سرويس تاريخ جوان آنلاين: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز شهادت سیدمجتبی نواب صفوی و سه تن از یاران او در دی ماه ۱۳۳۴ است. مقال پیش رو، به همین مناسبت به شما تقدیم میشود و در پی آن است تا فراز و فرود تعامل شهید سیدمجتبی نوابصفوی با دکتر محمد مصدق را مورد خوانش و تحلیل قرار دهد. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
بینیاز از تذکار است که موانع عمده نهضت ملی ایران، از قبیل عبدالحسین هژیر و حاجیعلی رزمآرا، توسط جمعیت فدائیان اسلام به رهبری شهید سیدمجتبی نوابصفوی از میان برداشته شدند. این حقیقتی است که مورد اذعان بسیاری از چهرههای متمایل به دکتر محمد مصدق، از جمله آیتالله سیدمحمود طالقانی و مهندس عزتالله سحابی قرار گرفته است. با این حال جای بررسی این نکته است که یاران و همپیمانان دیروز فدائیان اسلام، در برابر این همگامی بیدریغ، چه واکنشی از خود نشان دادند؟
نظر نامساعد آیتالله کاشانی و شهید نوابصفوی به نخستوزیری دکتر مصدق
پس از اعدام انقلابی حاجیعلی رزمآرا، مسئله انتخاب نخستوزیر جدید مطرح شد. آیتالله کاشانی در ملاقات با شهید سیدعبدالحسین واحدی نماینده فدائیان اسلام، باقر کاظمی را معرفی کرد. واحدی معتقد بود دکتر مصدق بهترین گزینه است، اما آیتالله کاشانی استدلال کرد که معلوم نیست عوامل بیگانه بگذارند دکتر مصدق نخستوزیر شود و با نظر واحدی مخالفت کرد. دربار برای کسب نظر از شهید سیدمجتبی نوابصفوی، بهبودی را به همراه فریدونی مدیرکل وزارت کشور- که از آشنایان نواب نیز بود- نزد او فرستاد. نواب «سیدمحمود نریمانی» را معرفی کرد و از دربار برای معرفی اعضای کابینه، سه روز مهلت خواست! در این فاصله، دربار با جبهه ملی مذاکراتی داشت و در مورد نخستوزیری حسین علاء به توافق رسیدند و در نتیجه او در ۱۸ اسفند ۱۳۲۹ نخستوزیر شد. شهید نوابصفوی اعتقاد داشت که کابینه علاء ترکیبی از افراد مورد نظردربار و نمایندگان جبهه ملی است و فدائیان اسلام در این میان قربانی شدهاند و رسماً با اعلام این نکته که حسین علاء شایستگی به عهده گرفتن این مسئولیت را ندارد، خواهان برکناری او شد. این موضعگیری صریح سبب شد تا دولت با موافقت جبهه ملی، سران فدائیان اسلام را تحت تعقیب قرار دهد و سرلشکر مجازی، فرماندار نظامی تهران، دستور جستوجوی خانه به خانه را برای پیدا کردن فدائیان اسلام بدهد! بالاخره یک روز شهید سیدعبدالحسین واحدی، امیرعبدالله کرباسچیان، سیدهاشم حسینی و چند تن دیگر به محله دولاب میروند، اما قبل از رسیدن به محل ملاقات و هنگام آموزش تیراندازی در بیابان، یکی از افراد با اسلحه کمری خود تیری را شلیک میکند و صدای تیر در بیابان میپیچد! اتفاقاً منزل یکی از محافظان رزمآرا در آن حوالی بود. او با شنیدن صدای تیر، فوراً مراتب را به شهربانی گزارش میدهد و به تصور اینکه شهید نوابصفوی نیز در بین آنهاست، محله دولاب از چهار طرف محاصره میشود. این افراد به سرعت دستگیر میشوند و آنها را نزد سرلشکر حجازی میبرند، اما بعد از کمی تحقیق متوجه میشوند که نواب در بین آنها نیست. در بازرسی بدنی واحدی، نقشه منزل سرلشکر حجازی و لیستی از اسامی ۱۰۶ نفر توزیعکنندگان کتاب «برنامه فدائیان اسلام» به دست میآید و فردای آن روز، روزنامهها در صفحه اول خود با تیتر درشت نوشتند: «توطئه قتل سرلشکر حجازی کشف شد!»
