سرويس انديشه جوان آنلاين: یکی از نظریات مطرح در مسائل مرتبط با قدرت در علوم سیاسی، شیوههای اعمال اقتدار رهبران است که با نظریه ماکس وبر درخصوص رهبری کاریزماتیک (فرهمند)، رنگ و بویی تازه گرفت. جامعهشناسی همچون ماکس وبر بر مبنای رابطه توده مردم با شخص رهبر را در این مناسبات قدرت، عاطفی و غیرعقلایی برمیشمرد چراکه تمام قدرت چنین رهبری از جانب تودهها بر مبنای اعتماد آن هم غالباً به اعتماد بیچون و چرا متکی است. رهبر کاریزماتیک رفتاری مستقل از هر معیار خارجی مشروعیت از خود نشان داده و هیچگونه ابایی هم ندارد هوادارانی را که از پیروی او -در راهی که مسیرش را فقط خود او تعیین میکند- سر باز میزنند را تکفیر کند یا از میان بردارد. او در جای دیگر برای اثبات اینکه قدرت رهبران دینی که آنان را در زمره رهبران کاریزماتیک میداند در مبانی احساسی و عاطفی که ضابطهپذیر نیستند استوار است مینویسد: «هر سیاست کاریزمایی نوعی ماجراجویی است؛ نه فقط از لحاظ آن که محکوم به شکست است بلکه از آن رو که برای حفظ قدرتش مجبور است پیوسته مایه حیات تازه پیدا کند و ترفندهای نوینی ساز کند و به این علت که سلطههای قانونی و سنتی هر دو مرز مشخصی دارند بنابراین سلطه کاریزمایی با آنها سر ستیز دارد.»
به اعتقاد وبر کاریزما، ترغیب و تهییج ابعاد غیرعقلایی عاطفی ذهن مردم است و سرسپردگی پیروان به رهبر کاریزماتیک مبتنی بر رفتار عاطفی میباشد. وی همچنین معتقد است این تصور که کاریزمایی خصیصهای است که صاحب آن میتواند به کمک مناسکی خاص آن را به دیگران منتقل یا در آنها ایجاد کند باعث عینی شدن کاریزمایی بهخصوص کاریزمای اداری میشود. از سوی دیگر تنها منابع مبنای مشروعیت برای سلطه کاریزماتیک کاریزمای شخصی است و آن هم تا وقتی که ثابت شده باقی بماند یعنی تا زمانی که تأیید مریدان را دارد و میتواند آنها را راضی کند میماند، اما این تأیید هم تا زمانی تداوم مییابد که اعتقاد به رسالت کاریزمایی رهبر نزد پیروانش پابرجا باشد. اگر شخص صاحب کاریزما برای مدت طولانی بدون نشانه ویژه کاریزمایی بماند تصور میرود که خداوند یا قدرتهای سحرآمیز و قهرمانی را رها کردهاند. اگر او برای مدت طولانی ناموفق باشد -بهویژه اگر رهبری وی نفعی به حال پیروان نداشته باشد- بسیار محتمل است که وی سیادت کاریزمایی خود را از دست بدهد این معنای کاریزمایی اصیل یا موهبت الهی است.
برخی از پژوهشگران غربی انقلاب اسلامی با تأثیرپذیری از نظریه رهبری کاریزماتیک شواهدی از اهمیت تعهد، احساس تکلیف و وفاداری که همگی جنبه احساسی دارند را برای توضیح کیفیت وقوع انقلاب بر مبنای نظریه رهبران کاریزماتیک ارائه کردند. ازجمله فیشر با اشاره به عواطف مذهبی مردم ایران به توصیف بسیج عمومی در جریان انقلاب اسلامی میپردازد:
«پارادایم کربلا داستان (امام) حسین (ع) یعنی سومین بخش داستان اصلی (حضرت) محمد، (امام) علی و (امام) حسین است. این بخش از نظر عاطفی شدیدتر و متمرکز از دو بخش دیگر است و تقریباً در همه سخنرانیهای مذهبی مردمی به آن اشاره میشود، اما در آن فقط به عنوان نقطه اوج داستان (امام) علی (ع) ممکن است کانون توجه مقابله با آن نظام جبارانه فاسد و ظالمی باشد که مکرراً در این زمان حقیقت مبتنی بر وفاداری استوار مردم با آن علیه این ظلم پیروز میشود. توان بالقوه سیاسی پنهان و همیشگی آن (دین اسلام) برای چارچوب بخشیدن به نارضایتیهای کنونی یا پوشاندن آن از همین جا نشئت میگیرد.»
