سرویس تاریخ جوان آنلاین: احمد قوام ملقب به قوامالسلطنه، در تاریخ معاصر ایران نامی آشناست. او در ادواری متنوع و مهم در عرصه سیاست ایران جولان داد! با این همه این شاهزاده قجر، در واپسین دوره از نخستوزیری، با بداقبالی شدید مواجه شد و نتوانست در برابر امواج مردمیای که خواهان تداوم نهضت ملی ایران بودند، تاب آورد. شصت و هشتمین سالروز این رویداد تاریخی، فرصتی بهنگام برای بازخوانی و تحلیل آن است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
اوعاشق قدرت و حکومت بود!
خلق و خوی سیاسی احمد قوام در سده اخیر، هماره در معرض داوریهای گوناگون و متضاد بوده است. با این حال به نظر میرسد آنچه ابوالحسن عمیدی نوری از فعالان و ناظران سیاست در باب چند و، چون رفتار سیاسی او نگاشته، به حقیقت نزدیک است. شاید چنین خوانشی در آغاز سخن، بتواند ذهن ما را برای ورود به بحثی که در پی میآید، مدد رساند (آنچه در پی میآید، گزینشهایی از یادداشتهای عمیدی نوری است): «سالها گذشت تا در شهریور ۱۳۲۰ رضاشاه از اریکه دیکتاتوری ساقط شد و صدای انتقاد از اوضاع گذشته درآمد چه در مجلس و چه در مطبوعات. از این جهت قوامالسلطنه خانهنشین نیز، در خانهاش را به سوی رجال و نویسندگان باز نمود، زیرا او تنها رجل مطرود دوره گذشته بود که آمادگی برای تاخت و تاز در میدان سیاست داشت. دکتر مصدق هنوز آماده فعالیت نبود، فقط در اواسط سال ۱۳۲۲ بود که انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورا میخواست شروع شود، روزی او را در منزل حسین مکی دیدم که برای بازدیدش آمده بود و مکی مرا هم آن روز به منزلش دعوت نموده بود، دیدم مأیوس از ورود به میدان سیاست است در حالی که مکی و من او را تشویق میکردیم وارد مبارزه انتخابات شود تردید داشت. مرحوم مؤتمنالملک با اینکه هنگام انتخابات دوره چهاردهم زنده بود و مردم نزدش رفتند که وکالت مجلس را از تهران بپذیرد به هیچوجه حاضر نشد و این تقاضا را به کلی ردّ نمود، اما قوامالسلطنه به جلب نمایندگان مجلس و نویسندگان پرداخته روز به روز موقعیت خود را تحکیم مینمود... نظر من از آنچه در این رجُل مُعمّر هشتاد و چند ساله معاصر کشور دیدم این است که روی همرفته سیاستمداری بود که در عین حال که عاشق قدرت و حکومت بود، از رقابتهای سیاست خارجی به نفع کشور استفاده مینمود که به هدفهای اصلی مفید برای مملکت برسد... در سیاست داخلی فقط دنبال حفظ قدرت خود بود به همین جهت به حقوق فردی افراد و مجامع و مطبوعات بیاعتنا بود و در عین حال دوستنواز بود، تا وقتی این رویّه ادامه داشت که او تسلیم ارادهاش بود و الاّ همه سوابق در نظرش محو گردیده، صحنهای، چون تبعید مورّخالدوله، صمیمیترین و نزدیکترین وزیرش با دستگیری شبانه به کاشان پیش میآید...».
