کد خبر: 1011795
تاریخ انتشار: ۰۱ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۴:۰۰
خود واقعی در خانواده تزئینی مجال بروز پیدا نمی‌کند
خانه‌ای که فرزندانِ خود را در هر حال می‌پذیرد - نه صرفاً وقتی بتواند به آن‌ها افتخار کند، یعنی از آن‌ها نما بسازد- خانه‌ای که فرزندان خود را به مفهوم واقعی کلمه در آغوش می‌گیرد حتی اگر آن‌ها شلوغ کنند و ریخت و پاش‌های زیادی داشته باشند، حتی گاهی کلمات نامناسبی به کار ببرند. این خانه مثل دریاست که پذیرنده است و آن‌قدر بزرگ است که اشتباهات در آن گم می‌شوند، اما در خانه دیگر، چون آن وسعت بینش و شرح صدر وجود ندارد، چون روحی کوچک دارد از ترس گم نشدن اشتباهات، اجازه اشتباه، اجازه آزمون، اجازه راهی دیگر را آزمودن و از چشم‌انداز دیگری نگریستن به فرزندان داده نمی‌شود
حسن فرامرزی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: تو کدام‌یک از این دو خانه را ترجیح می‌دهی: خانه‌ای که از پایبست ویران است، اما نما و گچبری‌های هوش از سربر و تزئینات زیبایی دارد که کلاه از سر بیننده می‌اندازد - چطور کلاه از سر بیننده می‌اندازد؟ خب این موضوع بحث ما نیست، اما چون ممکن است به ذهن برخی برسد پروسه افتادن کلاه از سر بیننده را خیلی کوتاه شرح می‌دهیم: بیننده به مدت طولانی در آن تزئینات و نما میخ می‌شود و با توجه به زاویه گردن و چانه، کلاه آرام آرام به سمت پایین سُر می‌خورد با این وجود بیننده به خاطر شدت میخ شدن، حتی متوجه سُر خوردن کلاه نمی‌شود- در واقع خانه اول، خانه‌ای است که به شدت از بیرون خوب به نظر می‌رسد و تحسین و تمنای دیگران را هم برمی‌انگیزد و مایه افتخار تلقی می‌شود، اما خانه دوم، هیچ کاری با کلاه کسی ندارد و هوش کسی را نمی‌پراند، اما از پایبست محکم و ایمن است و به اصطلاح توپ هم تکانش نمی‌دهد و به تمام معنا محل سکونتی ایمن است، با این حال این خانه خوب و ایمن از بیرون نما، گچبری و تزئینات آنچنانی ندارد و شاید هم اصلاً ندارد و ممکن است حتی برای برخی زشت به نظر برسد یا نه بسیار معمولی، آنچنان که حتی یک نگاه کوتاه به این خانه به مثابه وقت تلف کردن باشد چه رسد به اینکه آدم به خاطر این خانه کلاه از سر بردارد یا بدتر از آن بیندازد. حالا تو باشی کدام‌یک از این دو خانه را انتخاب می‌کنی؟ لطفاً پیش از آن‌که جواب بدهی کمی بیشتر تأمل کن، چون آن‌طور‌ها هم که روی کاغذ مسئله واضح به نظر می‌رسد این‌طور نیست.

اسباب‌کشی نامرئی به مشعشع بودن

در نگاه اول تردیدی نداریم که خانه دوم، بهتر از خانه ایمن است. می‌ارزد ۱۰۰ سال تزئینات، گچبری و نمای درخشان به دیگران نشان ندهی، اما در خانه خودت راحت باشی. نما برای چیست؟ به خاطر دیگران. ببینید من در چه خانه باشکوهی نشسته‌ام. آدم روی نمای خانه که سکونت نمی‌کند. وقتی در خانه نشسته‌ای اصلاً نمای بیرونی می‌بینی؟ با خودت می‌گویی دمی آسودن در خانه‌ای ایمن، می‌ارزد به اینکه سال‌ها به خاطر نمای بیرونی تحسین شوی، یعنی به طور طبیعی من و شما خانه ایمن و بدون تحسین و تشویق را به خانه ناایمن، اما تحسین برانگیز ترجیح می‌دهیم، اما این ترجیح‌ها عموماً روی کاغذ است و ما در عمل این‌طور نیستیم. چطور؟ ما به این خاطر که اغلب اتکایمان به بیرون است یعنی در واقع من بدون اینکه متوجه شوم یک اسباب‌کشی نامرئی و بسیار پنهان انجام داده‌ام و خانه‌ام را در این اسباب‌کشی نامحسوس به نمایش تحسین و تشویق‌های دیگران برده‌ام یعنی من مدت‌هاست در تحسین دیگران خانه کرده‌ام، بنابراین ما آن خانه اول را عملاً به خانه دوم ترجیح می‌دهیم. به عبارت دیگر من ترجیح می‌دهم ترس و تحسین را یکجا داشته باشم تا ایمنی و تحسین نشدن، ایمنی و مشعشع نبودن، ایمنی و سکوت. دوست دارم یک موجود ترسیده باشم، اما همه جا اسم و حرف من باشد تا موجود ایمنی که کسی درباره او حرف نمی‌زند.

می‌بینید؟ مسئله آرام آرام می‌تواند به وضوح خود برسد. میل به مشعشع بودن به این سادگی دست از سر ما برنمی‌دارد، میل به اینکه ما این‌قدر معمولی به نظر نرسیم یا به تعبیر مولانا: نفس اژدرهاست او کی مُرده است؟ مثلاً من فکر می‌کنم نه! نه! من اصلاً اهل نما و نمایش نیستم و خانه ایمن را ترجیح می‌دهم، اما بعد می‌بینم به دلیل اینکه مطلب من به اندازه کافی تحسین نشده دچار پژمردگی شده‌ام. آیا جز این است که من هم اهل همان خانه فقط و فقط نما هستم؟ اگر من اهل نما و نمایش نبودم فقط مطلبم را می‌نوشتم و آن نوشتن مطلب، خانه من بود. اما من این خانه را نمی‌خواهم. این مطلب خانه من است و من همین حالا که این مطلب را می‌نویسم در این خانه حضور دارم، اما وقتی من اهل نما می‌شوم دنبال چه هستم. نه! نه! این برای من کافی نیست. من می‌خواهم این خانه نما داشته باشد، خواننده زیادی داشته باشد و تحسین شود.

تو با توت‌فرنگی‌هایت تردستی می‌کنی، من با کلمه هایم

دقت کنیم که انرژی و جان زیادی از ما صرف نما و نمایش می‌شود. مثلاً تو با توت‌فرنگی‌هایت آن کار را می‌کنی، کسی دیگر با کلمه‌هایش، دیگری با تبلیغات کالایش و دیگری با چیز دیگر. تو می‌آیی توت‌فرنگی‌هایت را در جعبه بچینی. چه کار می‌کنی؟ می‌دانی که نما برای این مردم مهم است، پس می‌روی زیر پوست نما و نمایش، توت‌فرنگی‌های درشت را رو می‌چینی، یعنی یک نمای درخشان درست می‌کنی و فضای بیشتری از محصول را می‌دهی به توت‌فرنگی‌های کوچک و حتی لهیده و قارچی. من هم همین کار را با کلمه‌هایم می‌کنم، چند شعر از مولانا را آن بالا در نما قرار می‌دهم، بعد کلمه‌های کوچک و لهیده‌ام را آن زیر قرار می‌دهم یا کمی انرژی صرف می‌کنم و یک ورودیه خوب و قابل قبول برای مطلبم جور می‌کنم و بعد آن زیر، ۳ هزار کلمه آب می‌بندم! کسی دیگر هم همین کار را در تبلیغات محصول خود انجام می‌دهد. در ارائه محصول نهایت دقت خود را به کار می‌بندد و یک نمای خوب می‌سازد بعد که نمایش تمام شد دیگر از آن زاویه‌های دقیق و دقت سرشار خبری نیست و نتیجه این سبک از زندگی چه می‌شود؟ بدبینی، تشنج و دعوا‌های افسارگسیخته‌ای که در زندگی ما حاکم شده است و چقدر باید زمان‌های ما در طول روز صرف بازبینی و معاینات تمام نشدنی همدیگر شود. من فقط لید، تیتر و ورودیه مطلب تو را می‌خوانم و رها می‌کنم- حالا اگر خیلی تو را جدی بگیرم سوتیتر‌ها را هم می‌خوانم-، چون اعتقاد دارم همین که تیتر و لید را بخوانی کافی است، چون بخش جذاب مطلب را خوانده‌ام و باقی تکرار مکررات است، آن دیگری هم می‌گوید همین که تبلیغ سه دقیقه‌ای فیلم را دیدم انگار کل فیلم را دیده‌ام، چون کارگردان، نویسنده و تهیه‌کننده هر صحنه جذابی از فیلم که دستشان می‌رسیده در همین سه دقیقه گنجانده‌اند و باقی صحنه‌های بی‌رمقی است که نمی‌ارزد آدم دست به جیب شود و کلی خرج کند برود آن فیلم را ببیند. دیگری هم وقتی جعبه‌های توت‌فرنگی را می‌بیند می‌گوید قشنگ است، اما معلوم نیست آن زیر چه خبر است یا اینکه می‌خواهد زیر توت‌فرنگی‌ها را ببیند و همین میل به دیدن زیر توت‌فرنگی‌ها، دعوا و بلوایی را راه می‌اندازد که آن سرش ناپیداست، چون مشتری می‌گوید من حتماً باید زیر توت‌فرنگی‌ها را ببینم و فروشنده معتقد است این توت‌فرنگی‌ها زیر و رو ندارد. مشتری می‌گوید تو اگر به محصول خودت ایمان داری اجازه می‌دهی که ما زیرش را هم ببینیم، فروشنده هم می‌گوید تو با این زیر و رو کردن، توت‌فرنگی‌ها را خراب می‌کنی، ناخن‌هایت بلند است و توت فرنگی‌های حساس مرا شخم می‌زند و زخمی می‌کند، آخر سر هم واقعاً معلوم نمی‌شود کدام‌یک از طرفین دعوا درست می‌گویند.

کدام‌یک از این دو خانه را ترجیح می‌دهی؟

به این مثال از کتاب «خوشی‌ها و ناخوشی‌های فرزندآوری» به روایت مدرسه دوباتن، ترجمه رشید جعفرپور توجه کنید. پیش از آن‌که این مثال را بخوانید دو خواهش دارم. اول: سعی کنید زود و ظاهربینانه درباره این دو خانواده داوری نکنید و دوم: ممکن است برخی از جزئیات این مثال با فرهنگ ما همخوان نباشد، اما مهم، روح و درونمایه این مثال است که می‌خواهد سخن ظریفی را با ما در میان بگذارد مثل برخی حکایت‌های مولانا که گاه کلمات رکیکی در آن به کار رفته، اما ما را از حضیض همان حکایت به اوج معنا می‌برد: «دو خانواده بسیار متفاوت را تصور کنید که هر کدام دور میز شام نشسته‌اند. در خانواده نخست، فرزندان خانواده رفتار خیلی خوبی دارند. می‌گویند غذا چقدر خوشمزه شده است، درباره اتفاقاتی که در مدرسه افتاده است صحبت می‌کنند، به گفته‌های والدینشان گوش می‌دهند و در پایان سراغ تمام کردن تکلیف‌های باقی‌مانده مدرسه می‌روند. در خانواده دوم: اوضاع کمی متفاوت است. مادر را ابله خطاب می‌کنند، وقتی پدرشان چیزی می‌گوید با استهزا خُر‌خُر می‌کنند، نظری جلف می‌دهند که نشان می‌دهد در مورد بدنشان حجب و حیایی ندارند، اگر والدینشان بپرسند که تکالیف مدرسه در چه حالی است، می‌گویند مدرسه مسخره است و با عصبانیت اتاق را ترک می‌کنند و در را پشت سرشان می‌کوبند.

به نظر می‌رسد در خانواده نخست همه چیز رو‌به‌راه است و در خانواده دوم اوضاع خراب است، اما اگر درون ذهن بچه‌ها را نگاه کنیم ممکن است تصویری متفاوت ببینیم. در خانواده نخست، بچه به اصطلاح خوب، گستره کاملی از احساسات را درون خودش دارد که آن‌ها را از چشم دیگران دور نگه می‌دارد. نه، چون خود، این را می‌خواهد، بلکه، چون احساس نمی‌کند این امکان هم برایش وجود دارد که والدینش او را آنچنان که واقعاً هست تحمل کنند. احساس می‌کند بهتر است نبینند که خشمگین، دمغ یا کسل است، زیرا اینگونه به نظر می‌رسد که والدین هیچ‌گونه درایت درونی برای کنار آمدن با خودِ واقعی او ندارند. باید خودِ جسمانی، زمخت و بی‌ثباتش را سرکوب کند. هر انتقادی از سوی یک بزرگسال- در ذهن او- آنچنان جانکاه و کوبنده است که قابل بیان نیست.

در خانواده دوم، بچه به اصطلاح بد، می‌داند که اوضاع مستحکم است. او احساس می‌کند که می‌تواند به مادرش بگوید یک موجود بی‌خاصیت است، زیرا در دلش می‌داند که مادرش و او یکدیگر را دوست دارند و دوره‌ای کوتاه از بی‌ادبی عصبی نابودش نمی‌کند. می‌داند که پدرش از این‌که مسخره شود به هم نمی‌ریزد و درصدد انتقام برنمی‌آید. محیط به اندازه کافی گرم و قوی است که تندی، خشم، کثیفی و ناامیدی کودک را جذب کند. نتیجه این‌که خروجی غیرمنتظره‌ای خواهیم داشت: بچه خوب در مسیر مشکلات زندگی بزرگسالی قدم برمی‌دارد که معمولاً مربوط است به تبعیت شدید، مقرراتی بودن، کمبود خلاقیت و وجدانی که به طرزی غیرقابل‌تحمل بی‌رحم است و ممکن است او را به خودکشی سوق دهد و بچه حرف‌نشنو در راه بلوغی سالم است که تشکیل شده از صرافت طبع، انعطاف‌پذیری، تحمل شکست و حسی از پذیرش خود.

