سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: فیلم «ابر بارانش گرفته» هم مانند «پرویز» یا «فصل بارانهای موسمی» صرفاً یک اثر هنر و تجربهای است که مخاطب برای فیلمسازش اهمیت خاصی ندارد. گویا همین که این فیلم بعدها در گروه هنر و تجربه اکران محدود شود و چند تا مخاطب داشته باشد برای مجید برزگر کافی است، اساساً فیلمسازان ما در یک محدودیت نگرشی گیر کردهاند و نمیتوانند خود را نجات بدهند، سعی دارند با بودجه محدود فیلمهای دلخواه خود را بسازند و این از بیتوجهی آنها به مضمون منجر میشود و جای خالی قصه اشتیاقی برای مخاطب به جا نمیگذارد. «ابر بارانش گرفته» نمونهای کامل از یک اثر بیمحتواست؛ اثری که دائماً در جا میزند و فیلمسازش قصد داشته با یک طرح نیم خطی فرمگراییاش را به رخ مخاطب بکشد، اما مجید برزگر نمیداند که فرم باید از مضمون بیاید و فرم را نمیشود به زور در تک تک نماها گنجاند.
یک پرستار وظیفهشناس در فیلم داریم که حتی به تیپ هم نرسیده، این پرستار برای مراقبت از یک پیرمردی که مرگ مغزی شده و در کما به سر میبرد باید به شمال کشور سفر کند. در تهران اتفاقی خاصی رخ نمیدهد و فیلمساز از معرفی کامل سارا امینی پرستار نمونه طفره میرود، او یک شوهر منفعل دارد که فقط دیالوگ میگوید، دیالوگهایش هم به هیچ دردی نمیخورد، او حتی به عنوان یک شوهر نمیتواند سارا را از رفتن به شمال و پرستاری منصرف کند، در بیمارستان یک بیمار قطع نخاعی وجود دارد که کارکرد او در فیلم و دیالوگ گفتن درباره او مشخص نیست، قصه به شمال میرود و انتظار داریم که فیلم راه بیفتد، اما فیلمساز ترجیح میدهد از نماهای کشدار استفاده کند، هوای ابری و باران شمال و تیرگی آسمان گاهی هم بازی با نور و ملودیهای تقلیدی از النی کایندرو بهانهای است که فیلمساز نسبت به کارگردانهای مورد علاقهاش مثل آندری تارکوفسکی و آنجلو پولوس ادای دین کند. فیلمساز یادش میرود برای پیشبرد قصه باید ایدههای تازه داشت، همینطور فراموش کرده موقعیتپردازی میتواند برای مخاطب یک تلنگر باشد، اما باز هم به مضمون کاری ندارد. «ابر بارانش گرفته» حتی از نداشتن یک ایده مرکزی رنج میبرد و مشخص نیست برزگر با خلق یک زن که شغل پرستاری دارد میخواهد چه کاری انجام بدهد، اگر میخواهد از نظر روانشناختی روانِ یک پرستار را مورد تحلیل و ارزیابی قرار بدهد که شرط نخست آن شخصیتپردازی است، اما با داشتن یک پرستار در قالب یک شغل و ایجاد دیالوگنویسیهای طولانی قصد داشته بگوید در گرفتن سکانس پلانهای طولانی تبحر خاصی دارد. در فیلم قابهای ایستای دونفره سکانسپلانهایی میشوند که حرکت آهسته دوربین به سمت دو کاراکتر حرکت میکند و فیلمساز میخواهد با این شیوه میزانسن به مخاطبش بگوید من روشنفکرم. قواعد ساختاری در این فیلم آنقدر الکن و تجربی است که مخاطب از طولانی بودن نماها و ارجاعات دیالوگی که منطقِ روایی برای فیلم ندارد، کلافه میشود.
این فیلم ملغمهای از ژانرهایی است که برزگر با ذوقزدگی بسیار از آن استفاده کرده و فیلم در تعلیق ژانر گرفتار بازیگوشی سازندهاش شده، اما در کل هیچ ژانری را نمیشود برای این فیلم در نظر گرفت. قطعاً فیلم «ابر بارانش گرفته» برای مجید برزگر یک اثر دلی به حساب میآید، این فیلم هم یک تجربه نافرجام است که فیلمسازش سعی داشته با ریتم طولانی و سکانسپلان و بازی با عناصر بصری خود را محک بزند. «ابر بارانش گرفته» میتوانست یک فیلم کوتاه ۱۵ دقیقهای باشد. لازم به ذکر است هیچ کدام از عناصر ساختاری این فیلم که درباره آنها صحبت شد نمیتوانند فرم باشند، فرم زمانی کارایی دارد که مضمون از استانداردهای مرسوم برخوردار باشد.