آنچه در کتاب «انقلاب به نام خدا» درخصوص جایگاه امام خمینی در جریان انقلاب اسلامی آمده و طی آن گفته شده است: «.. حال روحالله موسوی خمینی رهبر بلامنازع شیعیان است با شهادت فرزندش مصطفی نه تنها همانند امامان پاک معصوم شد بلکه همچون امام حسین داغدار مرگی است که بدکاران و ستمکاران پهلوی عامل آن هستند» تلاشی در راستای اثبات همین نظریه کاریزمایی و تعمیم آن به انقلاب اسلامی است.
اصرار و تلاش بیشائبه این تحلیلگران جهت ترسیم چهرههای کاریزماتیک از امام که با تمسک به احساسات دینی و عواطف مذهبی مردم، بیان میدارد رهبری نظام، نوعی تقدس به خود بخشیده تا از این رهگذر همراهی پیروان خویش را تضمین کند.
تناقض سیره و رفتار امام با نظریه رهبری کاریزمایی
بررسی ویژگیهایی که منبعث از رفتارهای کاریزمایی رهبران و برپایه تئوریهای فرهمندی ماکس وبر ارائه میشود نشاندهنده آن است که چندان تناسبی میان شخصیت امام خمینی و رفتار مردم در انقلاب اسلامی با آنچه رفتار تحت تأثیر احساسات غیرعقلایی در فرایند پیروی کاریزماتیک به شمار میرود وجود ندارد.
برخلاف سیادت کاریزمایی که خارج از قلمرو روزمره حیطه دنیوی قرار دارد و دخالت در امور دنیوی را نفی میکند، اسلام در آموزههای خود به جنبههای مختلف حیات بشر نظر دارد و اصرار آن در برپا داشتن حکومت عادله و تأمین عدالت اجتماعی در همین راستا قابل توجیه است. در این آیین اگر هم بشریت به درد معنویت و عاطفه دچار باشد، عدالت اجتماعی درمانگر آن شناخته میشود. اگر در جامعهای عدالت اجتماعی برقرار نباشد، پایه معنویت هم متزلزل خواهد بود. منطق اسلام این است که معنویت را با عدالت توأم با یکدیگر میتوان در جامعه برقرار کرد. قرآن از یک سو بر عدالت تأکید دارد و از سوی دیگر بدون بال معنویت از عدالت کاری ساخته نیست.
فرموده امیرالمؤمنین (ع) درمورد تصدی قدرت نیز بهخوبی حکایت از جنبه دنیوی مقام امامت در کنار بعد معنوی آن دارد و بهخوبی نشان میدهد که حتی امامت آن بزرگوار نیز بر اساس مسئولیت فقیه عادل و عالمان استوار بوده است: «آنچه مرا وادار کرد که حکومت را قبول کنم که خدای تبارک و تعالی از علما تعهد گرفته است و آن را موظف ساخته که بر پرخوری و بهرهگیری و استعمار ظالمانه ستمگران و گرسنگی جانکاه ستمدیدگان سکوت ننمایند.».