بازگشت به سیاست پس از شهریور ۲۰
شواهد تاریخی نشان میدهد احمد قوام در سیاستورزی، رضاخان و فرزندش را به چیزی نمیگرفت و همین امر، او را به چالش با پهلوی اول و خانهنشینی در دوره او سوق داد. پس از شهریور ۲۰، او در ادامه سنت خویش، شاه جوان را مورد بیاعتنایی قرار میداد و بر این باور بود که وی، نباید در کار او دخالت کند. محمداسماعیل شیخانی تاریخپژوه، درباره شرایط سیاسی قوام پس از شهریور ۲۰ آورده است: «مقاطع مهم در تاریخ حیات سیاسی احمد قوام متعدد است و در این میان دوران پس از شهریور ۱۳۲۰ نیز از نقشی حیاتی برخوردار هستند؛ خروج رضاشاه از اریکه قدرت و سلطنت و کشور، زمینهساز بازگشت احمد قوام به قدرت میشود و وی نیز از آنچه فخرالدین عظیمی به نام دموکراسی نیمبند پس از رضاشاه یاد میکند، برخوردار میشود و در سایه این بازگشت مجدد به قدرت است که در مرداد ۱۳۲۱ به عنوان نخستوزیر محمدرضا پهلوی نیز مشغول تشکیل کابینه میشود. محمدرضا پهلوی از همان ابتدای سلطنتش یک خصلت را از رضاخان به اثر برده و آن این بود که نمیتوانست فردی را قدرتمندتر یا در تراز خودش ببیند. قوام قطعاً یکی از این شخصیتها بود که شاه همواره به وی ظن داشت و بسیاری در گوش شاه زمزمه میکردند که قدرت قوام بیجهت نیست و قصد براندازی وی و برچیدن سلطنت و روی کار آوردن جمهوری را دارد، اما ابوالحسن ابتهاج در این زمینه نظر دیگری دارد و میگوید: قوام معتقد به سلطنت بود، همیشه میخواست نخستوزیری بااقتدار باشد و شاه در کارهایش دخالت نکند، اما اینها را به قیمت برکنار کردن شاه نمیخواست. احمد قوام در دوره پهلوی دوم سه بار صدارتنشینی را تجربه کرد؛ تجربه نخست وی همزمان با مشکلات متعددی بهویژه بلوای نان و کمبودهایی بود که ایران در دوره حضور و اشغال کشور توسط متفقین تجربه کرد؛ بنابراین نخستین دولت و کابینه وی بسیار مستعجل بود و عمر چندانی نداشت. در دوره دوم صدارتش قوام با مسائل بیشتری درگیر شد و البته در این برهه توانسته بود حمایت روسها را بهشدت جلب کند و آنها راه حل بسیاری از مسائل مرتبط با خود در ایران را در گروی توانمندی قوام میدانستند. ناگفته نماند که قوام در این برهه از پشتیبانی هواداران خود در مناطق شمالی و حزب توده و همچنین حکومتهای خودمختار تبریز و مهاباد برخوردار بود. آنچه در دوره دوم صدارت قوام بیشتر برجسته است ملاقات وی با استالین در مسکو بود که پیامد آن به تفاهمنامه قوام- سادچیکف در تهران منجر شد و بر اساس آن روسها که از سوی امریکاییها نیز تحت فشار بودند، از ایران خارج شدند و البته قوام تقریباً مطمئن بود که این تفاهمنامه از سوی مجلس به تصویب نخواهد رسید. قوام با کولهباری از تجربه در عرصه سیاست ایران در تیرماه ۱۳۳۱ بار دیگر به مسند قدرت بازگشت و صدارت سهگانه خود در دوره پهلوی دوم را رقم زد؛ عرصهای که به اذعان بسیاری از قوام بعید بود که وارد آن شود و البته شاید بهزعم خودش که بیانیه داده و عنوان کرده بود که کشتیبان را سیاستی دیگر آمد امید داشت بار دیگر از این آزمون نیز موفق بیرون آید، آرزویی که محقق نشد».
قوام به نمایندگان انگلیس گفته بود: اگر او نخستوزیر شود، دیکتاتوری به راه خواهد انداخت!
احمد قوام را میتوان در عداد سیاستمداران آنگلوفیل ایران قلمداد کرد. گذشته از بسیاری از اسناد، برخی مکتوبات وی نیز شاهدی بر این مدعاست. او در واپسین فصل از سیاستورزی خویش نیز، با دولت انگلستان هماهنگ بود. او پیشتر در این باره، با برخی نمایندگان انگلستان به رایزنی نشسته بود. وحید بهرامی تاریخپژوه در این باره معتقد است: «گفته میشود قوام به نمایندگان بریتانیا گفته بود اگر او نخستوزیر شود، دیکتاتوری به راه خواهد انداخت، مصدق و کاشانی و باقی افراد فعال در این زمینه را دستگیر خواهد کرد و بر سر موضوع نفت به توافقی منطقی با انگلستان خواهد رسید. این تماسها بین قوام و نمایندگان انگلستان ادامه داشت تا اینکه چهار هفته قبل از سقوط مصدق، برای نخستینبار قوام با میدلتون، سفیر انگلیس، در تجریش ملاقات کرد. این ملاقات پنهانی، که به توصیه هندرسون، سفیر امریکا، انجام شده بود، دربرگیرنده نظرات کارگزاران سیاست بریتانیا در ایران درباره ضرورت سقوط کابینه مصدق و قرار گرفتن دولتی جدید به جای آن بود، به گونهای که سفیر انگلیس در توضیح سیاست دولت بریتانیا اعلام کرد: انگلستان خواهان دستیابی به توافق با ایران است، اما نه به بهانه قربانی ساختن منافع بریتانیا در نقاط دیگر جهان؛ یعنی به بیان دقیقتر بریتانیا به دولتی نیاز دارد که بتواند منافع آن را در ایران، به بهترین شکل تأمین کند، نه یک شخص میهنپرست که در فکر تأمین منافع کشور خود باشد. در ۲۵ تیر ۱۳۳۱ مصدق در پی اختلاف با شاه که ظاهراً بر سر تصدی مقام وزارت جنگ پیش آمده بود استعفا کرد و بلافاصله دو سفارت امریکا و انگلیس