کد خبر: 1006215
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۳:۰۰
چرا ما گرفتارِ گرم‌شدن و سردشدن شدید هستیم؟
افرادی که عادت کرده‌اند در فقدان یا کمبود به کسی روی بیاورند عملاً ارتباط معنادار و عمیقی با آن فرد ندارند یا این طور بگوییم هنوز خود را به درستی به جا نمی‌آورند و نمی‌شناسند. چرا؟ به خاطر اینکه رفتار آن‌ها آگاهانه نیست. وقتی من به خواهرم زنگ می‌زنم که او به شدت بیمار است - خطر از دست دادن- همان قدر کودکانه رفتار می‌کنم که وقتی کودکان بر سر یک اسباب بازی مناقشه دارند، اما چند دقیقه بعد همان اسباب بازی به حال خود رها می‌شود، چون خطر از دست رفتن از میان رفته است یعنی مهمانی تمام شده و کودک میزبان همان اسباب بازی را که برای لحظاتی به شدت عزیز شده بود گوشه‌ای پرت می‌کند
حسن فرامرزی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: مادرم هر وقت ما در جاده هستیم لحظه به لحظه با ما تماس می‌گیرد، انگار که بچه‌ای تب کرده باشد و مادری بالای سرش نشسته باشد و هر لحظه دستمال مرطوب را عوض کند. «بله مادر ما همچنان در این دنیا هستیم و به راهمان ادامه می‌دهیم. بله مادر، هنوز نرسیده‌ایم. ببخشید متوجه تماس‌تان نشدم. سلام مادر هنوز نرسیده‌ایم ولی نزدیک هستیم.»

اگر در جاده نباشیم مادر خیالش راحت است و هیچ تماسی با ما نمی‌گیرد. گاهی می‌شود هفته‌ای دو سه بار با مادر تماس می‌گیرم، اما از طرف مادر تماسی گرفته نمی‌شود. گاهی که گلایه می‌کنم می‌گوید سواد ندارم و بلد نیستم شماره‌ها را بگیرم، اما وقتی ما در جاده هستیم مهارت‌های شماره‌گیری مادر با شتاب خیره‌کننده‌ای بالا می‌رود و لحظه به لحظه و به صورت آنلاین تماس می‌گیرد. چرا؟ به خاطر اینکه ذهن او مرتب پیغام نگران‌کننده‌ای می‌فرستد: «خطر از دست دادن. ما سوژه خطر از دست‌دادن شده‌ایم. وقتی در خانه هستیم ذهن او چنین پیام نگران کننده‌ای ارسال نمی‌کند بنابراین مادر، ما را در یک وضعیت امن می‌بیند، اما وقتی در جاده هستیم وضعیت فرق می‌کند ناگهان ما در قالب موجوداتی شکننده و کریستال‌هایی بی‌پناه در آستانه شکستن با یک پووووف ساده در ذهن مادر ظاهر می‌شویم. موجوداتی که نقص ایمنی یک خودرو، یک دست‌انداز ناجور، ترمز بی‌موقع راننده جلویی یا خواب آلودگی من در حین رانندگی می‌تواند به زندگی آن‌ها خاتمه دهد.

واقعیت آن است که وضعیت ذهنی مادر من یعنی سراغ گرفتن‌های وسواسی و رها کردن بعد از آن یک استثنا نیست، بلکه اغلب ما این‌گونه عمل می‌کنیم. یعنی وقتی چیزی برایمان عزیز می‌شود که ناگهان حس می‌کنیم در آستانه از دست دادن او هستیم، اما اگر کمی آرام‌تر و عمیق‌تر به داستان نگاه کنیم متوجه می‌شویم گره زدن ارزش افراد یا چیز‌ها به موقعیت به شدت غیر منطقی است. اگر از یک حسابدار بپرسید یک میلیون تومانی که جایش امن است بیشتر ارزش دارد یا یک میلیون تومانی که در معرض دستبرد قرار دارد او به شما خواهد گفت یک میلیون تومان، یک میلیون تومان است و موقعیت آن یک میلیون تومان عملاً ارزش آن را کم و زیاد نمی‌کند، اما ذهن ما اغلب این‌گونه عمل می‌کند. ناگهان بینایی برای ما بسیار با ارزش می‌شود وقتی متوجه می‌شویم در حال از دست‌دادن بینایی خود هستیم.

نظام ارزش‌گذاری ما بر روی آدم‌ها، پدیده‌ها و اشیا بسیاری از اوقات شبیه نظام ارزش‌گذاری کودکان بر روی اسباب بازی‌هایشان است: وقتی خطر از دست دادن یا کمبود وجود دارد ما متوجه اشیا یا آدم‌ها می‌شویم. چهار پنج کودک دور هم جمع شده‌اند و دعوایی بالا گرفته است. چرا؟ به خاطر اینکه خطر از دست دادن، اسباب بازی‌ای را به ناگهان بسیار با ارزش کرده است. اسباب بازی‌ای که گوشه‌ای در خانه پرت شده بود از سوی کودک مهمان کشف می‌شود و بسیار سریع پیام هشدار دهنده‌ای در ذهن کودک میزبان روشن می‌شود. چرا؟ خطر از دست دادن. در صورتی که منطقی‌تر این است که بدانیم ارزش از موقعیت نمی‌آید. اگر یک فرد با ارزش است در خانه، کوه، جاده، خیابان، در ارتفاع صفر – سطح دریا‌های آزاد – و ارتفاع ۵ هزار متری با ارزش است بنابراین موقعیت نباید باعث شود ما ارزش یک فرد را با آن بسنجیم.


چو بر گورم بخواهی بوسه دادن...

آیا فقط آدم‌های عصر ما هستند که این گونه عمل می‌کنند؟ یعنی ارزش‌گذاری آن‌ها مبتنی بر موقعیت‌هاست و وقتی متوجه کسی یا چیزی می‌شوند که در آستانه از دست‌دادن آن هستند یا آن را از دست داده‌اند؟ پاسخ منفی است. منابع تاریخی و روایت‌هایی که به دست ما رسیده نشان می‌دهد احتمالاً گذشتگان ما هم دقیقاً مثل ما در این دام می‌افتاده‌اند، به عبارت دیگر فقط وقتی چیزی یا کسی را می‌دیدند که متوجه جای خالی آن می‌شدند. مولانا در یک بیت کوتاه به این نکته بسیار مهم و کلیدی که روابط ما با همدیگر را مخدوش می‌کند اشاره می‌کند: «چو بر گورم بخواهی بوسه دادن/ رخم را بوسه ده کاکنون همانیم.» در این جا مولانا ما را دعوت می‌کند که منتظر از دست ندادن نباشیم تا قدر کسی را بدانیم. می‌گوید اگر من شایسته محبت هستم چرا منتظر می‌مانی تا مرا از دست دهی و بعد بر سنگ سرد گور من بوسه دهی، آخر این چه عادتی است که وقتی من عزیز می‌شوم که نیستم. اگر من عزیز هستم اکنون هم باید عزیز باشم. من که اکنون حی و حاضر جلوی تو ایستاده‌ام چرا مرا نمی‌بینی و مرا نمی‌بوسی؟

فقدان آگاهی، راز بازیچه شدن در موقعیت‌ها

نکته کلیدی و مهمی که در این جا وجود دارد این است: افرادی که عادت کرده‌اند در فقدان یا کمبود به کسی روی بیاورند عملاً ارتباط معنادار و عمیقی با آن فرد ندارند یا این طور بگوییم هنوز خود را به درستی به جا نمی‌آورند و نمی‌شناسند. چرا؟ به خاطر اینکه رفتار آن‌ها آگاهانه نیست. وقتی من به خواهرم زنگ می‌زنم که او به شدت بیمار است - خطر از دست دادن- همان قدر کودکانه رفتار می‌کنم که وقتی کودکان بر سر یک اسباب بازی مناقشه دارند، اما چند دقیقه بعد همان اسباب بازی به حال خود رها می‌شود، چون خطر از دست رفتن از میان رفته است یعنی مهمانی تمام شده و کودک میزبان همان اسباب بازی را که برای لحظاتی به شدت عزیز شده بود گوشه‌ای پرت می‌کند. ما هم دقیقاً همین کار را می‌کنیم. به محض اینکه کودک من بیمار می‌شود با روشن شدن پیام‌های هشدار دهنده کودک ناگهان برای من عزیز می‌شود، اما وقتی او سلامتی خود را به دست می‌آورد ناگهان به یک پدیده اعصاب خردکن و حتی مزاحم تنزل پیدا می‌کند، در حالی که اگر او واقعاً عزیز و گرامی است در موقع سلامتی هم باید همان قدر عزیز باشد.

خطر از دست دادن و تصمیم‌گیری غیر منطقی

خطر از دست دادن یکی از مهم‌ترین مناقشه‌های جامعه را هم رقم می‌زند و حاشیه‌های اجتماعی و اقتصادی زیادی را ایجاد می‌کند. در دنیای تجارت و تبلیغات به خوبی از این ترفند‌ها استفاده می‌شود تا خریداران را زیر فشار قرار دهند، بنابراین ما خیلی وقت‌ها بدون آن که آگاه باشیم در موقعیت‌هایی قرار می‌گیریم و تصمیم‌های غیر منطقی می‌گیریم که یک سر آن‌ها به خطر از دست دادن منجر می‌شود. بازاریاب‌های آژانس‌های مسکن به خوبی از این ترفند استفاده می‌کنند. اغلب این جملات را از زبان آن‌ها می‌شنویم به ویژه اگر حس کنند مشتری از خانه خوشش آمده است: این واحد چند مشتری دیگر هم دارد که احتمال دارد قرارداد ببندند. وقتی چنین جمله‌ای را از زبان آژانس‌های مسکن می‌شنویم در واقع در موقعیت خطر از دست دادن قرار می‌گیریم و به ناگهان آن واحد مسکونی در چشم ما بسیار عزیز می‌شود.

دو شرکت خودروسازی برای خودرو ثبت نام می‌کنند با شرایطی که بسیار ایده‌ال به نظر می‌رسد، قرار نیست در مرحله ثبت نام پولی به حساب این شرکت‌ها واریز شود. بنابراین افراد بسیاری هجوم می‌آورند تا ثبت نام کنند، چون موقعیت به گونه‌ای برنامه‌ریزی شده است که احساس می‌کنی یک فرصت بزرگ را از دست می‌دهی. در هر جایی صف طولانی‌ای تشکیل می‌شود ناخودآگاه دیگران احساس می‌کنند محروم شده‌اند بنابراین خطر از دست دادن آن موقعیت در ذهن آن‌ها چشمک می‌زند و همین موضوع به طولانی‌تر شدن صف و رشد تقاضا‌ها و به تبع‌آن رشد قیمت منجر می‌شود. فرق نمی‌کند که صف کباب باشد یا صف ثبت نام خودرو، در واقع همه صف‌ها از این قاعده پیروی می‌کنند.

راه منطقی‌تر چیست؟ راه منطقی‌تر این است که قبل از اینکه قابلمه بیاورم و در صف کباب بایستم با خود چک کنم که آیا اساساً من گرسنه هستم؟ به فرض که اصلاً کباب خوبی باشد، اما شاید من همین چند دقیقه پیش غذا خورده‌ام یا اساساً پزشک من دستور داده که مصرف گوشت را محدود کنم. اما ما خیلی وقت‌ها فریفته صف‌ها می‌شویم. مهم نیست گرسنه نیستم بالاخره جایی برای آن کباب‌ها باز می‌کنم. مهم نیست که واقعاً به آن خودرو نیاز دارم یا نه، چون همه هجوم آورده‌اند و خطر از دست دادن چشمک می‌زند پس من هم در صف خرید می‌ایستم. اما اگر من فرد آگاهی باشم که ارزش‌هایم را از درونم می‌گیرم در آن صورت خواهم گفت بسیار خب! به فرض این ساختمان هزار مشتری دست به نقد هم دارد، اما من باید دقیق به خانه نگاه کنم و مزایا و معایب آن را در نظر بگیرم و البته این تصمیم‌گیری در نقطه مقابل کارشناسان آژانس مسکن – ایجاد موقعیت کاذب خطرِ از دست دادن - قرار دارد، چون آن‌ها هر چقدر زودتر بتوانند واحد مسکونی را بفروشند زودتر به پورسانت خود خواهند رسید.

استفاده از ترفند کمبود برای فریب مشتریان

استفاده از ترفند کمبود هم می‌تواند در تصمیم گیری‌های ما کاملاً گمراه کننده باشد. نقطه کمبود، همسایه خطر از دست‌دادن است. دیده‌اید که در آگهی‌های مربوط به پیش فروش واحد‌های تجاری یا مسکونی چطور از این ترفند استفاده می‌کنند: تعداد محدودی از واحد‌های تجاری مجتمع... با شرایط عالی پیش‌فروش می‌شود، یا هنوز چند صندلی خالی برای فلان تور هوایی یا... در همه این آگهی‌ها از ترفند کمبود استفاده می‌شود تا آن موقعیت با ارزش‌تر جلوه کند. «تعداد محدودی از واحد‌های تجاری» این عبارت چه چیزی را در ذهن شما بیدار می‌کند؟ حتماً بسیاری از واحد‌های تجاری این مجتمع به فروش رفته است، این یعنی مابقی واحد‌ها هم به زودی به فروش خواهد رفت، پس اگر می‌خواهی سرمایه‌گذاری کنی عجله کن، همین الان تصمیم بگیر وگرنه موقعیتی به این خوبی از دست خواهد رفت. این عبارت‌ها در واقع تصویری از یک موقعیت به شدت نزدیک به از دست رفتن را در ذهن مخاطب بیدار می‌کند، در حالی که ممکن است اساساً هیچ کدام از واحد‌های تجاری آن مجتمع به فروش نرفته باشد.

داغ و سرد شدن، زیر فشار بازی‌های ذهن

چه کنیم که در دام خطر از دست‌دادن و دنباله گریزناپذیر آن یعنی رها کردن نیفتیم؟ وقتی کودک من تب می‌کند و من به شدت نگران می‌شوم یعنی به شدت داغ می‌شوم، اما وقتی مطمئن می‌شوم او دوباره سلامتی خود را به دست آورده رهایش می‌کنم- به درخواست‌ها و حرف‌هایش توجهی نشان نمی‌دهم- به شدت سرد می‌شوم در حالی که رفتار متعادل‌تر چیست؟ من توازنی در افکار، ایده‌ها و حرکات خود داشته باشم. چگونه می‌توان به این توازن رسید؟ وقتی بتوانم آدم‌ها، اشیا و پدیده‌ها را آن گونه که هستند ببینم و متوجه‌شان باشم. چه زمانی می‌توانم این گونه عمل کنم؟ وقتی به شدت درگیر بازی‌های ذهنم نباشم. وقتی خیالات، افکار و خطورات ذهنی باعث نشود که ارتباط من با واقعیت گسسته شود. در حقیقت دو سرِ بازی به شدت گرم‌شدن و به شدت سردشدن، بازی با خیالات است. مادر وقتی مدام در جاده با من تماس می‌گیرد یعنی درگیر خیالات شده است. فشار افکار منفی باعث می‌شود که او مدام با من تماس بگیرد یا وقتی کودک من مریض می‌شود و من به شدت نگران می‌شوم زیر فشار خیالات و تصویر‌های ذهنی نگران کننده هستم، از آن‌سو وقتی من کودک را در موقعیت سلامتی رها می‌کنم باز درگیر بازی‌های خیال هستم. کودک می‌آید و از من می‌خواهد که با او بازی کنم، اما به او بی‌اعتنایی می‌کنم: خسته‌ام نمی‌توانم. چرا خسته‌ای؟ به خاطر اینکه صبح تا شب زیر لگدکوب خیال بوده‌ای، زیر فشار بازی‌های ذهن، پیش‌بینی‌هایی که اغلب تاریک و منفی‌اند، مقایسه‌ها، قضاوت‌های تاریک، گمان‌ها و فرضیه‌هایی که تمام نشدنی‌اند و همین بازی‌ها و گسسته شدن از واقعیت باعث می‌شود که ما در دو سوی اشتباه به شدت داغ شدن و به شدت سرد شدن قرار بگیریم و موقعیت‌ها این طور ما را به بازی بگیرند. راهکار چیست؟ راه‌حل این است که انسان بتواند به زندگی از دریچه رضایت و شکر نگاه کند نه از دریچه کمبود و شکایت. دریچه کمبود در حقیقت یک بازی فریب است. تو با کودک خود بازی نمی‌کنی، چون درگیر بازی کمبود شده‌ای مثلاً همان لحظه کمبودی جلوی چشمان تو برجسته شده و روان تو را مختل کرده است. حال که کودک مریض شده است باز تو وارد بازی فریب کمبود می‌شوی: من چیزی جز سلامتی کودکم را نمی‌خواهم، اما وقتی کودک تندرست شود تو باز در موقعیتی دیگر درگیر بازی فریب کمبود می‌شوی، مگر اینکه کسی بتواند هر لحظه سپاس آن چیزی را که دارد به جا بیاورد حتی یک نفس کشیدن ساده که البته برای بسیاری آرزویی دست‌نیافتنی است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار