سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: «دهها سال پیش بیماری داشتم که مبتلا به سرطان پستان بود و همه دوران جوانیاش گرفتار کشمکش با پدر غرغرویش بود. به دنبال راهی بود تا بتواند رابطهای از نو با او بسازد برای همین هم با اشتیاق منتظر زمانی میشد که پدر او را با خودش به دبیرستان ببرد، چون در این مدت با او چند ساعتی تنها میماند، ولی این همراهی هر بار به مخمصه تبدیل میشد. پدرش با آب و تاب درباره آشغالهای توی نهر کنار خیابان سخنرانی و غرولند میکرد. از سوی دیگر او در این جاده روستایی و زیبا و در جویبار زلال کنار آن هیچ آشغالی نمیدید. او هیچ راهی برای واکنش نشان دادن پیدا نمیکرد و سرانجام ناچار به سکوت میشد و باقی راه را سعی میکردند از حرف زدن با هم اجتناب کنند. بعدها او خودش به تنهایی همان مسیر را رانندگی کرد و در کمال حیرت متوجه شد که دو نهر آب در کنار جاده است که هر کدام در یک طرف خیابان قرار دارد. با اندوه گفت: این بار من رانندگی میکردم و هر آبی که من از پنجرهام میدیدم درست همان طور که پدرم میگفت کثیف و آلوده بود. ولی زمانی که فهمید از پنجره پدرش اوضاع و احوال چگونه است دیگر خیلی دیر شده بود؛ پدرش مرده بود.»
این داستان واقعی را اروین یالوم، رواندرمانگر معروف در فصل «همدلی: از پنجره بیمار به بیرون نگاه کنید» از کتاب «موهبت روان درمانگری» روایت میکند.
پنجره، موجودی که هم هست و هم نیست
زندگی امروز ما شاید بیش از هر زمان دیگری به همدلی نیاز دارد، اما چطور میتوان همدلی کرد؟ به نظر میرسد راهی جز این که من از پنجره «دیگری» به داستان زندگی «من» و دیگران نگاه کنم وجود ندارد، اما چطور میتوان از پنجره دیگری به خودمان، به روابطمان و به دنیا نگاه کنیم. بیایید کمی درباره پنجره حرف بزنیم. پنجره موجود جالبی است. حتماً پنجره را دیدهاید، اما احتمالاً تعریف کردن پنجره کار دشواری باشد، چون پنجره در ردیف موجوداتی است که میتوانید بگویید هم هست و هم نیست، یعنی پنجره را نمیتوان به سادگی بدون متوسل شدن به چیزهای دیگر تعریف کرد. مثلاً یک یخچال را میتوان به راحتی تعریف کرد، چون یخچال فقط هست، یخچال یک مکعب مستطیل است که ما خوراکیهایمان را داخل آن میگذاریم تا خنک بماند، اما پنجره چه. شما وقتی میخواهید پنجره را تعریف کنید به مشکل برمیخورید، چون در پنجره نوعی تهیشدگی وجود دارد، یا این طور بگوییم پنجره هم هست و هم نیست، چون عملاً چیزی متعلق به خودش نیست بلکه کنار میکشد و اجازه میدهد دیگران دیده شوند. پنجره اجازه میدهد ما چیزها را ببینیم، چون به خودش خیره نیست و اگر پنجره واجد آن تهیشدگی نبود ما عملاً چیزی را نمیدیدیم. در واقع پنجره، مناظر بیرون را قاب میگیرد و اجازه میدهد ما از چشم او که واجد تهیشدگی است به اشیا، آدمها و مناظر نگاه کنیم. از این منظر پنجره بسیار شبیه آیینه است. آیینه هم در ردیف موجوداتی است که هم هست و هم نیست، هست، چون ما میتوانیم آیینه را ببینیم و نیست، چون به خود نگاه نمیکند و خود ندارد بلکه به این واسطه به چیزها اجازه میدهد که دیده شوند؛ بنابراین وقتی ما میگوییم راه همدلی کردن این است که ما بتوانیم از پنجره نگاه کسی به خودمان، بیرون، روابط و داستانهای زندگی نگاه کنیم یعنی بتوانیم جابهجا شویم و منظر نگاهمان را تغییر دهیم تا برسیم به آن پنجره و آن افقی که از زندگی چیزهای دیگری میبیند. در داستان بالا هم دقیقاً چنین اتفاقی میافتد. آن دختر جوان در جایی که نشسته مناظری از جاده را میبیند که با مناظری که پدرش میبیند یکسان نیست. پدر او از جاده روایتی را دارد که از نگاه دختر جوان واقعیت نیست، اما او سالها بعد که جای پدرش قرار میگیرد همان چیزهایی را میبیند که پدر دیده است، بنابراین با او به همدلی میرسد. اگر دقت کنیم میبینیم همدلی در نقطه مقابل قضاوت قرار میگیرد، یا این طور بگوییم وقتی دست به قضاوت میزنیم امکان همدلی واقعی از ما سلب میشود.
پنجره، برداشت از واقعیت را به جای واقعیت نمینشاند
در بالا اشاره شد که پنجره واجد نوعی تهیشدگی است. ما اگر میخواهیم واقعیتها را ببینیم راهی جز گشودن پنجرهها نیست، اما پنجره نمیتواند یک پنجره واقعی باشد، مگر این که بتواند از پیشفرضها و قضاوتها تهی شده باشد. پنجرهها را دیدهاید؟ پنجرهها فقط واقعیت را میبینند. پنجره چیزی را نقاشی نمیکند، سعی نمیکند آنچه نقاشی میکند- برداشت از واقعیت- را به جای واقعیت بنشاند. پنجره فقط آنچه را که وجود دارد نشان میدهد؛ بنابراین وقتی مثلاً من میخواهم به کسی همدلانه گوش بدهم راهی ندارم جز این که گوش دادن من کیفیت گشودن پنجره به سمت حرفهای او را داشته باشد. یعنی نخواهم چیزی را نقاشی کنم و آن نقش را به جای واقعیت بنشانم بنابراین کیفیت گوش دادن من زمانی همدلانه خواهد بود که این گوش دادن واجد نوعی تهیشدگی از پیشفرضها و قضاوتها باشد، به محض این که پیشفرضهایت را در گوش دادن دخالت میدهی در واقع میخواهی نقاشیات را به جای واقعیت بنشانی. یکی روبهروی من ایستاده و حرف میزند. او کارمند من است. من دوست دارم از کارمندم حرفهایی را که فکر میکنم از زبان یک کارمند باید بیرون بیاید بشنوم؛ بنابراین از حرفهای او همان چیزهایی را میشنوم، بیرون میکشم و حتی تحریف میکنم که مطابق آن میل درونی من باشد. دیدهاید در گفتگوهای روزمره ما چه موجهای بلندی از تحریف و سوءتفاهمها به وجود میآید. چرا این موجها بلند میشوند؟ به خاطر این که ما اغلب خواست و میل درونیمان را در گوش دادن دخالت میدهیم و دوست داریم چیزهایی را بشنویم که مطابق آن میلی درونمان باشد بنابراین پنجره بسته میشود و وقتی پنجره بسته شد واقعاً نمیتوانیم به شکل حقیقی با کسی همدلی کنیم. چرا سخنان و گفتگوها و مناظرههای ما در سطوح مختلف از رابطه همسری تا رابطه رئیس و کارمندی و پدر و فرزندی و نخبگان و مسئولان و... اغلب به جنجال و دعوا کشیده میشود؟ به خاطر این که آن پنجرههای همدلی گشوده نمیشود. چون کیفیت گوش دادن واجد همدلی نیست. افراد با پیشفرضها آمدهاند، ظاهراً برای گفتگو، اما در تدارک حمله و نابود کردن. اسبشان را زین کردهاند که دیگری را محکوم کنند، بنابراین حتی اگر طرف مقابل حرف منطقی هم بزند نادیده گرفته میشود، چون آن پنجره باز و گشوده نیست.
چقدر آماده هجرت از دیدگاههایمان هستیم؟
به مثال دختر جوان و پدرش برمیگردیم. دختر جوان وقتی به اشتباه خود پی برد که از همان جایی نگاه کرد که پدرش نگاه کرده بود و از همان جا آن چیزهایی را دید که پدرش دیده بود. در واقع زمانی دختر جوان به آن بینش تازه رسید که جابهجا شد. ما چقدر آماده جابهجایی و هجرت از دیدگاههایمان هستیم و چقدر به دیدگاهها، نظرات و افکارمان چسبیدهایم؟ همدلی واقعی در این دوراهی شکل میگیرد. اگر متعصبانه به افکار، نظرات و دیدگاههایمان بچسبیم و آنها را حقیقت محض بپنداریم و هیچ آمادگی برای سیر کردن و گشتن در دیدگاههای دیگران نداشته باشیم در آن صورت امکان همدلی وجود نخواهد داشت.