اما آنچه برخی پس از طرح ایده حکومتِ اسلامی از سوی امام، در ذهنها تداعی نمودند، چیزی شبیه حکومت مذهبی واتیکان بود که صرفاً اصلاح امور اخروی و اهتمام به مبانی معنوی پیروان خود را وجهه همت قرار میدهد و هرچه چهره ملکوتیتر و از ویژگیهای منحصربهفرد قدسی بیشتری بهرهمند باشد، در انجام این هدف موفقتر خواهد بود. اما آنچه امام راحل در پی تحقق آن بود چیزی فراتر از ایجاد یک حاکمیت مذهبی با نگرش اخروی محض بود:
«امروز همیشه وجود ولی امر یعنی حاکمی که قیم و برپا نگه دارنده نظم و قانون اسلام باشد ضرورت دارد وجود حاکمی که مانع تجاوزات و ستمگریها و تعدی به حقوق دیگران باشد، امین و امانتدار و پاسدار خلق خدا باشد، هادی مردم به تعالیم و عقاید و احکام و نظامات اسلام باشد و از بدعتهایی که دشمنان و ملحدان در دین و قوانین و نظامات میگذارند جلوگیری کند. البته حکومت صالح لازم است. حاکمی که قیم امین صالح باشد.»
آنچه حضرت امام به دنبال آن بود تحقق ابعاد اجتماعی دین و حاکمیت آن بر عرصه جامعه است که وجه تمایز رهبری ایشان از رهبری صرفاً معنوی و کاریزماتیک را بیشتر نمایان میکند. تحقق چنین اهدافی البته به طور قطع به اصطکاک و درگیری با مسائل دنیوی خواهد انجامید و گاهی مبارزه را اجتنابناپذیر میکند که اصولاً با مشی محافظهکارانه رهبران کاریزماتیک بر اساس نظریه وبر سازگاری ندارد. چنین نظریاتی حتی پیامبران الهی نظیر حضرت عیسی (ع) را مرد زهد و کنارهگیری از سیاست معرفی میکنند که جهت تحقق اهداف مقدس خود و ترسیم چهرههای کاریزماتیک ناچار به انزوا شد. در حالیکه امام خمینی (ره) چنین خوانشی را از شخصیت و زندگی پیامبر اولوالعزمی مانند حضرت عیسی قبول ندارد:
«حتی حضرت عیسی را امروزه خیال میکنند ایشان فقط یک معنویاتی گفته است. درحالیکه ایشان هم همینطور (اهل مبارزه) بوده. از اول قرار بود هم معارضه کند آن وقتی که تازه متولد شده میگوید کتاب آوردم. همچو عیسایی نمینشیند توی خانه و مسئله بگوید تا چه شود. اگر مسئله میخواست بگوید و مسئلهگو بود دیگر چرا اذیتش میکردند.»
حقیقت آن است اسلامی که امام خمینی از آن برخاسته، تعریف جدیدی از قدرت، انگیزه اکتساب آن، نحوه توزیع آن، عوامل و ابزارها و رابطه فرادست و فرودست را در یک سیستم منسجم ارائه میدهد که در هیچ یک از نظرات مرسوم در علوم سیاسی نیست. در این رهبری نه به طور مطلق سنتهای گذشته به دور افکنده میشوند و مطلقاً مورد پذیرش واقع میگردد. از این رو برخی زمینههای سنتی اجتماعی بستر مناسبی فراهم ساخت تا مردم در یک قیام تاریخی رهبری آن حضرت را بپذیرند. ضمن آنکه امام (ره) بسیاری از سنتهای اجتماعی باطل را نیز از هم گسست و شجاعت سنتشکنی را نیز در دل پیروان خود جای داد. در مرحله بعد از پیروزی نیز قانون را ملاک عمل قرار داد و بر اقتدار قانونی به جای سلطه کاریزماتیک پای فشرد امام در این رابطه میفرمایند:
«حکومت در اسلام به مفهوم تبعیت از قانون است و فقط قانون بر جامعه حکمفرمایی دارد. آنجا که اختیارات محدودی به رسول اکرم و ولایت داده شده، آن هم از طرف خداوند از حضرت رسول اکرم هروقت مطالبی را یا حکمی را ابلاغ کردهاند به پیروی از قانون الهی بوده است. قانونی که همه بدون استثنا باید از آن پیروی و تبعیت کنند.»
