سرویس حوادث جوان آنلاین: اواسط شهریورماه بود که زن جوانی به دادسرای امور جنایی تهران رفت و برای پیدا کردن مادرش پس از ۱۹سال درخواست کمک کرد.
زن جوان در توضیح ماجرا گفت: ۱۹سال قبل وقتی سهساله بودم، مادرم و پدرم به خاطر اختلافات خانوادگی از هم جدا شدند. از آن روز به بعد من همراه پدرم و نامادریام که مدتی بعد از جدایی از مادرم با او ازدواج کرد، زندگی تازهای را شروع کردم.
نامادریام رفتارش با من خوب بود و مشکلی نداشتیم و در دوران خردسالی فکر میکردم، او مادرم است. روزها پشت سر هم گذشتند و من هم بزرگتر و بزرگتر شدم تا اینکه فهمیدم مادر واقعیام در سهسالگی از پدرم جدا شده و ما را تنها گذاشته است. همیشه نبود وجود مادر را در خانه احساس میکردم و دوست داشتم لحظهای مادرم را ببینم و او را در آغوش بگیرم. دوست داشتم بدانم مادرم چه شکلی است، آیا من شبیه او هستم یا نه، اما در آلبوم خانوادگی ما عکسی از مادرم وجود نداشت یا بهتر است، بگویم که اصلاً در زندگی من اثری از مادرم نبود و پدرم نیز از او حرفی نمیزد. بههرحال روزها و سالها گذشت و من بزرگ شدم و در حسرت مادرم بودم تا اینکه ازدواج کردم و به خانه بخت رفتم. فکر کردم وقتی شوهر کنم مادرم را برای همیشه فراموش میکنم، اما اشتباه میکردم مادر کلمهای نبود که از زندگی من پاک شود، چون دیدن روی مادر تمام زندگی من شده بود و هر روز و شب هرلحظه فکرم دیدن مادرم بود تا اینکه خودم مادر شدم و الان دخترخردسالی دارم.
وی ادامه داد: پس از این تازه واژه مادر بودن را فهمیدم و به همین خاطر موضوع را با شوهرم در میان گذاشتم و او هم مرا حمایت کرد و گفت برای پیدا کردن مادرم از هیچ تلاشی فروگذار نکنم و من هم در اولین گام به دادسرا آمدم تا کمک کنید، مادرم را پیدا کنم.
پس از درخواست زن جوان پرونده به دستور بازپرس جنایی برای رسیدگی در اختیار تیمی از کارآگاهان ادارهچهاردهم پلیسآگاهی قرار گرفت. کارآگاهان خیلی زود هویت مادر گمشده را شناسایی کردند و دختر و مادر را پس از ۱۹سال به هم رساندند، اما این پایان خوش جدایی مادر و دختر پس از ۱۹سال نبود.
مادرم از من فراری است!
زن جوان وقتی مادرش را در پلیس آگاهی در آغوش گرفت، فکر میکرد که این پایان جدایی او و مادرش است، اما او الان پس از گذشت چند روز از دیدن مادرش دلش گرفته است و آرزو میکند که «ایکاش مادرم را برای همیشه نمیدیدم».
وی گفت: وقتی برای پیدا کردن مادرم شکایت کردم خیلی نگران بودم و از این میترسیدم که مادرم زنده نباشد و روی ماهش را نبینم تا اینکه نامهای از اداره پلیس به ثبت احوال بردم که فهمیدم مادرم زنده است. پس از این شب و روز انتظار کشیدم و شبها تا صبح نخوابیدم و روزها هم گوش بهزنگ تلفن پلیس بودم. هر لحظه برای خودم لحظه در آغوش گرفتن مادرم را تجسم میکردم تا اینکه کارآگاهان تلفنی به من خبر دادند مادرم را پیدا کردهاند و قرار شد روز بعد در اداره پلیس او را ببینم. آن روز وقتی به اداره پلیس رفتم مادرم که الان زن میانسالی است در گوشهای نشسته بود که او را در آغوش گرفتم و بوسیدم. خوشحال بودم که به آرزویم رسیدهبودم و ایکاش این خوشحالی برای همیشه میماند. مادرم مجدد ازدواج کرده بود و شوهرش هم به من اجازه داد هر وقت که دوست داشتم به دیدن مادرم بروم. چند روز بعد دخترم را پیش مادرم بردم تا نوهاش را ببیند، اما او خیلی به من توجهی نکرد و متوجه شدم که از دیدار ما خوشحال نیست. پس از طریق واتساپ به او پیام دادم و گفتم که عاشق او هستم، اما رفتارها او نشان میداد که خیلی دوست ندارد با من ارتباط برقرار کند.
وی در پایان گفت: من الان فکر میکنم ایکاش مادرم را هر گز نمیدیدم، اما واقعیت این است که من عاشق مادرم هستم و تا زمانی که زنده باشم عاشق او میمانم و او را دوست دارم.