به شاه فشار آوردند تا نامزدی قوام را بپذیرد. بنا به شواهد موجود گویا شاه تمایلی به بازگشت قوام به عرصه سیاست نداشت و بهاجبار به خواسته انگلیسیها تن داد. در این باره حسین مکی نوشته است: شاه تا آخرین دقایق مردد بود. او همانقدر که از استعفای مصدق نگران بود، دوچندان از روی کار آمدن قوام میترسید، اما گرچه شاه شخصاً از قوام دل خوشی نداشت، موافقت اکثر درباریها و سفارت انگلیس و امریکا، شاه را بر آن داشت که فرمان نخستوزیری قوام و به نوعی پایان نهضت ملی شدن نفت را صادر کرد. اینک در تیر ۱۳۳۱، شاه قوام را با همان لقب پرطمطراق جناب اشرف، در انتصاب به نخستوزیری خطاب قرار داد. قوام این بار برخلاف دوران نخستوزیریهای سابق خود، کاملاً تحت حمایت سفارت بریتانیا در تهران بود، زیرا او بنا بر اسناد و شواهد به انگلیسیها تعهد داده بود که با مشت آهنین حکومت کند، بنبست نفتی را حل نماید، کاشانی یا هر سیاستمداری را که در مسیرش قرار بگیرد، دستگیر کند و در این راه مصونیت پارلمانی را هم نادیده انگارد. قوام به محض انتصاب، در اقدامی هماهنگ با منافع انگلیس و توافقهای پنهانی انجامشده با آنان، اعلامیهای کوبنده صادر کرد که طی آن تغییر بنیادین شیوهها را اعلام و برای مخالفان، پیامدهای خشنی را پیشبینی نمود.
این کار قوام نقطه ضعف اساسی او در پایان حیات طولانی سیاسیاش بود، زیرا او قدرت مردمی را که سالها در انتظار کوتاه شدن دست استعمار از صنعت نفت ایران بودند به درستی ارزیابی نکرد. از فردای انتصاب قوام، اوضاع تهران و شهرهای بزرگی، چون آبادان، کرمانشاه، اهواز، اصفهان، قم و قزوین متشنج شد و دامنه این تشنج هر روز گستردهتر شد. البته در عصر روز بیستونهم تیرماه قوام متوجه اشتباه خود شد و پیش از آنکه بتواند به وعدههای خود به انگلیس عمل کند، برای جلوگیری از وخامت بیشتر اوضاع و همچنین بر اثر فشارهای شاه به او، به دلیل ترس از خارج شدن کنترل شرایط از دستش استعفا کرد. بدین ترتیب با همه بنبستهای مسئله نفت و سایر مشکلات داخلی سال، ملی شدن نفت ایران را از چنگال استعمار انگلیس خارج کرد و نشان داد که ملتهای ضعیف هم میتوانند در برابر ابرقدرتها، بر سر حقوقشان مقاومت کنند. این همان خودباوری و وطندوستی بود که قوام آن را فدای مصلحت شخصی خود کرد».
به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده!
به باور تحلیلگران تاریخ، اعلامیه احمد قوام در آغاز صدارت وی، از عوامل تحریک جامعه علیه وی بود. او آشکارا به تهدید نیروهای مذهبی از جمله آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی دست زده و معترضان را از محاکمه غیرعادی و اعدام بیم داده بود. هر چند برخی نگارش این بیانیه را به مورخالدوله سپهر نسبت دادهاند، اما نزدیکان قوام معتقدند او خود به نگارش این اطلاعیه دست یازیده است. بخشهایی از این اعلامیه تهدیدآمیز، به این شرح است: «بدون اندک تردید و درنگ دعوت شاهنشاه متبوع و مفخم خود را به مقام ریاست دولت پذیرفته و با وجود کبر سن و نیاز به استراحت، این بار سنگین را بر دوش گرفتم. در مقابل سختی و آشفتگی اوضاع، در مذهب یک وطنخواه صمیمی، کفر بود که به ملاحظات شخصی شانه از خدمتگزاری خالی کند و با بیقیدی به پریشانی و سیهبختی مملکت نظاره نماید. حس مسئولیت و تکلیف مرا بر آن داشت که از فرصت مغتنم استفاده کرده و در مقام ترمیم ویرانیها برآیم. در اینجا تذکر این نکته اساسی را لازم میدانم که به مناسبات حسنه با عموم ممالک، خاصه با دول بزرگ دنیا اهمیت بسیار میدهم و رفتار خود را نسبت به آنها مطابق با مقدرات بینالملل مینمایم و لکن به اتباع ایرانی اجازه نخواهم داد که به اتکای اجانب، اغراض خود را بر دولت من تحمیل کنند. هموطنان به عدل و داد مانند نان و آب نیازمندند. باید قوه قضائیه مستقل باشد و واقعاً از دو قوه مقننه و مجریه تفکیک و از زیر نفوذ آنها آزاد شود. من شبی با وجدان آرام سر به بالین خواهم نهاد که در زندانهای پایتخت و ولایات یک نفر بیگناه با ناله و آه به سر نبرد. من میخواهم تمام اهالی این کشور اعم از مأمور دولت و صنعتگر و کارگر و برزگر و بازرگان، غنی و ثروتمند باشند. از چشمتنگی برخی رجال که در صدد کسر حقوق کارمندان و مصادره اتومبیل و فروش ادارات برآمدهاند، تنفر دارم. به همان اندازه که از عوامفریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نمودهاند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته و زحمات بانیان مشروطیت را از نیم قرن به این طرف به هدر دادهاند. ملت ایران! من به اتکای حمایت شما و نمایندگان شما این مقام را قبول کردم و هدف نهاییام رفاه و سعادت شماست و به عموم اخطار میکنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواحی حکومت فرارسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد».
پای جناب اشرف در چاله بزرگ!
بیتردید پذیرش نخستوزیری از سوی احمد قوام، مصداق بارز سوءتدبیر در واپسین گام سیاسی وی بود. او تصور برده بود که شرایط اجتماعی، بهسان ادوار پیشین نخستوزیری اوست و وی مثلاً همانند بحران آذربایجان، از این کارزار نیز پیروز بهدر خواهد آمد! چنانکه نویسنده در جایی و مناسبتی دیگر، این واپسین گام جناب اشرف را چنین تحلیل کرده است:
«هماره با این ادعا همدلی کردهام که صاحبان نامهای بزرگ و القاب پرطمطراق در تاریخ، گاه پایشان به چالههایی میرود که به همان نسبت بزرگ است و عمیق و گاه کشنده! این قلم احمد قوام- که ۶۷ سال پیش در چنین روزهایی، به دشوارترین مصاف دوران حیات خویش گام نهاد- را در زمره این جماعت میبیند. قوام، اما بهرغم وابستگی به سیاست انگلستان و جانبداری مداوم از آن، باهوش بود و دارای قدرت تصمیمگیری. پنج بار سابقه صدارت داشت و غلط یا درست، به او لقب ناجی آذربایجان داده بودند. در این فقره با احتیاط سخن گفتم، چون به رغم ظاهر ماجرا که نشان میداد قوام بر سر استالین کلاه گذاشته است، خط و نشان انگلیس برای روس هم مطرح بود و همسایه شمالی، دیر یا زود باید ایران را ترک میکرد. حتی اگر فرض دوم نیز صحیح باشد- که از منظر نگارنده هست- چیزی از موقعشناسی قوام نمیکاهد، دستکم او فهمید که چه موقع باید به سراغ استالین برود و سبیل او را چرب کند! القصه، چنین فردی با چنین سابقهای و در چنین روزهایی، پایش به چاله دربار و به طور مشخص اشرف پهلوی رفت! شاه و خواهرش و ابواب جمعیاش، البته از قوام دل خوشی نداشتند، چه اینکه او نهتنها محمدرضا، بلکه پدرش رضاخان را نیز آدم حساب نمیکرد! با این همه آنان برای مواجهه با جامعهای که یکشبه انقلاب در آن رخ داده بود، به کسی با خلقیات قوام نیاز داشتند. این برای دربار یک بازی دو سر برد بود. اگر قوام توفیق مییافت، دربار گامی به پیش مینهاد و اگر نمییافت، این سَرخر قدیمی خرد میشد که البته شد! قوام، اما در روزهای پذیرش این آخرین ریسک زندگی، قوامِ سابق نبود. پیر و رنجور شده بود. شایعهای هم بر سر زبانهاست که حتی اعلامیه پرغلاظ و شدادش را نیز، مورخالدوله سپهر نگاشته بود. مخالف اصلی او، آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی نیز میدانست که این دشمن قدیمی چه حال و روزی دارد و راه ساقط کردن او را نیز خوب میشناخت. سرجمع این عوامل موجب شد که بر قوام آن رود که در ۳۰ تیر رفت. رجل مقتدر دهههای قبل، شبها در خانه این و آن پنهان میشد که به دست مردم نیفتد، هر چند که مصدق هم در قامت یک خویشاوند وفادار، به او مدد میرساند! حتی از یکی از نزدیکانش شنیدم که در آن احوال، شبی را در یکی از قبرستانهای شمیران پنهان شده بود!»