سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: همیشه تا یک جایی میشود جنگید! از یک جایی به بعد وقتی که دیدی تنها و بدون پشتوانه جلوی لشکری قدرتمند ایستادهای باید شمشیرت را بیندازی و قبول کنی دیگر کاری از دستت بر نمیآید. اوضاع مالی نه چندان خوب ما به لطف کرونا و شرایط اقتصادی و افزایش قیمتها و اجارهها، چند ماهی است که کاملاً در شرایط بحرانی غلت میخورد و حالا دیگر وقت آن است که یاد بگیرم نجنگم.
۲ میلیون تومان پارسال کجا، ۲ میلیون تومان امسال کجا؟!
برای اینکه بتوانم یک زندگی عادی داشته باشم دو جای مختلف کار میکردم که اسفندماه سال گذشته به لطف کرونا یکی از این دو شغل را هم از دست دادم و زندگی و چالشهایش سختتر از قبل شد. سه ماه اجاره خانهام را پرداخت نکردم و بعد از سه ماه از بانک تماس گرفتند که صاحبخانه محترم چک ضمانتی را که بابت اجارهها گرفته بود برگشت زده است! وقتی با صاحبخانه تماس گرفتم گفت سه ماه اجاره را پرداخت نکردی من باید چه کار میکردم! گفتم صبر! و جواب جالبتری که گرفتم این بود تو هر کدام از این اجارهها را که پرداخت نمیکنی میدانی چه قدر سود میکنی؟! ۲ میلیون تومان پارسال کجا، ۲ میلیون تومان امسال کجا؟! با پول ما داری سود میکنی و فکر کردی ما نمیفهمیم؟!
فکر نکن کرونا آمده نمیتوانم بیرونت کنم!
ماه بعد دوباره صاحبخانه مهربان تماس گرفتند، گفتم شما که چک من را برگشت زدهاید پول پیش من هم دست شماست! چرا اینقدر به من فشار میآورید؟! گفت الان نزدیک تابستان است و خانه راحت اجاره میرود! تو هم که اجارههایت را ندادی! بلند شو که ما راحتتر خانهمان را اجاره بدهیم! (و قطعاً با قیمت بیشتر). گفتم من نمیتوانم بلند شوم. گفت میدانستم تو بر خلاف این ظاهر مهربان و با شخصیتت، چه باطن مرموز و پلیدی داری! فکر نکن به خاطر کرونا دادگاهها حکم تخلیه نمیدهند! من وکیل میگیرم و کاری میکنم ۲۰ میلیون تومان هم اضافهتر به خاطر هزینههای وکیل پرداخت کنی!
این حمامی که میروی غصبی است!
این را که صاحبخانه دم خانه مستأجر میرود و داد و بیداد راه میاندازد، فقط در فیلمها دیده بودم که به لطف کرونا و مسئولان در واقعیت هم تجربهاش کردم. همان شب نوبت خانم صاحبخانه بود که در خانه را بزند و دوباره همان حرفهای تکراری. برای ایشان هم با آرامش توضیح دادم که این مشکلات برایم پیش آمده، ولی شروع به داد و بیداد کردند. تازه از حمام آمده بودم و موهایم خیس بود. گفت این حمامی که میروی غصبی است من راضی نیستم! مدیر ساختمان آمد و به ایشان گفت که لطفاً صدایتان را پایین بیاورید، شما اجازه ندارید در ساختمان داد و بیداد کنید، ولی همه اینها بیفایده بود. گفت باید بلند شوی همین فردا! وگرنه هر شب میآیم و آبرویت را میبرم! گفتم من ماه آینده بلند میشوم آن هم نه برای تهدیدهایتان به خاطر اینکه در شخصیت خودم نمیبینم با امثال شما دهان به دهان بشوم که همین یک ماه را هم بعد از کلی فریاد زدن و جنجال بهپاکردن قبول کرد و رفت!
فکر کردی من خرم؟!
امروز که این گزارش را مینویسم هنوز یک ماهی که قول داده بودم تمام نشده! یک خانه اطراف شهر پیدا کردم! به صاحبخانه مهربان زنگ زدم گفتم اگر ممکن است امروز به بنگاه برویم و قرارداد را تسویه کنیم و من کلید را به شما بدهم و وسایل را دو روز دیگر میبرم! گفت باید خانه را اول تخلیه کنی! گفتم آنجا را هم من به زور پیدا کردهام! کلید را هم که تحویل میدهم، قرارداد هم که فسخ میشود! این منم که باید نگران باشم وسایلم در خانه شما میماند! گفت فکر کردی من خرم؟! حالا که دیدی وکیل گرفتهام و احضاریه دم خانهات آمده، ترسیدی میخواهی بازی جدیدی را شروع کنی؟! من که هاج و واج مانده بودم گفتم اصلاً احضاریهای برای من نیامده! من هم ترسی از شما ندارم! گفت من را خر فرض نکن! این کلکها قدیمی شده!
همیشه تا یک جایی میشود صبور بود
همیشه تا یک جایی میشود جنگید، تا یک نقطه میتوان صبور بود، بعد از آن دیگر دستهایت را زیر چانهات میگذاری و با لبخندی تلخ نگاه میکنی که چه اتفاقی خواهد افتاد. دیگر نه با مسئولان حرفی دارم که بزنم نه به صاحبخانه مهربانم. اوایل برای سوژههای اجتماعی باید میگشتم و مشکلات مردم را پیدا میکردم، اما حالا کافی است فقط از خودم بنویسم. دیگر برایم مهم نیست از من شکایت بکنند. برایم مهم نیست وسایلم را بیرون بریزند. برایم مهم نیست که چه استعدادهایی داشتم و همهاش زیر این همه فشار اقتصادی دفن شد. فقط یک سؤال بیجواب در ذهنم دارم: کسانی که پول و قدرت دارند چطور این چیزها را میبینند و شب میتوانند بخوابند؟! اما جواب این سؤال هم دیگر مهم نیست. خوب بخوابید!