آغاز دستگیری و شکنجه اعضای فدائیان اسلام
با کشف این لیست، تعداد زیادی از فدائیان اسلام، از جمله شهید سیدمحمد واحدی دستگیر شدند و در جیب او دستنوشته شهید نوابصفوی مبنی بر درخواست برکناری علاء به دست آمد. سیدمحمد واحدی به شدت تحت شکنجه قرار گرفت تا محل اختفای نواب را لو بدهد ولی او مقاومت کرد. به این ترتیب فدائیان اسلام که با فداکاری و ایثار، رزمآرا را از سر راه برداشته و موجبات ملی شدن صنعت نفت را فراهم آورده بودند، قربانی تبانی و دسیسه دربار و جبهه ملی شدند و چهرههای شاخص آنها یکی پس از دیگری دستگیر و زندانی شدند. شهید نوابصفوی آرام نماند و به دیدار آیتالله کاشانی رفت. ایشان هم قول داد حکومت نظامی را که هدفی جز دستگیری فدائیان اسلام نداشت، ملغی کند. کمی بعد حکومت نظامی لغو و پرونده فدائیان اسلام از دادگاه ارتش به دادگستری احاله شد. چند روزی گذشت و به رغم قولی که آیتالله کاشانی به نواب داده بود، فدائیان اسلام آزاد نشدند. سرانجام نواب نامه مفصلی به آیتالله کاشانی نوشت و در آن یادآور شد که: من مجبورم به دنیا اعلام کنم که نهضت ملی را از مسیر اصلی خود خارج کرده و ستیزهگران علیه بیگانگان را به غل و زنجیر کشیدهاند! به تدریج شعله اختلافات فدائیان اسلام با آیتالله کاشانی بالا گرفت. سیدعبدالحسین واحدی گفته است: مصطفی کاشانی، پسر ارشد آیتالله کاشانی در نوروز ۱۳۳۰ به زندان آمد و تمام زندانیهای طرفدار جبهه ملی و مرتبط با آیتالله کاشانی را آزاد کرد، اما فدائیان اسلام همچنان در زندان باقی ماندند! این اقدام مصطفی کاشانی، بر بدبینی فدائیان اسلام نسبت به آیتالله کاشانی دامن زد. پس از مدتی علاء هم استعفا داد. قضیه از این قرار بود که طرح ۹ مادهای اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از انگلستان، بدون مشورت با علاء تصویب شد و او هم به بهانه دخالت قوه مقننه در کار قوه مجریه استعفا داد. پس از سقوط دولت علاء، کمکم زمزمه نخستوزیری سیدضیاءالدین طباطبائی، عامل مستقیم انگلیس به گوش رسید، اما در روز ۷ اردیبهشت، جمال امامی، رهبر اکثریت در مجلس گلایه کرد که: دکتر مصدق فقط بلد است انتقاد کند و مجلس را به تعطیلی بکشاند، اما خودش هیچ طرح سازندهای در مورد عملی کردن تصمیمات مجلس ندارد و بهتر است خودش نخستوزیر شود! امامی هرگز تصور نمیکرد که مصدق نخستوزیری را بپذیرد و چنین قصدی هم نداشت که او را به این کار ترغیب کند، اما در میان تعجب همه نمایندگان، دکتر مصدق مسئولیت نخستوزیری را قبول کرد و ۱۱ اردیبهشت ۱۳۳۰ با اکثریت آرای مجلس به نخستوزیری رسید.
نگاه منفی شهید نوابصفوی به ترکیب کابینه دکتر مصدق
رفتار و عملکرد دکتر مصدق به شدت شهید نواب صفوی را رنجانده بود و اولین اختلاف علنی او و فدائیان اسلام، پس از اعلام اسامی وزرا آشکار شد. دکتر مصدق عدهای از فراماسونرها و سرلشکر زاهدی را - که متهم به دیکتاتوری بود- در کابینه خود جای داد و آیتالله کاشانی به کلی، خود را از مداخله در تشکیل دولت کنار کشید! دکتر مصدق میخواست با این ترکیب در کابینه خود، در واقع به دربار نزدیک شود تا بتواند بدون مانعتراشیهای درباریها، قانون ملی شدن نفت را اجرا کند. شهید نوابصفوی معتقد به اجرای احکام اسلامی بود و نسبت به استفاده از وزرای دولت قبلی توسط دکتر مصدق اعتراض کرد و گفت: باید افراد صالحی عهدهدار امور کشور شوند و احکام اسلامی اجرا شود. برای نواب، ملی شدن صنعت نفت فقط در چهارچوب حاکمیت اسلامی قابل توجیه بود. مصدق هم پاسخ میداد که: من مدعی اجرای احکام اسلام نیستم و برای همیشه هم نمیخواهم نخستوزیر باقی بمانم، ابتدا بگذارید قضیه نفت را حل کنیم و بعد به مسائل دیگر بپردازیم!... این سخنان دکتر مصدق برای نواب که جان فدائیان اسلام را با ترور هژیر و رزمآرا به خطر انداخته و در به ثمر رسیدن نهضت ملی نفت نقش بسیار برجستهای را ایفا کرده بود، بسیار سنگین بود. از این گذشته، او به سیاست خارجی دکتر مصدق که مبتنی بر «موازنه منفی» بود به شدت اعتراض داشت، زیرا هر چند این سیاست باعث شده بود که مصدق از انگلیس دور شود، اما به امریکا نزدیک شده بود. نوابصفوی در روزنامه «منشور برادری» نوشت: «فدائیان اسلام، همراه با ملت مسلمان، مبارزه خود را براساس مبارزه با روس و انگلیس و امریکا آغاز کرد. قرار نبود انگلیس برود و به جایش امریکای تازهنفس بیاید». او چنین استدلال کرد که: «هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد امریکایی که در پی تسلط بر تمام جهان است و هر روز در کره و دهها جای دیگر خونریزی میکند، دلش به حال استقلال ما سوخته باشد. تاریخ قرن گذشته نشان میدهد که این استعمارگر تازهنفس دندانش را برای بلعیدن ایران تیز کرده و چنانچه بر ایران مسلط شود، باز باید سالها خونجگر خورد و زحمت کشید تا بتوان ریشه او را از این مملکت کند». شهید نوابصفوی که سخن گفتن با دکتر مصدق را بیفایده میدید، به سراغ آیتالله کاشانی رفت و به ایشان گفت: روزی ایشان را نایب امام زمان (عج) میدانست و اگر ایشان روی اجرای احکام اسلام تأکید کند، اقلیت غلط میکند که از اسلام دفاع نکند، ولی آیتالله کاشانی با این سخنان موافق نبود. نواب حتی نامهای را به دست دو تن از اعضای فدائیان اسلام داد تا نزد آیتالله کاشانی ببرند و از ایشان سؤال کرد: «مگر پیش از پیروزی نهضت نفت، شما گلایه نمیکردید که در این کشور تعداد مغازههای عرقفروشی بیشتر از دکان نانوایی است؟ پس چه شده حالا که حکومت را در دست گرفتهاید به این فکرها نیستید». آیتالله کاشانی هم معتقد بود ابتدا باید مسئله نفت را تمام کرد و بعد به این مسائل رسید.
