سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که سپری میشود تداعیگر سالروز ترور فجیع شهید دکتر سیدحسن آیت است. از اینرو و در بازشناسی حیات فردی و اجتماعی وی، بر پارهای نکات و نقاط شاخص آن به مدد خاطرات اطرافیان نظری افکندهایم. ذکر این نکته لازم است که راویان این خاطرات، گفتههای خویش را در مصاحبه با این قلم در میان نهادهاند. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
بقایی گفت آیت ما را گرفتار میکند!
یکی از نقاط بحث برانگیز در زندگی شهید دکتر سیدحسن آیت، عضویت مقطعی و نسبتاً کوتاه وی در حزب زحمتکشان ملت ایران است. مخالفان دکتر آیت معمولاً با تعمیم بیمنطق این فقره به تمامی ادوار حیات وی سعی کردهاند شخصیت سیاسی او را همسنگ کارنامه این حزب سازند! حسین بنکدار تهرانی از اعضای قدیمی حزب زحمتکشان و از دوستان دیرین دکتر مظفر بقایی کرمانی، درباره دوره عضویت آیت در این حزب و علل کنارهگیری وی از آن چنین گفته است: «فکر میکنم سال ۱۳۳۶ یا ۱۳۳۷ بود که یک بار سیدحسن آیت با حسن حبیبی آمد دفتر حزب زحمتکشان. من حبیبی را میشناختم. پدرش در میدان شوش حسابدار بود. در همان دیدار به او گفتم حسنخان! بالاخره شما مصدقی هستی؟ شاهی هستی؟ تودهای هستی؟ چی هستی؟ گفت من تابع منطقم! مشخص بود که از نظر افکار، چندان علاقهای به حزب ندارد و همراه آیت آمده بود که صرفاً ببیند آنجا چگونه است و چه میگویند. از آن به بعد آشنایی ما در سازمان نگهبانان آزادی در خیابان شیخ هادی بیشتر شد و تا زمانی که در حزب بود، همدیگر را میدیدیم و گاهی صحبت هم میکردیم؛ هرچند به دلایلی رابطه ما خیلی گرم نشد! آیت بسیار پرشور، اهل مطالعه، دغدغهمند و دردمند بود. خیلیها هستند که مطالعه میکنند و خیلی چیزها را هم میفهمند، ولی دغدغه این را ندارند که از جا برخیزند و حرکتی کنند و از خودشان فعالیتی نشان بدهند، ولی آیت این ویژگی را بهکمال داشت. در عین حال که در جلسات آرام بود، ولی خیلی سریع حرف میزد و کلمات را تندتند ادا میکرد. بسیار جوان چیزفهم و دانا و بامطالعهای بود. به لحاظ مذهبی و خاستگاه خانوادگی هم زمینههای قبلی برای مخالفت با مصدق داشت. همین موجب شده بود خیلی زود بین جوانان حزب، یعنی جماعتی که در سالهای ۱۳۳۶، ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ به حزب پیوستند، بارز شود. زندگیاش هم واقعاً فقیرانه بود. یادم است ظهرها دیزی میخرید به قیمت ۱۵ ریال، نصفش را ظهر میخورد و نصف دیگر را برای شبش نگه میداشت و با این سختی، اما در عین حال با تلاش و مطالعه، همراه با فعالیت و دغدغه زندگی میکرد...، اما اینکه چرا دیگر نتوانست به فعالیتش در حزب ادامه بدهد، یکی انتقاداتی بود که به ساختار حزب داشت و دیگر اینکه به این نتیجه رسیده بود که کار حزبی و قانونی فایده ندارد و این بعد از قضایای ۱۵ خرداد بود که آیتالله خمینی را دستگیر کردند. البته حزب در این مورد موضع جدی داشت و از مرجعیت آیتالله خمینی حمایت کرد. آیت خواهان موضعگیری تندتری بود. دکتر بقایی میگفت آیت ما را گرفتار میکند و حرفهایی که این طرف و آن طرف میزند و رفتارهایی که میکند، برای ما مسئلهساز میشود! تا جایی که یادم است یک بار بهطور موقت و به مدت شش ماه و بار دوم به دلیل بیاعتنایی به اخطارهای حزبی، بهطور دائم از حزب اخراج شد. اعضای حزب مخصوصاً جوانترها بهرغم اختلافنظرهایی که با او داشتند، به او علاقهمند بودند، چون آدم فهمیدهای بود و در نگاه تاریخی و تحلیل نهضت ملی و ارادت به آیتالله کاشانی و امثال اینها با آنها اشتراک داشت. علائقشان پابرجا بود، ولی از نظر کار سیاسی از هم جدا شدند. او با نظامیهایی هم که بعدها در انقلاب منشأ آثار بسیاری بودند، از جمله مرحوم کلاهدوز، مرحوم نامجو، مرحوم صیاد شیرازی و... ارتباط گرفت و اینها که از دوستان آیت بودند، جریانی را در ارتش تشکیل دادند که خیلی به کار انقلاب آمد و موفقیتهایی هم بهدست آورد.»
وقتت را با اینگونه حرفها تلف نکن!
شهید دکتر سیدحسن آیت آنگاه که در شهر دامغان به تحصیل اشتغال داشت، مورد تهمت و طعن مخالفان قرار گرفت و ایشان سعی کردند تا وصلهای ناچسب به او بچسبانند! علی معلم دامغانی- که در آن روزگاران در سنین نوجوانی بود- متأثر از آن شرایط، اشعاری سرود که در شهر پخش شد. معلم بعدها در باب زمینههای سرایش آن شعر و نیز واکنش آیت بدان، به نکاتی اشاره کرد که در پی میآید: «کلاس دوم دبیرستان بودم، یعنی در سن و سالی که هیچ آدم عاقلی، حرف یک نوجوان را جدی نمیگیرد، ولی متأسفانه اشعار من را دستاویز قرار دادند و بسیار موجب آزار این مرد بزرگ شدند. آن روزها آقای آیت به خواستگاری دخترعموی ما آمده بود، اما هنوز داماد عموی ما نشده بود. شوخی ما که حاصل شیطنت یک مدیر دبیرستان بود، دست به دست در شهر گشت و ابعادی پیدا کرد که دیگر نمیشد آن را جمع کرد! آقای آیت مرد پختهای بود و ابداً اهل ماجراجویی نبود. ظاهرش مثل یک کوه آرام بود، هر چند در درون جوش و خروش زیادی داشت. در رفتارش هیچ نشانهای از هوسباز بودن وجود نداشت، در عین حال به هیچ وجه نمیشد حدس زد که یک آدم سیاسی باشد. بنده خدا قرار بود داماد خانواده ما شود و در عین حال که انسان بسیار ارجمندی بود، بنده چنین گزکی هم دربارهاش به دست کجاندیشان داده بودم. تصور اینکه آدمی تا این حد جدی و مسئول، اهل بازی و بازیچه شدن بوده باشد، کلاً منتفی است. دادن چنین نسبتهایی به آقای آیت، مثل نسبت شرابخواره بودن به حافظ است که خودش میگوید: قرآن را با ۱۴ روایت از بَر میخواند! به قول حضرت آقا، شاید بزرگترین قاریان دنیا نهایتاً بتوانند قرآن را با چهار روایت بخوانند. در هر حال ما هنوز زندهایم و ایشان در عالم دیگری است. با صمیمیت شهرستانیوار خود بگویم از عبوسی، خشکی و سکوت خاص آقای آیت، خوشم نمیآمد. ایشان جز با کسانی که همتا و همپای او بودند، حرف نمیزد و با من که جوان بانشاطی بودم و میخواستم شعر بگویم و شوخی کنم و لطایف ادبی بشنوم، چندان از در لطف درنمیآمد و من از اینکه اینقدر به خودش و به بقیه سخت میگیرد نیز خوشم نمیآمد. حتی تا همین اواخر که چند بار به منزل ایشان رفتم و بعدها هم که سالها در منزل ایشان اجارهنشین بودم ـ، چون خانواده ایشان در آنجا بسیار رنج میبردند و به خانه دیگری نقل مکان کردند ـ باز خاطره آن عبوسی ایشان در من بود و آن حالت را دوست نداشتم. این دلخوری یک نوجوان وقتی با شیطنت خانم معلمهایی که لابد با حضور ایشان در دفتر مدرسه، هر حرفی را نمیتوانستند بزنند و هر شوخیای را نمیتوانستند کنند، وقتی آمیخته شود، معلوم است که محصول چه چیزی از کار درمیآید! غرض اینکه ایشان، چون در شریعت خشک بود ـ که عیبی بر ایشان نیست ـ بیشتر در معرض چنین شایعاتی قرار میگرفت. اتهامش این بود که پای اعتقاداتش میایستاد و تکان نمیخورد. یکجور اخلاق خاصی داشت که ملکهاش شده بود و نمیتوانست از آن دست بکشد و به نوع دیگری تظاهر کند. اساساً اهل تظاهر نبود. همین خشکیها باعث شده بود دوستِ کمی داشته باشد و خیلیها از او خوششان نمیآمد و دیگران را تحریک میکردند که دربارهاش قصه بسازند و پخش کنند! بیتردید تنها کسی که از آن شایعه رنجید، خود ایشان بود که هیچ به روی خود نیاورد! یک بار داشتم در راهآهن ـ که تفریحگاه مردم دامغان بود ـ رفتن قطار را تماشا میکردم که با آقای آیت روبهرو شدم. سلام کردم. جوابم را داد و رفت. بعد برگشت و صدایم زد. من دو تا شعر گفته بودم. یکی آنکه ایشان را متهم کرده بودم و گل کرد و دست به دست چرخید و یکی هم شعری که در آن اعلام برائت کرده بودم که تقریباً هیچکس نخواند و نشنید! آن روزها ادعا میکردم که شعر اول از من نیست! ایشان مرا صدا زد و گفت هر دو شعر مال خودت است و خوب هم گفتهای! قدر خودت را بدان و وقتت را با اینگونه حرفها تلف نکن، تا میتوانی مطالعه کن... بعد به من حرفی را زد که هنوز هم سر کلاسها به شاگردانم میگویم. گفت برای شاعر بودن، نیاز نیست عروض و بدیع و علوم بلاغی بخوانی، اینها برای یک ادیب خوب است. یک شاعر باید شعر بخواند و با صدای بلند و صحیح بخواند، طوری که شنونده را جذب کند. هر چه شعر را درستتر بخوانی، ترازوی ذهنت زودتر تنظیم میشود و هر چه بیشتر شعر بخوانی، کلمات و مصالح شعری راحتتر دراختیارت قرار میگیرند... هنوز هم اگر کسی از من بپرسد چطور شاعر شوم؟ این حرف آن انسان خوب را به او میزنم. من واقعاً نمیدانم در مسئلهای که به نوعی در آن دخیل بودم، از جهت شرعی جرم من چه میزان است؟ اما کسانی که از آن در مجلس استفاده کردند، قطعاً اشتباه کردند! او یک مرد مسلمان، سیاسی و جدی بود که هرگز خود را قربانی چنین مسائل مبتذلی نمیکرد. اصلاً روش این آدمها نیست که خود را در چنین مسائلی داخل کنند. حالا که سالها از آن ماجرا میگذرد، انسان متوجه میشود که نباید درباره دیگران عجولانه قضاوت کرد. مخصوصاً اگر خداوند به انسان نعمتی مثل شاعری را عطا کرد، نباید از آن سوءاستفاده کرد.»
او لیدر مواجهه با لیبرالها بود
کارنامه سیاسی دکتر سیدحسن آیت پس از پیروزی انقلاب اسلامی، محل چالشها و گمانههای بسیار است. او در آن دوره، در جبهههای متنوعی جنگید و به رغم جان نهادن بر سر این مصاف، توانست در مقیاسی فراوان به اهداف خود دست یابد و ایمان و آرمان خویش را تثبیت کند. پروفسور احمد خلیلی- که خود شاهد تلاشهای وی در آن دوره خطیر بوده است- در این باره چنین روایت میکند: «من در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و با اجازه و موافقت مرحوم امام خمینی، به ایران آمدم تا از شرایط آن روز کشور، برای ایشان گزارشی تهیه کنم. در یکی از ملاقاتهایی که با مرحوم دکتر آیت داشتم، او دلش میخواست به فرانسه بیاید و حقوق سیاسی بخواند! البته فرانسه آن موقع مثل حالا نبود. کادر سیاسی بسیار قدرتمندی داشت و ابداً با الانش قابل قیاس نیست. آیت درباره کادر انتلکتوئل فرانسه چیزهایی شنیده بود و دلش میخواست به آنجا بیاید و شرایط آن را ببیند. مشکل این بود که زبان فرانسه بلد نبود و من به او گفتم که زبان مشکلی است و اول باید آن را در ایران یاد بگیرد و بعد بیاید. پس از آن هم ملاقاتهای ما در محافل رسمی و مثلاً در سخنرانی او در روزنامه اطلاعات بود. میرفتم ببینم درباره چه مسائلی با مردم صحبت میکند؟ او پس از انقلاب، اولین کسی بود که تمام قامت از آیتالله کاشانی طرفداری کرد. علاوه براین، او اولین کسی هم بود که در تلویزیون از آیتالله کاشانی تجلیل کرد که بازتاب خوبی داشت. من، چون با دکتر بهشتی ارتباط داشتم، چند بار برای دیدار با ایشان به حزب رفتم و دکتر آیت را هم همانجا دیدم. یک بار هم آیت مرا به حزب دعوت کرد که گفتم حضور من در جلسهای که قرار است درباره مسائل حزب صحبت شود صحیح نیست، چون من عضو حزب نیستم و نخواهم بود. گفت این یک جلسه خصوصی است. به هر حال رفتم. صحبت از کاندیداتوری برای اولین رئیسجمهور ایران بود. من هرچه نگاه کردم دیدم هیچ کدام ابداً در قد و قامت دکتر بهشتی نیستند. بنیصدر را که از فرانسه میشناختم و میدانستم که فقط بلد است یکسری لاطائلات را به هم ببافد! دیگران هم در این حد نبودند. به نظر من اگر دکتر بهشتی رئیسجمهور میشد، بخش زیادی از فجایعی که رخ دادند، پیش نمیآمد. در آن صورت من میآمدم و صمیمانه با او همکاری میکردم. در آن جلسه احساس کردم دکتر آیت دارد برای کاندیدا شدن خودش هم تلاش میکند. جالب اینجاست که خود دکتر بهشتی در آن جلسه نبود و در مشهد بود! به آیت گفتم برای کاندیدا کردن رئیس حزب جلسه تشکیل دادید، ولی آیا از خودش هم پرسیدید که با این موضوع موافق است یا نه؟ اصلاً نظر خود ایشان را پرسیدید؟ همان روز بود که آیت با من، به شکل مبسوطی درباره میرحسین موسوی حرف زد. وقتی آمدیم بیرون او معتقد بود که او بنیصدر دوم است! وقتی پرسیدم منظورت چیست؟ گفت او همان حرفهای مصدقی و جاماندگان در دوران نهضت ملی را میزند و مجموعاً آدم مشکوکی است. آیت خیلی باهوش بود. من او را بین سیاسیون جوان آن دوره، از همه قویتر میدیدم. به نظر من در مجلس خبرگان هم کسی که دنباله کار را گرفت و برای تصویب اصل ولایت فقیه تلاش زیادی کرد، آیت بود. اگر نطقهای آن جلسه را بررسی کنید، خواهید دید فقط او حرف میزد و آن هم خیلی تند و صریح میگفت انقلاب شده تا تشکیلات مملکت مذهبی شود. به شدت با کسانی که میخواستند اندیشههای لیبرالیستی و امثال اینها را سر کار بیاورند، مخالفت میکرد. اینکه گفتهاند او ملهم از دکتر بقایی این کار را کرد، کاملاً دروغ است. دکتر بقایی به شدت با ولایت فقیه مخالف بود. شاید به دلیل اینکه او در مجلس خبرگان، همان تند و تیزی دکتر بقایی در مجلس شورای ملی را داشت، او را حامی دکتر بقایی میدانستند. بعضی از رفتارهایش شبیه دکتر بقایی بود، ولی این دلیل بر تحت تأثیر او بودن نیست. همان روش دکتر بقایی را در پیش گرفته بود و نمیگذاشت مخالفان خیلی دور بردارند و میگفت اینها لیبرال هستند.»
سر بزنگاه مطالبش را مطرح میکرد!
شهید دکتر آیت به دلیل همشهری بودن با شهید محمد منتظری، با وی ارتباط و هماهنگی فراوانی داشت و این امر، در بزنگاههای مهم نمایان شد. این مراوده صمیمی موجب شده بود تمامی یاران و همراهان شهید محمد منتظری، از وی خاطراتی شنیدنی داشته باشند و او را بستایند. اصغر جمالی فرد در این باره میگوید: «در خرداد سال ۱۳۵۸، بعضی دوستان ـ که من هم در زمره آنها بودم ـ میخواستند بروند لیبی و ما سه روز در فرودگاه تحصن کردیم. دکتر آیت و دکتر اسرافیلیان و دیگر دوستان هم آمده بودند. دولت بازرگان با رفتن ما مخالفت کرد. شاید بتوانم بگویم در آنجا بود که بهخوبی با دکتر آیت آشنا شدم و از آن پس، ارتباطمان بیشتر شد. آیت آنجا سخنرانی زیبایی کرد که آن را در همان دوره در نشریهام منتشر کردم. صحبتهای بسیار روشنگرانه و تحلیل بسیار خوبی بود. بههرحال و نهایتاً نگذاشتند برویم و ما مخالفتمان را با دولت آغاز کردیم که ادامه پیدا کرد. دکتر آیت با شهید محمد منتظری ارتباط داشت. این ارتباطات به تشکیل سپاه یا دستکم بخش مهمی از آن منجر شد. تفاوت آن دو این بود که دکتر آیت غیرعلنی کار میکرد، ولی شهید محمد منتظری علنی کار میکرد. آیت آدمی خودساخته بود. یکی از ویژگیهایش این بود که تمام روزنامهها را جمع میکرد. خودش میگفت این کار را از یکی از سیاستمداران یاد گرفتهام. آن سیاستمدار قدیمی گفته بود من هیچ ابزاری جز یک میز تحریر، قیچی و روزنامهها ندارم، وقتی مسئولان صحبت میکنند، این مطالب را میبرم و بریدههای روزنامهها را آرشیو میکنم و بعد اگر در عمل، خلاف آن را انجام بدهند، با توجه به این بریدهها، علیه آنها صحبت میکنم. آیت هم این کار را یاد گرفت. تمام روزنامهها را جمع میکرد و مواضع و گفتههای مسئولان را تا جایی که میتوانست، گردآوری میکرد و بهموقع بهکار میبرد. یکی از دوستان میگفت آیت بریدههای جراید را لای دیوارهای خانهاش مخفی کرده بود! بعد از پیروزی انقلاب هم دیدید با میرحسین موسوی ـ که از قضا او هم عضو حزب جمهوری اسلامی بود ـ مخالفت کرد. علت مخالفتش هم این بود که موسوی مصدقی و شاگرد پیمان بود و آیت هم مصدق را مطلقاً قبول نداشت. قبل از انفجار ۷ تیر هم بین آیت و اعضای حزب جمهوری بحثهای زیادی بود و آنجا آیت مخالفت خود را علیه موسوی مطرح کرد و گفت اگر موسوی بخواهد به کابینه بیاید، من با او مخالفت میکنم. عدهای از اعضای حزب جمهوری با آیت مخالفت و عدهای دیگر مثل محمد منتظری از او دفاع کردند. بههرحال یکی از ویژگیهایش این بود که زیاد مطالعه میکرد و حافظه خیلی خوبی هم داشت و سر بزنگاه مطالبش را مطرح میکرد. من در برخی جلسات مهم سخنرانی او بودم؛ مثل سخنرانیای که در مجلس به دلیل اعتبارنامهاش انجام داد و بحث دامغان و آن دختر دبیرستانی مطرح شد ـ که سلامتیان و غضنفرپور و دار و دسته بنیصدر مطرح کرده بودند ـ و دروغ بود و آیت هم دفاع جانانهای کرد و رأی اعتماد خوبی هم آورد. همانطور که اشاره کردم، سخنرانی فرودگاهش خیلی عالی بود؛ اگر خواستید، من آن را دارم. به نظرم چاپ آن سخنرانی خیلی مؤثر خواهد بود.»