سرویس دینواندیشه جوان آنلاین: دکتر سید جواد میری، عضو پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، طی گفتوگویی با جوان آنلاین به تحلیل چرایی سردرگمی جهان پرداخت. او در این گفتوگو به نشانهی مدنیت از منظر «مارگارت مید» اشاره میکند و به اشتراک نظر او با عرفان اسلامی و هایدیگر میپردازد. حاصل این گفتوگو در قالب یادداشتی شفاهی تقدیم میگردد:
پرسشی بنیادی از «مارگارت مید»
مطمئناً کسانی که در حوزه علوم اجتماعی و بالاخص آنتروپولوژی کار کردهاند «مارگارت مید» را میشناسند و با آثار او آشنایی دارند. پیرامون «مید» و اندیشههای او آثار زیادی در جهان به رشته تحریر درآمده است؛ در ایران نیز برخی از آثار او ترجمه شده و نوشتههایی پیرامون او به رشته تحریر درآمده است. بهعنوان مثال میتوان به کارهای آقایان ناصر فکوهی و نعمت الله فاضلی اشاره کرد. دکتر فکوهی درآمدی بر انسانشناسی را و آقای دکتر فاضلی هم مقاله مبسوطی درباره زندگی و اندیشه مارگارت مید با عنوان «زندگی و اندیشه مارگارت مید: بزرگ بانوی انسان شناسی» نوشتهاند. در اینجا من درصدد معرفی آثار «مید» نیستم، اما اکنون که جهان در «وضع تعلیق» قرار گرفته است به نظر میآید بررسی نگاه مارگارت مید به «مدنیت» و «اولین نشانههای تمدن» در فرهنگ نوعِ انسان میتواند ما را در فهم وضعیت کنونی بشریت یاری سازد. به عبارت دیگر، میخواهم در این گفتار بدین سوال بپردازم که بنیادیترین نشانههای مدنیت و تمدن بشری در فرهنگ نوع انسان از دیدگاه مارگارت مید چیست و وضع کنونی ما چه نسبتی با آن بنیادیترین نشانههای مدنیت دارد؟ به نظر من مارگارت مید به این بزرگترین پرسش فلسفی قرن، پاسخ مهمی داده که کمتر بدان التفات شده است.
نشانه بشریت نه قلاب ماهیگیری است و نه سنگ سمباده!
این پاسخ مهم از پرسش دانشجویی برخواسته است. سالها قبل دانشجویی از پروفسور مید سوال میکند: «به نظر شما اولین نشانههای تمدن و مدنیت در یک فرهنگ چیست؟» شاید آن دانشجو انتظار داشت که مید مانند بسیاری از اصحاب علوم اجتماعی در سالهای هفتاد و هشتاد قرن بیستم میلادی این پاسخ را بدهد که نخستین نشانههای مدنیت ظهور یا ساخت و ابداع قلابهای ماهیگیری، گلدانهای سفالی یا سنگهای سمباده به دست انسانهای دوران عتیق بوده یعنی ابزارهایی که انسان به وسیله آنها توانست از وضعیت گرسنگی عبور کند و زندگی و معیشت خود را بچرخاند، اما پاسخ مید به آن دانشجو به نظر من از مهمترین نقاط عطف در فهم انسان و تاریخ بشریت است. مید در پاسخ به آن پرسش بنیادی و سترگ میگوید: «نخستین علامت تمدن در فرهنگ دوران عتیق نه ابداع قلاب ماهیگیری، گلدانهای سفالی یا سنگهای سمباده بلکه استخوان ران پایی است که شکسته شده، اما التیام یافته است.» شاید در نگاه نخست این جواب عجیب و دور از ذهن به نظر برسد و شنونده از خود بپرسد که چه ارتباطی بین استخوان ران التیام یافته با ظهور تمدن در یک فرهنگ وجود دارد؟ مید توضیح میدهد: در جهان وحشی حیوانات، اگر کسی پایش بشکند محکوم به مرگ خواهد بود چرا که نمیتواند از خطرات بگریزد و یا حتی برای رفع عطش خودش را به رودخانهای برساند یا به شکاری برود تا گرسنگی خودت را برطرف سازد فلذا حیوانی که پایش میشکند پیش از آنکه پایش التیام یابد قطعاً خوراک حیوانات درندهتر از خودش خواهد شد. پس زمانی که استخوان ران شکسته شده، اما التیام یافتهای پیدا میشود این معنا را در خود دارد که کسی از آنکه مجروح و درمانده شده بود مراقبت کرده است تا جراحتش التیام یابد و به زندگی بازگردد. در نگاه مید دقیقاً این نقطه اولین نشانه تمدن و مدنیت در فرهنگ نوع انسانی است. به عبارت دیگر مراقبت از دیگری و دیگری را یاری کردن در دوران سختی نقطهای است در تاریخ بشر که تمدن و مدنیت از آن نقطه آغاز میگردد.
نقطه اشتراک مید با عرفان اسلامی و هایدیگر
دال مرکزی پژوهش و تحقیق مید به عنوان یک متفکر و عالم علوم اجتماعی آنتروپولوژی در سنت آمریکایی مشاهده و روش تجربی است و او با رویکرد تجربی و روش علمیاش به این نتیجه رسیده بود که ابزار و تکنولوژی شاید به عنوان بخشی از تمدن بشری و مدنیت جامعه بشری باشد، اما نقطه آغازین تمدن بشری آنجاست که وضعیتی ایجاد شود که استخوان ران شکسته شدهای فرصت التیام یابد و یا به عبارت دیگر حس دستگیری و مراقبت از دیگری در ذهن و زبان جامعه انسانی شکل گیرد. جالب اینجاست در سنت عرفان اسلامی نیز ایده دستگیری وجود دارد. اصلاً عرفان عملی و نظری در سنت ایرانی – اسلامی معتقد است درویشی چیزی جز دستگیری از دیگری نیست. یعنی مارگارت مید به روش تجربی در دستگاه آنتروپولوژیک خود به چیزی رسیده است که در این سو عارفان جهان اسلام به روش شهودی به آن رسیدهاند. در بالاترین قله فلسفه قرن بیستم یعنی سنت فلسفه قارهای نیز ما با همین نوع نگاه در آثار هایدیگر مواجه میشویم. هایدیگر هم معتقد است اساساً مراقبت از دیگری و التفات وجودی به دیگری بالاترین نوع خودآگاهی و واقعبودگی دازاین است. یعنی سه نوع سنت فکری بسیار غنی در جهان داریم که هر سه در اینجا مشترک هستند.
جهان امروز رنگی از تمدن بشری دارد؟
حال اگر ما به این نشانه به عنوان تمایز بین فرهنگ، تمدن، مدنیت و عالم انسانی و حیوانی قائل باشیم؛ باید این پرسش را از خود بپرسیم که نظامی که امروز در آن زندگی میکنیم از این نقطه نظر در چه وضعیتی قرار دارد و نسبتش با مفهومی به نام مراقبت، دستگیری و یاری رساندن به دیگری در دوران سختی چیست. باید از خود سوال کنیم اگر در این روزگار کسی شغل، سلامتی یا مالش را از دست میدهد و در زندگی خود به نوعی دچار شکست میشود، جامعه بشری در کلیت و اجزای گوناگونش که امروز به سان کشورهای مختلف است چه رویکردی نسبت به او در پیش خواهد گرفت؟ اصلاً وضعی که ما امروز در آن قرار گرفتیم که میتوان از آن به عنوان «وضع تعلیق» یاد کرد نسبتی با مفهوم مراقبت و التیام جراحت دیگری دارد؟ اصلاً چنین مفهومی را درک میکند؟ به نظر من این وضع تعلیقی که ما گرفتارش شدهایم ما را به آن پرسش بنیادی برمیگرداند که هم عرفا از منظر شهودی به آن پرداخته بودند و هم از منظر علم الجتماع در آنتروپولوژی مارگارت مید به آن پرداخته شده است؛ لذا اساساً زمانی ما میتوانیم بگوییم نشانه یا ردپایی از فرهنگ وجود دارد که دستگیری از دیگری محلی از اعراب داشته باشد. اگر در تمدنی دستگیری از دیگری وجود نداشته باشد ولو آنکه تکنولوژی، دستگاه و ابزارآلات گوناگون و قدرت ساخت آنها وجود داشته باشد، در آن تمدن و مدنیت فرهنگ نوع انسانی هنوز شکل نگرفته است. وضع تعلیقی که امروز در آن قرار گرفتهایم اساساً ما را خودآگاه میکند که چقدر نظام موجود حاکم بر جهان بشری از این بنیادیترین نشانههای مدنیت در فرهنگ نوع انسانی فاصله گرفته و دور شده است و هر چقدر این فاصله بیشتر میشود و شکافها عمیقتر میشود بحرانها و فجایع بشری سهمگینتر خواهد شد.