یک: اگر دقت کنید در شیوه مدیریت مدیران و سازمانهای مسئول بر مسایل اجتماعی، رد پای پررنگی از "موسمی سپاری" - سپردن مساله به موسم و گذر زمان - و "تعویق به مثابه حل مساله" را میبینیم که یکی از ناکارآمدترین روشهای برخورد با مساله است. آلودگی هوای تهران و کلانشهرها یکی از بهترین مثالها برای نشان دادن ناکارآمدی موسمی سپاریهاست. هر سال که از آذر و دی ماه یعنی اوج روزهای آلودگی و وارونگی هوا فاصله میگیریم به خاطر ورزش باد و شرایط جوی، گرمتر شدن هوا و بارش نزولات، هوای نسبتاً سالمی بر فراز تهران و کلانشهرها ظاهر میشود بنابراین میبینیم موضوع بسیار جدی آلودگی هوا و آثار مخرب آن به سرعت به فراموشی سپرده میشود.
دو: در واقع ما به جای این که به مسایل خود به طور جدی بیندیشیم، سهم خود را بررسی و قبول و در گام بعدی خطاهایمان را جبران کنیم منتظر عاملها یا تسکین دهندههای موقتی میمانیم مثلا دل مان را به آمدن باد خوش میکنیم یا منتظر میمانیم بالاخره بهمن ماه و اسفند از راه برسد یا لایههای هوا با تغییر فصل گرم شود و اجازه دهد سموم هوای آلوده از زمین بلند شود، این گونه ما میتوانیم مساله مان را حل شده تصور کنیم. اما این نوع نگاه بیشتر شبیه نگاه خام دستانه دانش آموزی است که درس نخوانده و قدرت پاسخگویی به سوالات امتحان را ندارد بنابراین به احتمال بارش برف و تعطیلی مدرسه یا شکسته شدن پا یا فوت بستگان درجه یک آموزگارش دل خوش میکند و دست به دعا برمی دارد یا برف ببارد یا پای معلم بشکند یا یکی از بستگان درجه یک او فوت کند تا بالاخره آزمون لغو شود، اما واقعیت آن است که حتی اگر این احتمالات به وقوع بپیوندد یعنی اگر برف سنگینی هم ببارد یا آن اتفاقات برای معلم بیفتد مساله آن دانش آموز حل نشده است بلکه مساله او به تعویق افتاده است.
سه: جای شگفتی است که ما برای حل مسایل اجتماعی متعددمان از تکنیک و راهبرد بسیار ناکارآمد و غیر مسئولانه دانش آموزان آرزواندیش استفاده میکنیم و اگر دقت کنیم میبینیم راهبردهای ما در این زمینه بیشتر معطوف به همان آرزوی شکستن پای معلم، فوت بستگان درجه یک او یا بارش برف سنگین است، اما نمیدانیم یا میخواهیم از یاد ببریم که نظام آفرینش و قواعد حاکم بر آن متوقف در آرزوهای ما نمیماند. واقعیت آن است که معلم آن دانش آموز برای شکسته شدن، دو پا بیشتر ندارد و امکان ندارد هر روز از سال پایی برای شکستن در اختیار آرزوی خام دانش آموز قرار بگیرد یا فی المثل هر روز برف سنگینی بیاید، چون اساسا در این صورت زندگی متوقف میشود و قاعده فصلها به هم میریزد بنابراین ما باید متوجه این معنا باشیم که تکنیک به تعویق انداختن مسایل تا یک زمانی میتواند جوابگو باشد بالاخره روزی میرسد که هوا مساعد و معلم قبراق است و همه چیز دست به دست هم داده که ما بالاخره در برابر سوالات آن آزمون قرار بگیریم.
چهار: نکته دیگر این که سازمانها و مدیرانی که متولی مسایل اجتماعی هستند باید به این نکته توجه کنند که دل خوش کردن به عوامل تعویق مساله در نهایت حجم مساله را چند برابر و حل آن را سختتر خواهد کرد. مثلا وقتی عملکرد سازمانها در آلودگی هوا به گونهای است که به زبان بی زبانی منتظر عوامل موسمی، تغییر فصل، گرم شدن هوا و بهبود شرایط جوی مانده اند این رویکرد باعث خواهد شد فصل وارونگی هوا در سالهای بعد به مراتب سنگینتر و غیر قابل تحملتر حس شود. چرا؟ به خاطر این که ما با دلخوش کردن به بهبوددهندههای موسمی دچار این وهم شده ایم که مساله ما حل شده است درست مثل دانش آموزی که شکسته شدن پای معلم را مترادف و مساوی با حل مساله میداند و با بارش برف دوباره فکر میکند مسایل او حل شده در حالی که مسایل او با نخواندن و بررسی نکردن دروس حجیمتر میشود. سازمانها نیز متاسفانه دچار چنین وهمی میشوند و در ماههای آخر زمستان و اوایل بهار با تحرک بیشتر هوا در لایههای جوی چنین میپندارند که مساله آلودگی حل شده است.
پنج: حال این موضوع را میتوانید به طیف وسیعی از آسیبهای مهم اجتماعی از جمله طلاق، کاهش زاد و ولد، کاهش نرخ ازدواج، بیکاری تحصیلکردگان، فساد اداری، کوچک شدن بازار کار، حاشیه نشینی، کاهش قدرت خرید، تورم بالا و نظایر آن تعمیم بدهید. راهبرد مشخص ما در قبال این مسایل چیست؟ واقعیت آن است که ما رد و نشانی از یک راهبرد مشخص در این باره نمیبینیم و نوع اظهارنظر مقامات مسئول هم به گونهای است که آدمی را یاد همان تکنیک تعویق میاندازد. به عبارت دیگر نقشه راهبردی عملا دیده نمیشود مثلا اگر ما میخواهیم از کاهش نرخ ازدواج، زاد و ولد و به تبع آن کاهش جمعیت جلوگیری کنیم راهبرد دقیق مان با توجه به آنچه در اختیار داریم و میتوانیم انجام دهیم چیست و اگر نمیتوانیم جلوی کاهش جمعیت را بگیریم و امری گریزناپذیر است کاهش جمعیت چه تبعاتی دارد و ما برای چه شرایطی باید آماده باشیم؟ این در حالی است که ما عملا در برابر این مساله و مسایلی از این دست نقشه راهبردی برای حل یا دست کم کنار آمدن با آنها نداریم. یعنی ما ممکن است بپذیریم فی المثل در یک بازه زمانی مشخص نمیتوانیم بحران آلودگی هوا یا کاهش نرخ زاد و ولد را حل کنیم سوال این است که بسیار خب! با پذیرش این مساله چه راهبردهایی را میتوان اجرا کرد که دست کم از شدت بحران کاست، اما وقتی ما تصویر واضح و واقعی از مسایل مان نداریم و مدام به تعویق پناه میبریم در این صورت نه میتوانیم به آن بحرانها فائق بیاییم و نه این که دست کم قدرت کنار آمدن با آنها را داشته باشیم.