خرداد ۱۳۳۰، دستگیری شهید نوابصفوی با تصمیم دولت مصدق
در هر حال تعقیب شهید نوابصفوی در دوران نخستوزیری دکتر مصدق ادامه پیدا کرد و سرانجام در شب دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۳۰ دستگیر شد. مردم به کمک رهبر فدائیان اسلام شتافتند، اما نواب از آنها خواست راه را باز کنند و به کلانتری ۱۴ و سپس شهربانی انتقال داده شد. نواب را به جرم تحریک مردم و شکستن شیشههای چند مشروبفروشی در چند سال قبل در ساری دستگیر و به دو سال زندان محکوم کردند. نواب را به زندان قصر منتقل کردند و به مدت ۲۰ ماه، تا بهمن ۱۳۳۱ زندانی بود. نکته جالب این که دکتر مصدق در ۳۰ اردیبهشت ۱۳۳۰، یعنی ۲۴ روز بعد از گرفتن رأی اعتماد از مجلس، فدائیان اسلام را متهم کرد که قصد ترور او را دارند! فدائیان اسلام برای نجات نواب از زندان در ۲۱ دی ۱۳۳۰ به شکل دستهجمعی به ملاقات نواب رفتند و در داخل زندان تحصن و اعلام کردند که تا نواب آزاد نشود، از زندان بیرون نخواهند رفت. این تحصن ۱۸ روز ادامه پیدا کرد، اما دولت حاضر نشد نواب را آزاد کند. مأموران شهربانی با کتک زدن فدائیان سعی کردند آنها را از زندان بیرون کنند، اما آنها همچنان مقاومت کردند تا سرانجام مسلسلها را به سمت آنها گرفتند که نواب دستور داد دست از مقاومت بردارند. بعد از مدتی نواب ممنوعالملاقات شد. نواب صفوی چندین بار دست به اعتصاب غذا زد و حالش به وخامت کشید. سرانجام تلاشهای فدائیان اسلام و نواب نتیجه داد و پس از شش ماه بعد از قضیه تحصن، بالاخره دادگاه در تاریخ ۲۶ تیر ۱۳۳۱ تشکیل شد. ۲۷ نفر از متحصنین به دو ماه و نیم و یک نفر به ۲۰ روز زندان محکوم و بقیه آزاد شدند. در پی این اقدامات دلخوری فدائیان از جبهه ملی و آیتالله کاشانی به اوج خود رسید.
واکنش فدائیان اسلام به زندانی شدن رهبر خویش
نواب هنوز در زندان بود و عبدالحسین واحدی، فعالیت فدائیان اسلام را در تهران اداره میکرد. فدائیان اسلام که از دکتر فاطمی، معاون مصدق و مدیر مسئول روزنامه «باختر امروز» به دلیل بدرفتاریهایش در زندان دل پرخونی داشتند، تصمیم گرفتند توسط محمدمهدی عبدخدایی که هنوز نوجوان بود و علاقه زیادی به نوابصفوی داشت، او را ترور کنند. در روز ۲۶ بهمن ۱۳۳۰، محمدمهدی عبدخدایی به سوی دکتر فاطمی- که سر مزار محمد مسعود در حال سخنرانی بود- شلیک کرد. دکتر فاطمی زخمی شد و او را به بیمارستان منتقل کردند. در ایامی که شهید نوابصفوی در زندان قصر بود، دولت مصدق درگیر مسائل داخلی و بینالمللی بود. انگلستان در تاریخ ۴ فروردین ۱۳۳۱ علیه دولت ایران به دادگاه لاهه شکایت کرد زیرا معتقد بود دولت ایران نمیتواند به طور یکطرفه قرارداد ۱۹۳۲ را لغو کند. دکتر مصدق در ۷ خرداد ۱۳۳۱ برای شرکت در دیوان لاهه به هلند رفت و ۲۶ روز بعد به کشور برگشت. دوران زمامداری مصدق رو به اتمام بود، در حالی نفت هنوز به لحاظ بینالمللی ملی نشده بود. مجلس سنا از پذیرش مجدد زمامداری مصدق خودداری کرد و دکتر مصدق هم نخستوزیری را نپذیرفت. آیتالله کاشانی اعلامیه شدیداللحنی را علیه مجلس سنا صادر کرد. شاه بار دیگر با نخستوزیری مصدق موافقت کرد. مصدق با شاه ملاقات کرد و از او خواست وزارت جنگ را به دستش بسپارد که شاه زیر بار نرفت. مصدق هم از نخستوزیری استعفا داد و شاه به جای او قوامالسلطنه را مأمور تشکیل کابینه کرد. آیتالله کاشانی طی اعلامیهای خواهان برکناری قوام شد و با حمایت ایشان قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در حمایت از دکتر مصدق شکل گرفت. تظاهرات مردم و درگیری آنها با مأموران دهها کشته و زخمی برجای نهاد. اوضاع کشور بههم ریخت و شاه به ناچار قوام را عزل و مصدق را نخستوزیر کرد. در همان روز یعنی ۳۱ تیر ۱۳۳۱ قاضی انگلیسی به نفع ایران رأی داد. چندی بعد دکتر مصدق، اشرف پهلوی را از ایران اخراج کرد و آیتالله کاشانی هم رئیس مجلس شد. به این ترتیب جبهه ملی به اوج قدرت خود رسید. نفت ملی شد و مراکز قدرت در دست جبهه ملی قرار گرفت. حالا دیگر وقت آن رسیده بود که جبهه ملی به وعدههایی که به فدائیان اسلام داده بود عمل کند، چون دیگر نمیتوانست بهانه ملی شدن نفت را مطرح کند.
