سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهیدان تقی و ابوالفضل جامکلو، از هزاران برادری بودند که حضورشان در جبهه همزمان با هم بود. دو برادری که همرزم یکدیگر بودند و عهد و پیمانشان را با خدای خودشان در آسمانها بسته بودند و روی زمین سبکبال و رها حرکت میکردند. برادران جامکلو در ایمان و ادب و اخلاق در جبهه سرآمد بودند و با فاصله کوتاهی از هم به شهادت رسیدند.
تقی برادر بزرگتر بود. سال ۱۳۴۰ در بوئینزهرا متولد شد و با وجود جوانیاش در دفاعمقدس مسئولیتهای بزرگی بر عهده داشت. در خانوادهای ساده و کشاورز و با رزق حلال پدر رشد کرده بود و همین شیوه تربیتی تأثیر بسیاری در شخصیتش گذاشته بود. با وجود اینکه صاحب دختر شده بود، باز نتوانست رزمندگان را در جبهه تنها بگذارد. او دست و دل از دنیا شسته بود و فقط در راه رضای خدا قدم برمیداشت. مسئولیت فرمانده گردانی را در جبهه برعهده داشت و با این حال در عملیاتها جلوتر از نیروهایش حرکت میکرد. شهیدتقی جامکلو در هفتم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
ابوالفضل سه سال از برادرش کوچکتر بود. برای یک برادر کوچکتر، چه الگویی بهتر از برادرش وجود دارد و خوشا به حال ابوالفضل که همواره اخلاق و رفتار برادرش تقی، مقابل چشمانش بود. تقی تأثیر زیادی بر شخصیت ابوالفضل داشت. هر قدمی که برادر بزرگتر برمیداشت، برادر کوچکتر نیز جا پای او میگذاشت. به وجود هم افتخار میکردند و در هر موقعیتی بسیار احترام هم را داشتند.
ابوالفضل جامکلو، در اول بهمن ۱۳۴۳ به دنیا آمد. با وجود اینکه کارمند بنیادشهید بود باز نتوانست فقط پشت میز بماند و از جبههها غافل شود. او جوش و خروش حرفهای برادرش درباره وضعیت جبههها را میدید و نمیتوانست دست روی دست بگذارد تا دشمن بعثی گستاختر شود. ابوالفضل حضور در جبهه را تکلیف خود میدانست و نمیتوانست در این موقعیت حساس میدان را خالی کند.
پس از شهادت برادرش عزمش برای حضور در جبهه بسیار جدیتر شد. در جبهه هر کسی که با برادرش دوستی داشت را پیدا میکرد و به دنبال جمعآوری خاطراتش بود. تشنه شنیدن خاطره از برادر شهیدش بود. دوست داشت زمان همینطور بایستد و او فقط و فقط از برادرش بشنود. برادری که در عملیات خیبر مظلومانه به شهادت رسیده بود.
ابوالفضل نیز خودش را آماده شهادت کرده بود. قبل از علمیات والفجر ۸، با خانواده و دوستانش خداحافظی کرده بود و احتمال میداد این آخرین علمیاتی باشد که در آن شرکت میکند. وصیتنامهاش را نوشته و کارهایش را کرده بود. در آخر در ۲۶ بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد.
شهیدابوالفضل جامکلو در بخشی از وصیتنامهاش بسیار زیبا و باشکوه مینویسد: «درود بر مادرانی که فرزندان خود را برای دفاع از اسلام به جبهههای نبرد میفرستند. سعی کنید در راه و خط امام قدم بردارید و اگر میخواهید سعادتمند شوید، گوش به فرمان امام باشید. این را به شما بگویم تا زمانی که جوانانی مثل رزمندگان، در جبههها داشته باشیم که برای انقلاب جانفشانی کنند، هیچ خائنی نمیتواند کاری بکند. این جوانان جان و خون میدهند تا انقلاب، اسلام و امام زنده بمانند. پدر، مادر، برادران و خواهران! سعی کنید همیشه در خط انقلاب باشید تا سعادتمند شوید. از اینکه به جبهه آمدهام ناراحت نباشید که در اسلام همه با هم برابر و برادر هستند. بیایید بهجای دلسوزی بیجا و گریه کردن بیشتر برای انقلاب زحمت بکشید. این را هم بدانیم که کسی که پیروزی میخواهد، باید شهید بدهد. خداوندا! در این دنیا که نتوانستم آنطور که تو میخواهی زندگی کنم؛ پس مرگم را آنچنان قرار ده که لااقل بدینگونه، کفاره گناهان کبیره و صغیره را ادا کرده باشم. خدایا! تو میدانی فقط برای همین عازم جبهه جنگ کفر و ایمان شدم تا شاید بتوانم، قدمی در راه رضای تو بردارم و پاک شوم.»