از سوی دیگر درحالیکه در پیروی از رهبر کاریزماتیک آگاهی پیروان شرط نیست و آنان تودهوار رهبر را دنبالهرو هستند، بعد معرفتی انقلاب اسلامی را آگاهی تودههای انقلابی تشکیل داد و رهبری کار هدایت چنین تودههایی آگاه که به بلوغ و درک سیاسی رسیدهاند را عهدهدار بوده است. از همین رو برخلاف رویه مرسوم در حکومتهای کاریزمایی که رأی و نظر همه در عوامل و نواحی رهبر کاریزمایی خلاصه میشود، نمودهای مردمگرایی در رهبری امام خمینی استثنایی بزرگ بر این رویکرد است. سخنان زیر نمونههایی از این گرایش است:
«حکومت جمهوری اسلامی مورد نظر ما از رویه پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) الهام خواهد گرفت و متکی به آرای عمومی ملت است.»
«اینکه ما جمهوری اسلامی میگوییم برای این است که هم شرایط منتخب و هم احکامی که در ایران جاری میشود اینها بر اسلام متکی است لکن انتخاب با ملت است.»
همین اعتقاد راسخ به درجه بالای معرفت سیاسی ملت ایران باعث شد که امام هیچگاه درصدد احراز مقام اجتماعی برای خود برنیاید. زمانی که ایشان توسط اوریانا فالاچی روزنامهنگار سرشناس ایتالیایی مورد سؤال قرار گرفت چنین گفت:
«ایران در دستهای من نیست. ایران در دستهای مردم است زیرا این مردم هستند که مملکت را به کسی سپردند که خدمتگزارشان است و او تنها چیزی را میخواهد که برای آنها خوب است. آنها در تظاهرات همین را فریاد زدند. آنها من را دوست دارند زیرا احساس میکنند که من خیرشان را میخواهم و آن اجرای احکام اسلام است. اسلام عدالت است.»
امام معتقد بود رهبر به عنوان یک فرد از اهمیت چندانی برخوردار نیست مگر اینکه از بطن قشری هدایتکننده برخیزد و به عنوان نماینده آنها قیام کند. تأکید امام در سخنرانیهای خود مبنی بر این است که انقلاب متکی به فرد یا شخصیت خاصی نبوده است؛ آنجا که میفرماید: «اگر من نباشم باز خود ملت هستند» یا در جای دیگر میفرماید: «در اسلام معیار رضایت خداست و شخصیتها و شخصیتها را با حق میسنجیم و نه حق را با شخصیتها که مغایر با حقیقت است» بیانگر عدم اعتقاد ایشان به پیشواسالاری است که در نظریات کاریزماتیک به آن اشاره شده است.
ایشان حتی هیچگاه به مصونیت خود از اشتباه قائل نبوده و حتی بر ملت فرض و لازم میدانستند که خطای رهبر را تشخیص و به وی تذکر دهند:
«اگر من یک پایم را کنار گذاشته یا کج گذاشتم ملت موظف است که بگویند پایت را کج گذاشتی؛ خودت را حفظ کن. توجه داشته باشند که مبادا من یک کلمه برخلاف مقررات اسلام بگویم. آنها موظفند اعتراض کنند؛ بنویسند و بگویند.»
نحوه انتقال قدرت پس از ارتحال حضرت امام و تداوم رهبری دینی در ایران نیز با مرور آخرین سفارشات ایشان به پیروان خود کاملاً با آنچه درخصوص نحوه جانشینی رهبران کاریزماتیک در نظریات وبر عرضه شده مغایر است و اساساً نسبتی با ماجراجویی که از ویژگیهای خاص این رهبران کاریزماتیک است ندارد. امام در وصیتنامه خود در این زمینه مینویسند:
«وصیت اینجانب به رهبر و شورای رهبری در این عصر آن است که خود را وقف در خدمت به اسلام و جمهوری اسلامی و محرومان و مستضعفان نمایند و گمان نکنند که رهبری فینفسه برای آنها تحفهای است و مقام والایی بلکه وظیفه سنگین و خطرناکی است که لغزش در آن اگر خدای ناخواسته و با هوای نفس باشد ننگ ابدی در این دنیا و آتش غضب خدای قهار در جهان دیگر را در پی دارد.»