سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: پزشکها و پرستاران در هر موقعیت و شرایط سختی، همواره در کنار مردم حضور داشته و به وظیفه مهم و حیاتیشان میپردازند. از زمان دفاع مقدس تا الان که کشور درگیر ویروس کروناست، کادر درمان و پزشکان خستگیناپذیر در مأموریتهای ممکن حضور داشته و اجازه ندادهاند تا مشکلات بر روح و جان مردم آسیب وارد کند. در طول دفاع مقدس نیز پزشکهای زیادی در مناطق جنگی همچون رزمندگان در خطوط مقدم و مناطق عملیاتی حضور پیدا میکردند. اگر حضور این نیروهای امدادی نبود، وضعیت جبههها غیرقابل تصور میشد و آمار شهدا نیز بالاتر میرفت. شهید شاهرخ وکیلی شاهمیر یکی از پزشکهایی بود که از قبل انقلاب در کنار مردم حضور داشت و کارهای امدادی و آموزشی همواره جزو برنامههایش بود. شهید وکیلی با شروع دفاع مقدس ارتباطش را با رزمندگان و جبهه قطع نکرد و حضوری مستمر در مناطق عملیاتی و جنگی داشت. شهید وکیلی متولد سال ۱۳۲۵ بود و هنگام شهادت ۴۱ سال داشت. وی که در رشته ارتوپدی فارغالتحصیل شده بود، تخصصش در دفاع مقدس بسیار به کمک رزمندگان میآمد. دکتر وکیلی زمانی که برای انجام مأموریت از طرف وزارت بهداشت و درمان به منطقه جنوب کشور اعزام شده بود، در تاریخ ۶ /۱۰ /۶۶ در جاده اهواز – اندیمشک به درجه رفیع شهادت نائل آمد. برای آشنایی با زندگی شهید، دقایقی با همسر شهید به گفتگو نشستیم تا بیشتر با زندگی و مرام و منش شهید وکیلی آشنا شویم. همسر شهید در گفتگو با «جوان» از مسئولیتپذیری و عشق به خدمت شهید میگوید.
نخست از سوابق اجتماعی، سیاسی و علمی شهید بگویید و اینکه ایشان قبل از اعزام به جبهه چه فعالیتهایی داشت؟
شهید در کارهای اجتماعی و سیاسی خیلی فعال بود. در جریان انقلاب با جمعی از انقلابیون بسیار فعال مکاتباتی داشت که نامههایش الان هست.
آنها را برای اینکه دورههای پرستاری ببینند معرفی میکرد و به مراکزی که میشناخت میفرستاد. زمان انقلاب بود و انگار ایشان میدانست این تخصص و دانشی که این نیروها یاد میگیرند در آینده به درد خواهد خورد.
در واقعیت هم همینطور شد و همین مردان و زنانی که دورههای پرستاری را دیده بودند به جبههها رفتند و کمک رزمندگان بودند. در کنار آن مکاتبات زیادی میکرد که از نیروهای مردمی استفاده کنید و بسیار پیگیر این موضوع بود. در مساجد فعالیت زیادی داشت.
ما آن زمان در امیراتابک بودیم و شهید با حاجآقایی در مسجد آنجا آشنا شده بود و در کارهای فرهنگی و علمی بسیار کمک میکرد. مثلاً به مساجد میرفت و آموزشهای پزشکی و مسائل فرهنگی را با مردم کار میکرد.
پس از پیروزی انقلاب هم کسانی که آقا شاهرخ را میشناختند دنبال ایشان میآمدند و او را برای آموزش و کارهای امدادی میبردند.
همه ذوق انجام کار داشتند و واقعاً روزگار تکرارنشدنی بود. همه خوشحال بودند که انقلاب به نتیجه رسیده است و هرکس هر کاری از دستش برمیآمد میخواست انجام دهد.
همسرتان شرایط آن روز اجتماع و کشور را چگونه میدید و تحلیل میکرد؟
در کل آدم مثبتی بود و نگاه مثبتی به مسائل داشت. از هر چیزی که میدید تعریف میکرد و کمتر پیش میآمد بخواهد بد چیزی را بگوید. با وجود شرایط سخت کشور در آن روزها واقعاً فراوانی بود و کسی از نبود وسایل و امکانات شاکی نبود.
زمانی که جنگ شروع شد شهید هم برای انجام کارهای امدادی و ارسال وسایل پزشکی به جبهه با مشکل روبهرو نبود. وسایل را خیلی خوب بستهبندی میکرد و به پشت جبهه و بیمارستانهای اطراف میرساند. به مرور شرایط سختتر شد و با این حال باز شهید وکیلی از وضعیت راضی بود و امیدوار همه چیز را نگاه میکرد.
شهید چقدر روی شما تأثیر میگذاشت و شما چقدر تحت تأثیر تفکر و شخصیت ایشان بودید؟
من همیشه شاهرخ را قبول داشتم. هر چیزی را که مطرح میکرد با جان و دل میپذیرفتم. در بحثهای سیاسی خیلی وارد بود و آدم اهل مطالعه و اهل تجزیه و تحلیل بود. اطلاعات بسیار زیادی درباره مسائل مختلف داشت. مطالعه میکرد، به خوبی میشنید و میخواند. در تحلیل مسائل روز فوقالعاده تبحر داشت و وارد بود. به اضافه اینکه او هم به من اطمینان داشت و این خیلی برایم مهم بود. میدانست اگر جبهه برود من مواظب بچهها خواهم بود. در زندگیمان به لحاظ مالی چیزی برای از دست دادن نداشتیم. آن زمان مال و اموالی نداشتیم که بخواهیم بگوییم نگران مال و اموالمان هستیم. تنها نگرانیهای شهید بچههایش بود که میدانست من مواظبشان هستم. یعنی میدانست آن چیزی که تا الان بوده پس از آن هم همینطور خواهد بود.
در جبهه چه رفتاری داشت و وقتی از جبهه به خانه برمیگشت روحیاتش چگونه بود؟
وقتی به جبهه میرفت و بعد به خانه برمیگشت خوشحال بود. با روحیه خیلی خوبی پا به خانه میگذاشت. هم شوخ بود هم خیلی باسلیقه و مردمدار. این ویژگیهای رفتاری بسیار مهم است. اهل بگو و بخند بود. انسانی با روح بزرگ بود که آدم از بودن در کنارش سیر نمیشد.
روح بزرگ داشتن خیلی مهم است. هر کدام از این ویژگیهای رفتاری یک کلید است که با هر کدام میتوان یک در را باز کرد.
هر حُسن یک کلید برای بازکردن درهای بسته است و فکر میکنم شهید با همین حسن رفتار در سختیها درها را به روی خود باز میکرد و هیچگاه ناامید نمیشد.
از جبهه برایتان تعریف میکرد، اینکه آنجا چه فعالیتهایی داشت؟
همسرم هر زمان که به جبهه میرفت دائماً در بیمارستانها حضور داشت. مثلاً یک بار تعریف میکرد بیمارستانی در سرپل ذهاب بود که وقتی شهید و همکارانش از بیمارستان بیرون آمدند، آنجا را با خمپاره زدند و بیمارستان تخریب شد.
شهید وکیلی چه نکات برجستهای در زندگی اش داشت که برای همه زبانزد بود و همه شهید را با آن ویژگیها میشناختند؟
شهید خیلی دوستداشتنی و محبوب بود و همه ایشان را دوست داشتند. هر کس که شاهرخ را میشناخت شیفته رفتار و شخصیتش میشد.
شهید یک روح پاک داشت یا بهتر بگویم یک فرشته متحرک بود. مثل نور بود. یعنی واقعاً همیشه مثل نور شفاف بود.
همیشه کارهای جالب میکرد. میتوانم بگویم آنچه خوبان داشتند را ایشان یکجا داشت.
شهید آدم عابد و مؤمنی بود. به همین دلیل صفت حق را ناحق نمیکرد.
تاریخ آخرین باری که اعزام شد را به خاطر دارید؟
بله، خاطرم است. آخرین اعزامش در سال ۱۳۶۶ بود. ایشان اول دی ماه سال ۱۳۶۶ به جبهه رفت و چند روز بعد در تاریخ دی ۶۶/۱۰/۶ به شهادت رسید. شهید وکیلی بسیار تعهد کاری داشت. این تعهد و وظیفهشناسی در وجود و مرامش بود. کار برای دیگران را وظیفه خود میدانست. پزشکهای اینچنینی تا پای جان بر سر قسمی که خوردند ماندند.
آن سوگند برایشان خیلی مهم و باارزش بود. شهید از جوانی این قسم را خورده بود و تا آخرین لحظه حیات بر سر قسمش ماند و با وجدان و شرافت به مردمش خدمت کرد. شرایط جنگ هم اضافه شد.
این حس وظیفهشناسی و مسئولیتپذیری خیلی بیشتر شد. به نظرم شهید وکیلی خودش را برای شهادت در هر صحنهای آماده کرده بود. حتی قبل از شروع جنگ هم او آماده شهادت بود.
ممکن است آدم هر لحظه به خاطر مملکت و آرمانش جانش را از دست بدهد و شهید شود.
اطلاع داشتید که مأموریتشان چیست و به کجا میخواهد برود؟ چگونه به شهادت رسید؟
شهید یک حکم وزارت بهداشت برای رفتن به جبهه داشت.
قبل از آن سالها در هلالاحمر بود و از این طریق به جبههها کمک میکرد. حکم برای رفتن به اهوازـ اندیمشک داشت.
در حکمش هست که به جاده اهواز ـ اندیمشک بروند و از آنجا دوباره به آنها اعلام خواهد شد به کجا بروند.
گفته بودند وقتی وارد بیمارستان میشوند آنجا به آنها میگویند که باید دقیقاً کجا بروند. حساب کنید از ظهر راه افتاده و به منطقه رسیده بودند بعد دوباره با خستگی همراه راننده وزارت بهداشت که در مجموع سه نفر میشدند، میخواستند به منطقه دیگری بروند که در نهایت با یک تریلی تصادف میکنند و هر سه به شهادت میرسند.
آن شهدای دیگر هم مثل شهید وکیلی حکمی برای رفتن به جبهه داشتند.
میدانید شهدای دیگر چه کسانی بودند؟
اسم شهدا را دقیق به خاطر ندارم ولی اسامی دوستان و همکاران شهید در منطقه را به یاد دارم.
کسانی که با عشق و امید و بدون هیچ چشمداشتی و به امید یاری رساندن به رزمندگان در جبهه حضور داشتند.
یکی از آن نفرات دکتر داداشنیا بود. در کل فکر کنم چند پزشک از نیروهای مردمی در منطقهای که شهید حضور داشت، بودند.
دکتر آزاد پزشک دیگری بود که به جبهه رفت. دکتر علمدار و دکتر پاکدل هم در مناطق جنگی فعالیت میکردند.
شهید تا به حال درباره شهادت و شهید شدن با شما و دیگر اعضای خانوادهاش صحبت کرده بود؟
شهید بسیار انسان بزرگوار و محترمی بود. قطعاً کارهایی کرده بود که شهادت نقطه عطف بزرگی در زندگیاش شد. یعنی آخرین نقطهای که در زندگیاش گذاشت همین شهادت بود.
شهید انسان بسیار فوقالعادهای بود. من اعتقاد دارم شهدا همینطوری دستچین نمیشوند و حتماً ویژگیهایی پیدا میکنند که به این درجه از بزرگی و مقام میرسند.
به نظرم شهید وکیلی همهچیز داشت و به تمام خوبیها و کمالاتش شهادت هم اضافه شد.
از شهید دستنوشته، نامه یا توصیهای به یادگار مانده است که بتوان امروز آن را مرور کرد؟
شهید یک دستنوشته دارد که هنوز آن را داریم. همیشه میگفت نباید آنقدر اعتراض و گلایه کرد و مسائل را گردن روزگار انداخت. در واقع همان صحبتهای شهید بهشتی که میگفت بهشت را به بها میدهند نه به بهانه تکرار میکرد.
شهید بسیار اهل عمل کردن بود. ارادهای قوی داشت و میگفت جای حرف زدن باید عمل کرد. شهید گاهی خطاطی هم میکرد که بعضی از آنها هنوز به یادگار مانده است. گاهی هم برای دل خودش شعر مینوشت.