آزادی شهید نوابصفوی از زندان دکتر مصدق
اولین اقدام تصویب لایحه عفو خلیل طهماسبی در ۱۶ مرداد ۱۳۳۱ با قید سه فوریت بود، اما نواب همچنان در زندان بود. وی سرانجام در ۱۵ بهمن ۱۳۳۱ پس از ۲۰ ماه از زندان آزاد شد و استقبال باشکوهی از او به عمل آمد. منزل حاجابراهیم صرافان، محل اقامت نواب، تا مدتها محل رفت و آمد خبرنگاران و مردم علاقهمند به او بود. نواب که به فکر اتحاد ممالک اسلامی است، با بعضی از سفرای کشورها، از جمله فریدخانی، سفیر سوریه ملاقات میکند. او فردای روز آزادی در زندان به ملاقات عبدخدایی میرود. سپس عازم مشهد میشود و در آنجا مورد استقبال باشکوه مردم قرار میگیرد، اما از آنجا که دادگاه عبدخدایی تشکیل میشود، سفر خود را نیمهتمام رها میکند و همراه عدهای از فدائیان اسلام به تهران برمیگردد که در دادگاه شرکت کند. عبدخدایی به دو سال زندان محکوم میشود. دولت مصدق پس از دورهای پرفراز و نشیب، با کودتای سرلشکر زاهدی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سقوط میکند، مصدق دستگیر میشود و اعضای جبهه ملی دستگیر میشوند.
پیام شهید نوابصفوی به دکتر مصدق دو ماه قبل از کودتا
نواب دو ماه قبل از وقوع کودتای ۲۸ مرداد به دکتر مصدق هشدار داده بود اگر آماده اجرای احکام اسلام باشد، همه مردم با جان و دل از او حمایت میکنند و جلوی هر توطئهای را خواهند گرفت، اما دکتر مصدق طبق معمول به هشدارهای او وقعی ننهاد و کشور با کودتای ۲۸ مرداد کاملاً دراختیار امریکا قرار گرفت تا طی نزدیک به سه دهه، استعمار و چپاول بیگانگان را تجربه کند. محمدمهدی عبدخدایی از بازماندگان فدائیان اسلام در تحلیلی پیرامون علل توفیق کودتای ۲۸ مرداد میگوید: «در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، هـ. ش. کسی به دفاع از دولت دکتر مصدق برنخاست. در تحلیل این واقعه، تنها نباید روی هزینه کردن چند میلیون دلار تکیه کرد، بلکه پیشاپیش، به علت سوءتدبیرها و ستمهایی که بر مجاهدین راستین روا گردید، بستر و زمینه لازم برای تحقق و کودتا آماده شد وگرنه یک دولت مقتدر مردمی با خرج چند میلیون دلار، سقوط نمیکند. علاوه بر این بسیاری از صاحبان قدرت در دوره مصدق، پس از کودتا به مناصب مهمی دست پیدا کردند، از جمله کریم سنجابی تا آخر عمر از وزارت علوم حقوق میگرفت و محمدرضا جلالی نائینی، خویشاوند نزدیک دکتر فاطمی و سردبیر روزنامه باختر، سناتور شد و...»