سرویس تاریخ جوان آنلاین: هادی شمس حائری نویسنده این تحلیل را میتوان از فعالان مبارزات پیش از انقلاب قلمداد کرد. او مدتی در حزب ملل اسلامی عضو بود و سپس جذب مجاهدین خلق شد. همکاری حائری با این سازمان، تا یک دهه پس از فرار این سازمان از ایران نیز تداوم یافت و همین رویداد، موجب شد او بتواند چشمههایی از رفتار این سازمان را مشاهده کند که پیش از آن نمیتوانست! یکی از موضوعاتی که حائری در خاطرات خود بدان پرداخته، مقوله جذب نیرو از سوی سازمان است که آن را در سه بخش خارج از ایران، داخلِ ایران و جذب از میان اسرای ایرانی در عراق سامان داده است. خوانش تحلیلی ما نیز در این مقال، به همین ترتیب صورت میگیرد:
جذب از میان ایرانیان خارج از کشور
رفتارهای تروریستی سازمان موسوم به مجاهدین خلق، موجب شده است حتی در میان ایرانیان مهاجر به خارج از کشور نیز کمتر کسی رغبت همکاری با ایشان را داشته باشد. با این همه سازمان برای تبدیل این عده به مهمترین منبع جذب نیرو، به خدعههایی دست میزند که راوی به شمهای از آنها اشاره میکند. هادی شمس حائری در این باره میگوید: «سازمان برای به دست آوردن نیرو، عمدتاً رو به ایرانیان خارج کشور آورده و نیروهای خود را از میان آنها جمعآوری میکند، زیرا سازمان میداند در داخل کشور پایگاهی ندارد و کسی حاضر نیست- حتی از هواداران سابقش- به آن ملحق شود، اکثر آنها باقیمانده از سالها قبل هستند که سازمان را فراموش کرده و مشغول کار و زندگی خود شدهاند.
بقیه هواداران نیز زندانیان سیاسیاند که غالباً پس از آزادی هیچ انگیزهای برای وصل شدن به سازمان ندارند، زیرا به لحاظ دیدگاهی و خطی، مخالف سیاسی سازمان هم شدهاند و سؤالات و انتقادات زیادی برایشان وجود دارد که به طور استراتژیک بلاجواب ماندهاند؛ لذا سازمان منابع نیرویی خود را در کشورهای خارجی جستوجو و ارزیابی میکند و به کلی قید داخل را زده است. در مدت ۱۱ سال که از فاز خارج کشوری میگذرد، به جرئت میتوان گفت تا به حال بیش از هزار نفر نیرو از داخل کشور به قصد وصل شدن به سازمان به خارج نیامدهاند و اکثر نیروهای سازمان، جوانان خارج کشوری هستند که از طریق انجمنها به تور افتادهاند.
در میان کشورهای خارجی، پربرکتترین آنها ترکیه و پاکستان است. سازمان در این دو کشور تور پهن کرده و درصدد شکار نیرو است. به محض اینکه یک ایرانی پایش به استانبول یا آنکارا برسد، مأموران دام به سراغ او رفته و با لطائفالحیل او را به یکی از مراکز و پایگاههای سازمان میکشانند. صحبت شروع میشود، آنقدر که طرف خسته و درمانده شود. هر چه جواب رد میدهد، مأمور دام از در دیگر وارد میشود تا بالاخره او را قانع کند که نشریات و فیلمهای ویدئویی رهبری و رژه سازمان را مشاهده کند. در این فیلمهای ویدئویی زیارتهای