آنچه ما حرف نشنوی می‌نامیم، در واقع جست‌وجوی ابتدایی اقتدار و استقلال است. به عنوان کودکان سابقاً حرف‌نشنو، می‌توان خلاق‌تر بود، زیرا می‌توان ایده‌هایی را که در ابتدا با تأیید روبه‌رو نمی‌شوند امتحان کرد، می‌توان اشتباه کرد یا ریخت و پاش کرد یا مسخره به نظر رسید و این فاجعه نیست. چیز‌ها را می‌توان اصلاح کرد یا ارتقا داد... می‌توانیم انتقاد‌ها را درباره خود بشنویم و تحمل داشته باشیم تا حقیقت‌های موجود در آن‌ها را جست‌وجو و غرض‌ورزی‌هایشان را رد کنیم. ما باید یاد بگیریم بچه‌های حرف‌نشنو، چند صحنه آشوب‌ناک و بالا رفتن گه‌گاه صدا را نشانه سلامتی بدانیم تا نشانه قصور و کوتاهی و به طور متقابل یاد بگیریم از آدم‌های کوچکی که هیچ دردسری درست نمی‌کنند بترسیم و اگر هرازگاهی لحظات شادکامی و خوشی را تجربه می‌کنیم، باید به ویژه قدردان باشیم که مطمئناً کسی آن بیرون در گذشته دور بوده که تصمیم گرفته است از دریچه چشمان عشق به بعضی از رفتار‌های عمیقاً بی‌منطق و آشکارا ناخوشایند ما نگاه کند.»

خانه‌ای بزرگ که اشتباهات در آن گم می‌شوند

به مثال آغازین این مطلب برمی‌گردیم. خانه‌ای با نمای عالی و نمایشی مجلل، اما فاقد امنیت و خانه دیگر، خانه‌ای که ممکن است نمایی نداشته باشد یا حتی نمای آن زشت به نظر برسد، اما امن باشد. کدام‌یک از این دو خانه را انتخاب می‌کنید؟ به مثال پایانی توجه کنیم: خانه‌ای که فرزندانِ خود را در هر حال می‌پذیرد - نه صرفاً وقتی بتواند به آن‌ها افتخار کند، یعنی از آن‌ها نما بسازد- خانه‌ای که فرزندان خود را به مفهوم واقعی کلمه در آغوش می‌گیرد حتی اگر آن‌ها شلوغ کنند و ریخت و پاش‌های زیادی داشته باشند، حتی گاهی کلمات نامناسبی به کار ببرند. این خانه مثل دریاست که پذیرنده است و آن‌قدر بزرگ است که اشتباهات در آن گم می‌شوند، اما در خانه دیگر، چون آن وسعت بینش و شرح صدر وجود ندارد، چون روحی کوچک دارد از ترس گم نشدن اشتباهات، اجازه اشتباه، اجازه آزمون، اجازه راهی دیگر را آزمودن و از چشم‌انداز دیگری نگریستن به فرزندان داده نمی‌شود. اما در خانه‌ای با روح بزرگ، والدین اجازه می‌دهند فرزندان نظم موجود را به هم بریزند و تجربه کنند، مثلاً یک بچه، لیوان آب را روی میز شام خالی کند تا ببیند چه می‌شود و از آن به هم ریختگی لذت ببرد تا خانه‌ای که با یک نظم آهنین اداره می‌شود و همه چیز ظاهراً سر جای خود قرار دارد، اما فرزندان فقط برای اطاعت زاده شده‌اند و برای اطاعت زندگی می‌کنند. در واقع اینجا چیز مهمی سر جای خود نیست و آن این است: افراد در آن راحت نیستند و نمی‌توانند راحت افکار و ایده‌های خود را مطرح کنند، چون می‌دانند به سرعت رد می‌شود، می‌دانند به سرعت درباره‌اش پیش داوری می‌شود، می‌دانند که شرح صدری در این خانه نیست، فقط و فقط یک خانه بندانگشتی به ظاهر تمیز و مرتب است، اما این خانه آن‌قدر کوچک است که نمی‌توان در آن سکونت کرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار