سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: سیدعلیاکبر ابوترابی رهبر و بزرگ آزادگان در دوران سخت اسارت بود. تقدیر بر این بود تا ایشان با اسارتش منجی و یاور آزادگان باشد. اگر وجود کسی مثل مرحوم ابوترابی در کنار آزادگان نبود، اتفاقات ناگوار زیادی برای اسرا میافتاد. حضور شخصیتی مثل حاجآقا ابوترابی و رهنمودها و راهنماییهای ایشان شرایط سخت اسارت را برای آزادگان سهلتر کرد. ایشان مثل یک پدر دلسوز نگران جان و سلامتی تمام آزادگان بود و با تمام وجود از اسرا مراقبت میکرد. حاجآقا ابوترابی در خرداد ۱۳۷۹ در مسیر زیارت حرم امام رضا (ع) بر اثر سانحه رانندگی درگذشت و داغ بزرگی را بر دل مردم ایران و به ویژه جامعه ایثارگری گذاشت. محمدرضا عروجی از آزادگان دفاع مقدس است که در جریان عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ به اسارت دشمن بعثی درآمد و به مدت پنج سال و نیم اسیر ماند. عروجی که در دوران اسارت جوانی ۲۰ ساله بود، در گفتگو با «جوان» از نقش مهم و تأثیرگذار سیدآزادگان در اسارت و منش و روش ایشان میگوید که در ادامه میخوانید.
اولین دیدار شما با حاجآقا ابوترابی در چه زمانی اتفاق افتاد؟
سال ۱۳۶۷ من را از اردوگاه کمپ ۷ رمادی به اردوگاه کمپ ۶ تبعید کردند. پس از هفت، هشت ماه من را همراه تعدادی از اسرای جدید از آنجا به کمپ ۱۷ تکریت تبعید کردند. حاجآقا ابوترابی آن زمان کمپ ۵ صلاحالدین بودند و ایشان را هم به کمپ ۱۷ تبعید کردند. از سال ۱۳۶۷ حدود یک سال و هشت ماه افتخار آشنایی مستقیم و بودن در یک اردوگاه را با ایشان داشتم.
تا قبل از اینکه ایشان را از نزدیک ببینید نام و آوازهشان را در اسارت شنیده بودید؟
بله، پس از اینکه پنج، شش ماه از اسارتمان گذشت و اسرا در اردوگاهها رد و بدل شدند، آزادگان به این وسیله از اخبار مطلع میشدند. از همین زمان نقش حاجآقا و هدایت و رهبری اخلاق شان برایمان مشخص شد. آزادگانی که از اردوگاههای دیگر میآمدند از ویژگیهای اخلاقی حاجآقا میگفتند و من و دیگر آزادگان از این طریق با ایشان آشنا میشدیم. تا اینکه خودم در سال ۱۳۶۷ حاجآقا را از نزدیک دیدم و حضور فیزیکی ایشان را کنارم داشتم.
چه مدت طول کشید ایشان نقش تأثیرگذار رهبری آزادگان را بر عهده گرفتند؟
این نقش مهم از همان ابتدای اسارت مشخص شد. حاجآقا از زمانی که در استخبارات در سلول انفرادی بود و بعد که به اردوگاه منتقل شد اخلاق و سجایایش نیاز به تبلیغ نداشت و عملکردشان نشانگر ویژگیهای اخلاقیشان بود. ائمه میفرمایند شما رابطهات را با خدای خوب کار کن، رابطهات با خلق خدا خوب میشود. هر چه انسان خلوص نیت داشته باشد بیشتر به خدا نزدیک میشود. حاجآقا ابوترابی دقیقاً چنین انسانی بودند و روابطشان با خدا و دیگران در بهترین شکل بود.
وقتی حاجآقا ابوترابی را در سال ۱۳۶۷ ملاقات کردید برخورد ایشان چگونه بود؟
من یکسری اطلاعات شنیداری از نحوه برخوردشان با عراقیها و اینکه چطور آنها را با اخلاق و کردارشان مجذوب خودشان کرده، شنیده بودم. تا قبل از اینکه حاجآقا را از نزدیک ببینم تمام اطلاعات من از طریق شنیدهها بود. وقتی ایشان را از نزدیک دیدم و حضورشان را کنار خودمان داشتم، دیدم آن شنیدههایی که در خاطرمان است کاملاً منطبق بر واقعیت است و بلکه از شنیدههایمان فراتر است. حاجآقا انسان خودساخته، باتقوا و پرهیزکاری بود که ارتباط خیلی خوب و نزدیکی با افراد داشت. برایشان فرق نمیکرد آن شخص چه کیش و مسلکی داشته باشد و اینکه دوست باشد یا دشمن. یک خاطره از ایشان به خوبی نحوه طرز برخورد حاجآقا با دشمن بعثی را نشان میدهد. حاجآقا در استخبارات تحت شکنجه شدید قرار گرفته بود و آثار خون در صورتشان مشخص بود. در همان حین و بدون اطلاع قبلی، صلیب سرخ به استخبارات میآید تا از آنجا بازدید کند. اتفاقاً همان سربازی که مرحوم ابوترابی را شکنجه داده بود همراه نیروهای صلیب به مکان شکنجه حاجآقا آمد. چون آثار شکنجه در صورت سید آزادگان مشهود بود، نماینده صلیب میگوید کافی است شما نوع شکنجه و شکنجهگر را به ما اطلاع دهید تا ما اسامی را به صلیب سرخ بدهیم و شکنجهگران را توبیخ کنیم. حاجآقا منکر شکنجه شدن خودش میشود و هیچ حرفی درباره شکنجههایی که شده، نمیزند. آن فرد شکنجهگر شاهد حرفهای حاجآقا بود. وقتی نمایندگان صلیب سرخ از استخبارات میروند، آن سرباز به حاجآقا میگوید چرا نگفتی من شکنجهات کردهام؟ حاجآقا هم در جوابش میگوید لزومی ندارد من به صلیب سرخ این موضوع را بگویم، چون آنها در نسبت با شما برای من بیگانه هستند. شما همکیش من هستید و مسلمانید و من نمیتوانم یک بیگانه را به شما ترجیح بدهم و بد یک مسلمان را پیش یک غیرمسلمان بگویم. این فرد آنقدر تحت تأثیر قرار میگیرد که دیگر حاجآقا را شکنجه نمیدهد و حتی از ایشان در مورد مسائل خانوادگی و عقیدتی ارشاد و راهنمایی میخواست. این ماجرا گذشت و پس از جنگ این فرد به ایران آمد و حاجآقا را پیدا کرد و ارتباطش را با مرحوم ابوترابی ادامه داد. بعدها که حشدالشعبی تشکیل شد ایشان در حشدالشعبی حضور پیدا کرد و شهید شد. همان واکنش حاجآقا و حرفهایش باعث تحول عمیقی در وجود این آدم شد.
پس از اینکه مرحوم ابوترابی را از نزدیک ملاقات کردید چقدر شناختتان از ایشان تفاوت کرد و کاملتر شد؟
سیدآزادگان انسان پرهیزکاری بود و نحوه تعاملش با افراد با دیگران تفاوت داشت. گفتار، کردار و اخلاق حاجآقا بهترین عنصر جذبکننده بود. شاید خودشان قصدی در تبلیغ و جذب نداشت، ولی آنقدر خلوص نیت و کردار نیکو داشت که همه را تحت تأثیر قرار میداد. رفتار حاجآقا طوری نبود که بخواهد با نیت قبلی کسی را جذب کند، ولی چون میانهاش با خودش و خدای خودش درست و خوب بود ناخودآگاه گفتار و کردارش روی دیگران هم تأثیر میگذاشت. ایرانی و عراقی و فرمانده اردوگاه همه احترام خاصی برای حاجآقا قائل بودند. صبوری، آرامش و پرهیزکاری در منش مرحوم ابوترابی بسیار مشهود بود. شعار ایشان «پاک باش و خدمتگزار» بود. به این شعار در عراق عمل کرد و پس از آن در ایران هم به این شعار مقید ماند. وقتی به ایران آمدیم ایشان میگفت در هر حرفه و کاری که هستید اگر به این شعار عمل کنید عاقبت بهخیر خواهید شد. پاک بودن به سجایای درونی برمیگردد و منظور از خدمتگزاری هم کمک کردن به دیگران و سودمند بودن برای جامعه است.
ملاقات با مرحوم ابوترابی چه تفاوتی در کیفیت زندگیتان در اسارت به وجود آورد؟
حاجآقا نگرش ما را نسبت به مسائل خیلی تغییر داد. اسارت مثل یک جامعه کوچک میماند و افراد زیادی از شهرهای مختلف حضور داشتند و در یک مجموعه زندگی میکردیم. ما نگرشی خاصی نسبت به مسائل درونی و بیرونی اردوگاه داشتیم. برداشت من این است ما خودمان را در تنگنا، مضیقه و سختی قرار داده بودیم و ایشان نگرشها را اصلاح کرد و به تبع تغییر نگرش، کنش و واکنش ما هم اصلاح شد. دید حاجآقا بسیار جامع بود. حاجآقا دورنگر بود و افق دوردست را میدید و با توجه به دیدش برای حرکتش برنامهریزی میکرد، ولی یکی مثل من که دو متر بیشتر از جلوی پایم را میدیدم نمیتوانستم یک برنامه بلندمدت داشته باشم که جلو بروم. مرحوم ابوترابی با توجه به همین نگرش، نگاه ما را هم جامع و کامل کرد. الان همان نگرش هم در زندگی روزمره ما پس از آزادی ادامه دارد. حاجآقا انسانی چند بعدی بود. گاهی شخصی فقط در بعد مذهبی رشد دارد یا کسی فقط در بعد اجتماعی ارتقا پیدا میکند، ولی حاجآقا در همه ابعاد رشد کرده بود و در شاخههای مختلف به یاری آزادگان میآمد.
شما زمان اسارت چند ساله بودید؟
۲۰ ساله بودم. خاطرهای از سیدآزادگان دارم که خیلی پررنگ در ذهنم نقش بسته است. در اسارت، چون نماز جماعت ممنوع بود ایشان پیشنماز نمیایستاد. سعی میکرد عبادتش انفرادی باشد تا بیشتر بتواند با خدای خودش خلوت کند. یک روز ایشان در حال نماز خواندن بود و بدون اینکه اطلاع داشته باشد من به ایشان اقتدا کردم. حاجآقا نمازش را شروع کرد و چنان غرق راز و نیاز با خدا شد که نمازش خیلی طول کشید. همین باعث شد تا بفهمم حاجآقا قبول نمیکرد تا پیشنماز بایستد.
میتوان گفت با توجه به شور و هیجانات جوانیتان، مرحوم ابوترابی واکنشهایتان را تعدیل میکرد؟
آن اوایل اردوگاه ما نگرش حاجآقا را قبول نداشت. تندرویهایی صورت میگرفت که عواقب سختی برای آزادگان داشت. تندرویهایی وجود داشت که به صلاح آزادگان نبود. حاجآقا با دید کامل و جامعشان نگرش ما را تعدیل کردند. امام علی (ع) میفرماید آنقدر مرطوب نباش که تو را بچلانند و آنقدر سخت نباش که تو را بشکنند. آدم بین چیزی بین این دو حالت باشد. من احساس میکنم تمام نگرش ایشان در همین حدیث حضرت علی (ع) خلاصه شده بود و از آن نشئت میگرفت. قرآن و سیره ائمه بسیار مدنظر مرحوم ابوترابی بود. سیدآزادگان باورهای ما را پرورش میداد و احترام زیادی برایمان قائل بود. خط مشی ما را هم مشخص میکرد که چطور حرکت کنیم که باعث آزار خودمان و موجب آزار کسانی که از ما پیش و پس افتادهاند نشویم. حاجآقا میخواست بچهها در مسیری حرکت کنند که این حرکت باعث آزارشان نشود و موجبات رشدشان را فراهم آورد.
مدیریت و رهبری یک مجموعه متشکل از افراد مختلف کار بسیار سختی است که مرحوم ابوترابی به خوبی انجام میداد؟
هر اردوگاهی که دچار مسائلی مثل شورش و اعتصاب میشد و کنترل کار از دست عراقیها خارج میشد آنها به حاجآقا متوسل میشدند تا شرایط دوباره آرام و مساعد شود. گاهی اوقات مرحوم ابوترابی را به صورت مقطعی به آن اردوگاه منتقل میکردند. همین که ایشان حضور پیدا میکرد اوضاع متشنج آنجا، آرام میشد و یک حرکت تعدیلشده در اردوگاه جاری میشد. مشی میانهرویشان را با خودشان میآوردند و در اردوگاه جاری میکردند. خیلی نگران جان آزادگان بودند. تمام دغدغهشان این بود که جان، عقیده و کرامت بچهها حفظ شود.
اگر کسی با ایشان مخالفت میکرد چه واکنشی نشان میدادند؟
واکنشهای حاجآقا بسیار حکیمانه بود. این نبود که درگیری ایجاد کند و بخواهد با کسی بحث و چالش داشته باشد. اصلاً به دنبال این نبود که بگوید منش من درست است و منش تو غلط. ایشان با عمل خودش نشان میداد که راه درست کدام است. رفتار حاجآقا شخص را مجاب میکرد تا بهترین تصمیم را بگیرد. انسان همیشه به سمت خوبی گرایش دارد و حاجآقا بالاترین حد خوبی برای آزادگان بود. توصیهها و مشی مرحوم ابوترابی میانبرهای اخلاقی و حکیمانه برای رسیدن به سرمنزل مقصود داشت. اینکه شخص با عمل متقاعد شود خیلی تأثیرگذار است تا کسی با حرف بخواهد کسی را قانع کند. حاجآقا همه چیز را با عمل و کردارش نشان میداد.
مهمترین درس و تأثیری که از ایشان گرفتید چه بود؟
اینکه میانه خودم با خدایم و درون خودم را درست کنم تا اثرش را در اعضا و جوارح و زندگیام مشاهده کنم. این درس خیلی بزرگی بود که از ایشان گرفتم. اعتدال و میانهروی در همه امور درس دیگری بود که از سیدآزادگان گرفتم.
بعد از اسارت ارتباطتان را با مرحوم ابوترابی ادامه دادید؟
دوشنبهها جلساتی هفتگی در میدان فردوسی برگزار میشد که حاجآقا در آن جلسات حضور داشت و ما ایشان را در این جلسات ملاقات میکردیم. بیشتر آزادگان در این جلسات حضور پیدا میکردند و ایشان برای بچهها صحبت میکرد. جلسه خیلی خودمانی بود و در کنار صحبتهای حاجآقا، آزادگان اگر مشکلی داشتند به ایشان مراجعه میکردند.
خبر ارتحالشان برایتان چقدر سخت بود؟
خیلی متأثر شدم. حاجآقا زمانی که در قید حیات بود تمام دغدغهاش رفع مشکلات مختلف آزادگان بود. یکی از آزادگان، پس از بازگشت به کشور بیماری اماس گرفت و بیماریاش بهقدری شدت گرفت که خانوادهاش رهایش کردند. حاجآقا برای این آزاده خانهای اجاره کرد و پرستاری هم برایش گرفت. خودش هم هر چند وقت یکبار به خانهاش سرکشی میکرد. به بقیه آزادگان هم توصیه کرده بود که به این آزاده برسند. این یکی از نمونههایی بود که من در جریانش بودم. حاجآقا در این حد برای آزادگان دلسوز بود. دلسوزی ایشان برای آزادگان به نظرم از دلسوزی مادر برای فرزند بیشتر بود. در اسارت خانواده کنارمان نبود و هیچ غمخواری نداشتیم و همه غمخوار هم بودیم. مرحوم ابوترابی مثل یک پدر برای آزادگان بود و پس از ارتحال ایشان آزادگان یتیم شدند.