رهبر کبیر انقلاب! (رجوی) را نمایش میدهند که در اوج افلاس و درماندگی به عوام فریبی رقتانگیز و دجالگرانه روی آورده و با گریه و زاری و فریاد و التماس، ندای هل من ناصر ینصرنی سر میدهد. در این فیلمها از زاویه تحریک احساسات و غیرت و جوانمردی جوانان غیور ایرانی وارد میشوند و فرد را تحت تأثیر روانی و احساسات مذهبی قرار میدهند. سپس از زاویه قدرتنمایی و ایجاد حس اعتماد به توان رزمی سازمان و پشتگرمی فرد وارد شده و فیلم رژه و توپ و تانک و قدرت نظامی سازمان را نمایش میدهند. در مرحله دوم که فرد تا حدودی قانع میشود، اما برای فرار اشکالات و موانع دیگری میتراشد، مثلاً میگوید: آخه کم مانده که من اعزام شوم یا تحصیلات دانشگاهیام تمام شوند، اجازه بدهید وقتی کارهای قانونیام تمام شد به منطقه بیایم، یا میگوید: اجازه بدهید که این عمل پزشکی را انجام دهم بعد به منطقه میآیم، مأموران و مسئولان دام میدانند که اگر یک ذره کوتاه بیایند شکار از دستشان خارج میشود، از در باغ سبز و وعده وعید وارد میشوند و میگویند: سازمان بهترین بخش پزشکی و درمانی را در منطقه دارد و تازه بهترین و مجهزترین بیمارستانهای بغداد در اختیار ماست، ما شما را در منطقه با پیشرفتهترین وسایل و مجربترین اطبا معالجه و درمان خواهیم کرد، تو نسبت به منطقه ذهنیت بدی داری، وقتی آمدی، خواهی دید که آنطور نیست که فکر میکردی، در مورد مسئله پناهندگی هم خودمان اقدام و کارت را درست میکنیم، تو فعلاً چند هفتهای بیا اگر خوشت نیامد، ما وسایل و مخارج سفرت را به یک کشور اروپایی فراهم میکنیم و تو را به هر جا که دلت خواست میفرستیم، تو سازمان را نشناختهای و... معمولاً نیروهایی که سازمان به تور میاندازد، دارای پاسپورت عادی یا پناهندگی سیاسیاند، اما سازمان از آنجا که میداند اگر اینها وارد قرارگاههای سازمان- که به جای مرزها اساساً در مراکز شهری کشور عراق برپا شدهاند- بشوند طولی نمیکشد که سراب وعدههای تو خالی و در باغ سبز را به چشم میبینند و خواهان بازگشت میشوند، از همان اول کاری میکند که راه خروج آنها بسته شود، لذا مهر ورودی کشور عراق را در پاسپورت آنها وارد نمیکند و در این زمینه با دولت عراق تبانی میکند. وقتی فرد میخواهد از عراق خارج شود، چون مهر ورودی ندارد، به او میگویند: از کجا وارد شدی و به او اجازه خروج نمیدهند و وقتی فرد میگوید: من از مجاهدینم، مأمور عراقی میگوید: باید آنها تأیید کنند. البته سازمان مسائل نفرات خودی را حل میکند، اما نفرات جدا شده، چون به امان خدا در رمادی عراق رها میشوند و رابطه فردی با دولت عراق ندارند، قادر به خروج از عراق نیستند. این یکی از شگردهای سرگردانسازی سازمان است تا فرد مزبور بر اثر مشکلات نتواند از عراق خارج شود و دوباره به سازمان برگردد....»
نیرویابی در داخل کشور
جذب نیرو از داخل ایران، به مراتب برای سازمان دشوارتر از خارج کشور به شمار میرود. خاطره تلخ مردم از کشتارهای این عده در داخل و نیز اشراف دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، در این فقره کار را بر منافقین سخت کرده است. با این حال سازمان برای جذب از داخل کشور نیز دامهایی فرو افکنده که شمس حائری به شرح ذیل، بخشی از آن را مورد اشاره قرار میدهد: «یکی دیگر از منابع خیلی ضعیف و خشک شده نیرو، ایران است. اگر چه بسیار مأیوسکننده و غیرمحتمل است که بتوان کسی را در داخل ایران به تور انداخت، زیرا آن امکانات و تکنیکهای تبلیغاتی که سازمان در ترکیه دارد، در ایران نمیتواند داشته باشد، اما سازمان برای به دست آوردن نیرو دست به هر کاری میزند و بخت خود را میآزماید. نیروهای داخل کشور، عمدتاً زندانیان سیاسی از بند رستهاند. رجوی فکر میکند مقاومت زندانیان در طول اسارت، ناشی از اعتقاد و ایمان عمیق آنها نسبت به شخص اوست و آنها در طول دوران زندان با یاد و نام او سختیها را تحمل میکردند (در اینجا هم او خود را به جای خدا و مقدسات مردم جا زده است، بدبخت کسی که به جای رضایت خدا و خلق برای رجوی زندانی بکشد!) به همین دلیل او امید دارد زندانی به محض آزاد شدن، قبل از اینکه پدر و مادر خود را ببیند و سری به خانهاش بزند، فوری راهی عراق شود تا معشوق خود را که سالها از او دور بوده است، به آغوش بکشد! اما از بخت بدِ این رهبر عقیدتی، کمتر مریدی برای وصل به مطلوب حاضر است رنج طریق و بعد سفر را تحمل کند و از ایران خارج شود، بنابراین شیوه شکار نیرو در داخل ایران، از این قرار است که سازمان از طریق افرادی که از ایران میآیند یا آدرسهای قدیمی که در دسترس دارد، در ترکیه و پاکستان راجع به هواداران ادعایی خود اطلاعات جمعآوری میکند و آدرس آنها را به دست میآورد. بعد از طریق تلفن یا فرستادن پیک یا پیام رادیویی، آن فرد را به تور میاندازد، اما احتمال موفقیت یکدرهزار است! البته مخارج اعزام و پهن کردن تور کم نیست، اما سازمان با پولهای هنگفت و سرسامآوری که دارد، از عهده این کار برمیآید. اگر فیالمثل ۱۰ هزار دلار هم برای آوردن یک نفر از ایران خرج کند، به خرجش میارزد. در این نوع نیرویابی، سازمان دست از سر هوادار خود برنمیدارد و جوابهای منفی اولیه را نادیده میگیرد. آنقدر تلاش میکند تا او را به خارج اعزام کند یا او را به چنگال حکومت بیندازد. یادم میآید سه برادر در بم تازه از زندان آزاد شده بودند و در داروخانه کار میکردند. اواخر سال ۶۴ بود که سازمان با آنها تماس گرفت، اما هر چه اصرار کرد آنها را اعزام کند، قبول نکردند و جوابهای سربالا دادند. مشخص بود که از دست سازمان فرار میکنند و ردی از خود به جا نمیگذارند، اما سازمان باز هم آنها را به وسیله تلفن تعقیب و پیدا میکرد تا بالاخره بر اثر این تماسها، حکومت فکر کرد اینها مشغول یکسری ارتباطات و فعالیتهای جدید شدهاند و اقدام به دستگیری آنها کرد. در جیرفت، کرمان، سیرجان و بم، حدود هزار نفر از هواداران سابق شناسایی شده بودند، اما سازمان از این هزار نفر، فقط توانست ۱۵ نفر را به تور بیندازد و به پاکستان اعزام کند! البته وضعیت استانهای دیگر هم کم و بیش بر همین منوال بود و نانی برای سازمان نداشت. گو اینکه از هر ۱۰ نفری که سازمان با این مشقت و خدعه و فریب اعزام میکرد، نصفشان پس از شنیدن آواز دهل از نزدیک فرار میکردند! ابراهیم ذاکری در یک نشست اعتراف کرد: ما ظرف این چند سال، نتوانستیم بیش از ۲ درصد هواداران سابقمان را جذب کنیم. در رابطه با همین عدم جذب نیرو، ابراهیم ذاکری تحلیل میکرد: حالا که بچهها پس از آزاد شدن از زندانهای رژیم به سمت ما نمیآیند، بهتر است در همان زندان بمانند و آزاد نشوند تا ما بهره سیاسی آن را ببریم!... یک شیوه رایج برای جذب نیرو از داخل ایران شیوه سرخ کردن شخص است! یعنی افرادی که دُم لای تله نمیدادند و حاضر نبودند با سازمان در فاز نظامی مجدداً همکاری و فعالیت داشته باشند، سازمان هواداران شناخته شده خود را سراغ آنها میفرستاد که از امکانات آنها استفاده و با آنها آمد و شد کنند تا بالاخره در این ارتباطات، فرد در یک لحظه مناسب توسط ایادی حکومت شناخته شود! در فاز نظامی، دکتری بود در استان مازندران که ضد حکومت بود، اما با مجاهدین نیز نمیخواست ارتباط داشته باشد. سازمان هر چه او را دعوت به همکاری کرد، قبول نکرد، لذا برای او نقشهای ریختند تا شناخته شود و لو برود و مجبور گردد مخفی شود و با سازمان همکاری کند، بنابراین یکی از اقوامش را که سرخ بوده (یعنی شناخته شده بود) سراغ دکتر فرستاده و به او گفتند: از دکتر درخواست کن تو را با ماشینش به فلان جا ببرد. آن دکتر گفت: آخر همه تو را میشناسند و اگر تو را همراه من ببینند، فکر میکنند من هم با سازمان ارتباط دارم. آن فرد سازمانی به دکتر گفت: امشب اگر به خانهات نروی بهتر است، چون چند تا فالانژ که مرا میشناختند، ما را دیدند!... همین فرد سازمانی، بعدها خودش جزو بریدهها شده و به رمادی آمده بود و این داستان را برای من تعریف کرد. او میگفت دیگر خبر ندارم که چه بلایی سر دکتر آمده است و خیلی پیش وجدانش ناراحت بود. نمونهها از این قبیل زیادند....»
نیرویابی از اردوگاههای عراق
تلاش برای جذب نیرو از میان آزادگان صبور و سرفراز ایرانی در دوران به سر بردن در اردوگاههای عراق، در زمره تلاشهای گروه رجوی به شمار میرود. متولی این اقدام، مهدی ابریشمچی شوهر اول مریم قجر عضدانلو همسر کنونی مریم رجوی بوده است. با این همه سازمان به رغم تمام تلاشهای خود در این موضوع، توفیق اندکی به دست آورد. شمس حائری در این باره در خاطرات خود آورده است: «فرمانده کل نیروهای مسلح؟! (مسعود رجوی) به علت کمبود نیرو و لزوم ایجاد توازن و تعادل قوا در تنظیم رابطه با صاحبخانه خود و نیز به خاطر بازدید خبرنگاران خارجی از قرارگاه، نیاز مبرمی به سیاهی لشکر داشت.
از طرفی نیازمند بود با شلوغی زیاد، روحیه هواداران و اعضا را در قرارگاه بالا ببرد تا بتواند مصداقی هر چند دروغین و کارتنی برای سوره کوثر که غالباً از آن استفاده میکرد، پیدا کند! قبل از این، سازمان با نشان دادن سالنها و میزهای غذاخوری و آشپزخانه و امدادپزشکی در برنامه تلویزیونی خود - که غالباً در اردوگاههای عراق، اسرا آن را میدیدند- زمینه را در آنها آماده کرده بود. در آن موقع ما فکر میکردیم، میزهای غذاخوری و دیگهای آشپزخانه به چه درد مردم نواحی مرزی ایران میخورد، بعد با خود میگفتم: لابد صلاح است و سازمان منظوری دارد.
اسرا به لحاظ غذایی و رسیدگیهای پزشکی در وضعیت بسیار اسفناکی به سر میبردند و چشماندازی هم برای آزادی آنها وجود نداشت و به هر حال فرار از قرارگاه مجاهدین، آسانتر از اردوگاههای عراق بود. در این رابطه، سازمان بعد از عملیات فروغ جاویدان- که قرارگاه خیلی خلوت شده بود- سراغ اسرا رفت. شوهر سابق مریم عضدانلو (مهدی ابریشمچی) مأمور این کار شد. او به اردوگاهها رفته و با وعده وعیدهای دروغین که: تا سه ماه دیگر عملیات سرنگونی آغاز میشود و همه به ایران میرویم، توانست حدود هزار و ۵۰۰ نفر را به دام اندازد، در آن روزها یادم میآید مسعود با دمش گردو میشکست که به چنین منبع لایزال نیرو دسترسی پیدا کرده است، از آنها به عنوان بنیههای مریم نام میبرد، اما، چون نابرده رنج بود، خیلی زود برباد رفت و از آن همه لشکر فقط سیاهیاش بر پیشانی رهبر و فرمانده کل قوا! باقی ماند! آنها آمدند، خوردند، بردند، کیف کردند و رفتند و بعد هم به ریش رجوی خندیدند! هزار و ۲۰۰ نفر از آنها، یکجا توسط صلیبسرخ به ایران برگشتند و کلی با خود اطلاعات بردند. جریان اسرا مسائل و تضادها و عوارض آثاری بعدها بر جا گذاشت که خود داستانی مفصل و طولانی است و نیاز به بررسی جداگانه دارد. البته منظور، توهین به اسرا نیست، زیرا آنها ایرانیاند و هموطن ما که علاوه بر اسارت در عراق از سازمان هم لطماتی خوردند. اشکالی به آنها وارد نیست. منظور از بررسی و طرح این نکته، بیان قانونمندیها و نتایج منطقی عملکردهای سوداگرانه و غیرانقلابی است. بد نیست اینجا به مناسبت به دو نکته اشاره کنم:
نکته اول: وقتی صلیبسرخ آمد، رهبری سازمان شیادانه اطلاعیهای بیرون داد و پیشدستی کرد، زیرا میدانست اسرا به هر حال خواهند رفت. در این اطلاعیه آمده بود: عزیزان من این بهترین فرصت است که میتوانید در معیت صلیب به ایران و نزد خانوادههای خود بازگردید، اگر رفتید سلام مرا به خانوادههایتان برسانید، از دور روی همه شما را میبوسم! پس از چند روز، نشست عمومی برگزار شد و رجوی از شدت عصبانیت به بچهها گفت: خوب شد که این زبالهها رفتند و حالا خانهمان پاک شد و میشود خودمانی صحبت کرد!... و مریم گفت: خوب شد خانه را جارو کردیم!... صداقت انقلابی و توحیدی را میبینید؟ این دورویی و ریاکاری، بسیاری از بچهها را به تعجب واداشت، بعضیها هم به او نامه نوشتند: اینها بنیه بودند و تو روی آنها را از دور بوسیدی، پس چطور شد بعد زباله شدند؟... البته پایان کار بیصداقتی و دجالگری جز این هم نیست.
نکته دوم: حالا که بحث به نیرو و مسئله تعادل قوا کشیده شد، بد نیست قسمتی از خزعبلات بافته شده مغز علیل رجوی را به نام تنگه و توحید در اینجا بیاورم. بعد از عملیات فروغ، رهبری سازمان زیر تیغ بود و باید جواب این ماجراجویی را دستکم به نیروهای خود میداد. او پیشدستی کرد و مرحله سوم انقلاب ایدئولوژیک را به نام تنگه و توحید راه انداخت تا خود را از انتقاد و اعتراض برکنار کند و تقصیرها را به گردن دیگران بیندازد، او همه را متهم کرد که شما تعادل قوایی فکر میکردید و به همین دلیل ما به تهران نرسیدیم، چتر فلسفی طرز تفکر تعادل قوایی ماتریالیسم است، شما به دانش نظامی و تفکر کلاسیک پر بها دادید و این ضد توحید است.
توحید قانونمندی عام بر دانش نظامی را نفی میکند و به کیفیت پربها میدهد و از این چرندیات! خلاصه مطلب اینکه شکست عملیات فروغ و آن همه کشته را به ذهن و دیدگاه افراد نسبت داد و یک تحلیل ایدهآلیستی محض و غیر رئالیک سرهم کرد و گفت: شهدا عهد و پیمان خود را با من و مریم بسته بودند و به کسی مربوط نیست که دلش به حال آنها بسوزد، این فتنه ذهن بیمار شما است!... کسی نیست از رجوی بپرسد: پس تو که تعادل قوایی فکر نمیکردی و ماتریالیست هم نبودی و توحیدی محض بودی، چرا آن زبالهها را در درون مناسبات به اصطلاح توحیدی خود آوردی؟ آیا فکر میکردی که آنها برای تو تیر شلیک میکنند و نغمه توحید سرمیدهند؟»