلیتی میرسد که در آن نوعی علیت میان امور تجربه شده وجود دارد.
تجربه در نظرگاه بوعلی در مقایسه با استقرا در مرحله بالاتری از اتقان و استحکام قرار دارد. تجربه از یکسو دارای ویژگیهای استقرایی است و از سوی دیگر ویژگیهایی از برهان را نیز دارد، لذا حد واسط و پل ارتباطی بین استقرا و برهان محسوب میشود.
ابن سینا که اهتمام خاصی به بیان ویژگیهای تجربه دارد؛ در منطق شفا و اشارات تأکید میکند از ویژگیهای تجربه شناخت علّی و سپس یقین حاصل از آن است که البته ابن سینا آن را مشروط میداند. او در شفا مینویسد: «تجربه تنها به دلیل کثرت مشاهدات تولید علم نمیکند، بلکه به سبب همراهی با قیاس خفی تولید علم میکند. با این حال کلیت ناشی از تجربه، کلیت قیاسی مطلق نیست و کلیت مشروط است.»
در این زمینه ابن سینا نگرش ارسطویی را در خصوص کارکرد تجربه تا حدودی مورد تجدیدنظر قرار میدهد، چراکه ارسطو در فرآیند تجربه نه تنها قائل به شناخت علّی و کلی نیست بلکه تنها علم قیاسی است که به شناخت کلی و علمی (به معنای حکمت) میرساند، اما ابن سینا به عنایت بیشتری به تجربه پرداخته است و آن را در شناخت علمی و کلی نیز مفید دانسته و حتی در مواردی قادر به شناخت ذاتی اشیا نیز است.
دیدگاه ابن سینا در خصوص تجربه مبنای فلسفی فلسفه مشاء و حتی حکمت اشراق نیز قرار گرفته است و فلاسفهای، چون سهروردی چیزی از آن کسر یا بر آن افزون نکردهاند.
ویژگیهای تجربه
با توجه به ماهیت تجربه چنانچه شرح شد میتوان آن را واجد شرایط مهمی دانست که عبارتند از: مشاهدات مکرر حسی، استفاده از قیاس خفی، کاربست علیت در آن، مبدأییت برای برهان، حجیت در زندگی عملی انسان.
این موارد نشان میدهد تجربه از ضروریات زندگی انسان است که با حذف آن زندگی دچار نقص اساسی میشود.
به قول ابن سینا تجربه از آنجا که مخلوطی از قیاس و استقراست، به واسطه دریافت حسی و تکرار آن برای عقل این امکان فراهم میشود تا به احکام تجربی نائل شود. او وجود علیت را عامل بسیار مهم حجیت بخشی به تجربه میداند و معتقد است این وجود علیت جداکننده مفهوم تجربه از «ادراکات حسی» است. چون وجود علیت باعث میشود ما ذات شیء را درک کنیم و از خطاهای ادراکی برحذر باشیم.
در واقع از طریق علیت و سبب است که نتیجه حاصل از استنتاج تجربی میتواند دارای درجه مهمی از یقین شود.
نهایت آن که در نگاه فلاسفه اسلامی نه تنها تجربه ابزاریی ناکارآمد برای شناخت یقینی به حساب نمیآید، بلکه اکثر فلاسفه مسلمان معتقد به حجیت آن هستند. این مسیر نه تنها میتواند مشکل شناختی که استقراگرایان به فلاسفه مسلمان در خصوص ناکارآمدی قیاس وارد میکنند مرتفع سازد، بلکه با توجه به رابطه علیتی که بین مشاهده تجربی با مشاهده شونده برقرار میشود درجه بالاتری از یقین را برای مشاهده برقرار میسازد. ضمن اینکه تجربه برخلاف ادعای برخی افراطیون استقراگرا تنها مسیر شناخت نیست و مستلزم حذف سایر روشهای شناخت نیست.