کد خبر: 989432
تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۹۸ - ۰۳:۱۱
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید امیرعلی کرکچی
پدرم خیلی دنبال کار حسن افتاد تا قاتلش را پیدا کند. تعریف می‌کنند که حتی به دربار شاه هم مراجعه کرده بود. عاقبت در لفافه به او می‌گویند بی‌خود دنبال قاتلش نگرد. او را به خدا واگذار کن. پدرم متوجه می‌شود که کار ایادی رژیم است و دیگر دنبال قاتل نمی‌گردد
فریده موسوی
سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: حسن کرکچی برادر بزرگ‌تر شهید امیرعلی کرکچی بود که در دوران طاغوت به طرز مرموزی به قتل رسید. او چون از نیرو‌های همافر بود، به دلیل انتقاد‌هایی که از رژیم طاغوت داشت، مورد غضب برخی فرماندهان و هم‌قطارانش قرار گرفت و کمی بعد پیکر بی‌جان او را تحویل خانواده‌اش دادند. پس از مرگ مشکوک حسن بود که حس تنفر از رژیم طاغوت در این خانواده مذهبی بیش از پیش ریشه دوانید و پس از پیروزی انقلاب و شروع دفاع مقدس، امیرعلی که ۱۰ سال از حسن کوچک‌تر بود، به جبهه رفت و به شهادت رسید. در گفتگو با زهرا کرکچی خواهر شهید امیرعلی کرکچی و مرحوم حسن کرکچی گذری به زندگی این دو برادر می‌اندازیم.

علاقه به ارتش
داستان خانواده ما از حسن شروع می‌شود. حسن متولد سال ۱۳۳۳ بود. به کار در ارتش علاقه زیادی داشت. بعد از اینکه دیپلمش را گرفت و در ارتش خدمت کرد، تصمیم گرفت همان‌جا بماند و مشغول شود. به نیروی هوایی علاقه داشت و رفت تا همافر شود. همافر‌ها همان نیرو‌هایی هستند که به عنوان اولین ارتشی‌ها، ۱۹ بهمن به دیدار امام رفتند و به ایشان سلام نظامی دادند. البته برادر من جزو دوره‌های قبل‌تر بود. ایشان اوایل دهه ۵۰ وارد ارتش شد و خدمتش را در نیروی هوایی شروع کرد.

همافر مبارز
حسن آدم رکی بود. چون از شاه و رژیم طاغوت بیزار بود، حرفش را می‌زد و از چیزی ترس نداشت. ورزشکار هم بود و در رشته کشتی فعالیت می‌کرد. حتی خودش برای خانواده تعریف کرده بود که با طرفدار‌های شاه برای کشتی گرفتن کری‌خوانی می‌کردند. گویا یک بار تعدادی از نظامی‌های طرفدار شاه، او را به مسابقه کشتی دعوت می‌کنند که حسن از لجشان می‌گوید من با شاه‌دوست‌ها کشتی نمی‌گیرم. همین حرف باعث می‌شود آن‌ها کینه برادرم را به دل بگیرند. خیلی نگذشت که در یکی از روز‌های سال ۱۳۵۴، حسن ناپدید شد. پدر و مادرم همه جا دنبالش گشتند. عاقبت پیکر او در حالی پیدا شد که به گفته دکترها، جسم سختی به گردنش خورده و آن را شکسته بود. همین هم باعث مرگش شده بود.

کینه از طاغوت
پدرم خیلی دنبال کار حسن افتاد تا قاتلش را پیدا کند. تعریف می‌کنند که حتی به دربار شاه هم مراجعه کرده بود. عاقبت در لفافه به او می‌گویند بی‌خود دنبال قاتلش نگرد. او را به خدا واگذار کن. پدرم متوجه می‌شود که کار ایادی رژیم است و دیگر دنبال قاتل نمی‌گردد. از نظر ما حسن یک شهید است چراکه به خاطر حرف حق و روشنگری علیه رژیم طاغوت او را ناجوانمردانه کشتند. بعد از این اتفاق، کینه از حکومت طاغوت در خانواده ما بیشتر شد. ما یک خانواده مذهبی داشتیم که مثل باقی مردم در جریان انقلاب حضور پیدا کردیم. خصوصاً امیرعلی که موقع انقلاب ۱۴ سال داشت. ایشان بعد از پیروزی انقلاب وارد بسیج شد و در این سنگر به خدمتش ادامه داد.

خاطراتی اشکبار
از بدو شروع جنگ، امیرعلی دوست داشت به جبهه برود، اما پدر و مادرم به خاطر حادثه‌ای که برای حسن رخ داده بود، دیگر توان تحمل داغ فرزند دیگرشان را نداشتند. امیرعلی خیلی صبر کرد تا اینکه توانست رضایت مادرمان را بگیرد و سال ۶۱ از طریق بسیج راهی جبهه شود، اما ۴۵ روز بیشتر طول نکشید که در جریان عملیات مسلم بن عقیل به شهادت رسید.

من موقع شهادت حسن خیلی کوچک بودم و او را به یاد ندارم. موقع شهادت امیرعلی هم کلاس سوم ابتدایی بودم. تمام خاطرات کودکی‌هایم مملو از خاطرات اشک‌های پدر و مادرم در حسرت از دست دادن حسن و شهادت امیرعلی است. برادرهایم از نسل جوان‌هایی بودند که در یک مقطع تاریخی حساس احساس وظیفه کردند و وارد میدان شدند. یکی از آن‌ها برای دفاع از حق و گفتن حرف حق جانش را از دست داد و دیگری برای یاری جبهه حق به جنگ رفت و شهید شد. از نظر من راهی را که دشمن می‌خواست با کشتن حسن قطع کند، جوان‌های نسل بعد یعنی امیرعلی و دیگر رزمنده‌ها ادامه دادند و ما هم باید ادامه‌دهنده راه شهدا باشیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار