سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: نوشته:آرتور. سی. بروکز*
غالباً افراد میانسالی را میبینیم که برای اولینبار، یا دستکم اولینبار از دوران جوانی تاکنون، سائقههای تجربهای دینی را احساس کردهاند، اما بسیاری از آنها این کششها را گیجکننده میدانند. تحقیقی نشان میدهد معمولاً وابستگی دینی در دوره جوانی و سالهای میانی بزرگسالی کاسته میشود، اما از دهه ۴۰ زندگی فرد به بعد افزایش مییابد. جیمز فاولر، الهیدان مشهور، این الگو را در کتاب خود، «مراحل ایمان» (۱۹۸۱)، توضیح میدهد. فاولر پس از مطالعه صدها نفر مشاهده کرد که بسیاری از جوانان از عقایدی که متحجرانه به نظر میرسد بیزارند. با اینحال، وقتی آدمها مسنتر میشوند کمکم پی میبرند که در زندگی هیچ چیز کامل نیست. مطابق بررسی فاولر بهتدریج در ایمان و معنویت، خواه همان ایمان دوران کودکیشان باشد یا ایمانی دیگر، زیبایی و تعالی را میبینند. فاولر در تحقیقی دیگر به این مسئله پرداخت که آیا مراحلی که او در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی بازشناخته بود، با پیشرفتهای مدرن سازگار است یا نه (نظیر افول مشارکت دینی در ایالات متحده) و دید که چنین است. برای کسانی که در این سن پذیرای ایمان میشوند، این تجربه مسرتبخش است. بزرگسالانی که به دین یا معنویتی اعتقاد دارند، در کل شادتر هستند و معمولاً کمتر از افراد بیدین افسرده میشوند. تحقیق درباره این موضوع نشان میدهد که رضایت از زندگی تنها مزیت ایمانآوردن نیست؛ دین و معنویت با سلامت بهتر جسمانی نیز ارتباط دارد. این هم تا حدودی درست است، زیرا بیشتر مطالعات نشان میدهد که احتمال اعتیاد دینداران به موادمخدر و الکل کمتر از دیگران است.
اینکه فرد قائل به نوعی عمل یا ساختار باشد - خواه دین سازمانیافته باشد یا نه- که تأمل درباره اسرار زندگی و فرارَوی از خودخواهی را میسر سازد، میتواند خوشنودی و رضایت از زندگی را تا حد زیادی افزایش دهد. اما این تحول ممکن است برای کسانی که این سائقههای معنوی معمول در میانسالی را دریافت میکنند، دشوار باشد. بر سر راه ایمان موانع بسیاری است که اگر فرد تشنه معنویت راهی برای غلبه بر آنها پیدا نکند، ممکن است منصرف شود:
مانع اول: وقتی بچههایم کوچک بودند، یکبار من و خانوادهام با ماشین از کنار کلیسای کاتولیک خودمان گذشتیم و پسر بزرگم که آن زمان حدوداً چهار سال داشت، پرسید آیا بابانوئل در کلیسا زندگی میکند؟ من و همسرم به آن سؤال خیلی خندیدیم، اما آن پرسش مشکلی رایج در تکوین ایمان را نشان میدهد: نخستین احساسات ما به ایمان در کودکی شکل میگیرد و تا بزرگسالی نیز با ما میماند.
بهعلاوه، بسیاری از ایمانستیزان دقیقاً با استمداد به این احساسات بچگانه به آن میتازند. برای مثال، درست پیش از کریسمس سال ۲۰۱۰، بیلبوردی بالای ورودی تونل لینکن در نیوجرسی دیدم که سایهنمایی از سه پادشاهی بود که به بیتلحم نزدیک میشدند. زیر آن نوشته بود: «میدانید که این یک خرافه است. اینبار خرد را جشن میگیریم.»
اعتراف میکنم با دیدنش خندهام گرفت، چون ترفندی زیرکانه از جانب گروهی از دینستیزان بود، اما این کار نه تنها خِرَدورزی نبود، بلکه عین خِرَدگریزی بود. آنها میخواهند ایمان را به داستانی تقلیل دهند که بسیاری از ما در کودکی شنیدهایم و بعد اگر در بزرگسالی جزئیات ادبیاش درست به نظر نیاید، آن را یکجا رد کنند. این به همان اندازه معقول است که از همسرتان جدا شوید، زیرا ازدواجتان پایان خوش قصههای پریانی که در کودکی شنیدهاید را برآورده نکرده است.
راهحل مانع بابانوئل این است که دوباره و با چشمان باز با ایمان آشنا شوید. اگر کتابی را که در کودکی خواندهاید در بزرگسالی دوباره بخوانید، احتمالاً آن را بسیار متفاوت با خاطراتتان خواهید یافت و به مطالبی توجه خواهید کرد که قبلاً ندیده بودید. همین مسئله درباره عمل دینی نیز صادق است. همه ما پرسشهایی جدی درباره معنای زندگی داریم و یکی از مزایای سنتهای دینی این است که متون مقدسشان، علمای دینی و متدینان قبلی از دیرباز به این پرسشها توجه داشتهاند. اگر آخرین باری که در عشا ربانی شرکت کردهاید یا متنی دینی خواندهاید در کودکی بوده است- یا اگر هرگز چنین کاری نکردهاید، بلکه صرفاً تصوری از آن دارید- بکوشید بهعنوان فردی بالغ و با ذهن و دل باز چنین کاری بکنید. ممکن است این اعمال حقایقی در خود داشته باشند که در خاطرات یا تخیل شما نیست.
مانع دوم: پاسخ به پرسش «من کی هستم؟» چیزی است که روانشناسان «خودانگاره» مینامند. تغییر در خودانگاره راحت نیست و مردم معمولاً نسبت به هر چیزی که نحوه خودفهمیشان را تهدید میکند، شدیداً مقاومت میکنند. مثال دقیقش جایی است که فرد طبق خودانگارهاش، آدمی غیردینی است، یا مطابق با گزینههای تحقیقات پیمایشی، «هیچکدام» است. در واقع، بیش از یکپنجم امریکاییها خودشان را «لاادری» دانستهاند. اینکه خود را «لاادری» بدانیم، احتمالاً سدی بر سر راه ایمانیابی نیست، خلأیی است که باید پر شود. کلید حل این مشکل یادآوری این نکته است که حتی اگر «لاادری» توصیف درستی از شمای آن زمان باشد، نیازی نیست که آن را تعهدی مادامالعمر بدانید. در واقع، یکی از نشانههای سلامت این است که به صورت منظم از خودانگارهمان استنطاق کنیم و پذیرای این اندیشه باشیم که ممکن است تغییر کنیم، نه اینکه یکبار تصمیمی بگیریم و برای همیشه به آن بچسبیم. حتی اگر همچنان «لاادری» را هویت خود بدانید، خواهید دانست که این تصمیم برای شمای اکنون صادق است نه شمای قبلی، اما اگر بخواهید وجه معنویتان را کشف کنید، نیازی نیست ناگهان خودانگارهتان را از «لاادری» به «مؤمن متعهد» تغییر دهید. ممکن است خودتان را «فعلاً لاادری»، یا احتمالاً «لاادری، اما پذیرای پیشنهاد» بدانید. این کار مقداری تواضع و انعطافپذیری–یا شاید آسیبپذیری- در فهم شما از خودتان تزریق میکند که تأثیر نیرومندی دارد. ممکن است فعلاً ایمان نداشته باشد، اما در باز است. ممکن است چیز جذابی وارد شود.
مانع سوم: ایجاد معنویت یا ایمانآوردن نیازمند زمان و تلاش است؛ گریزی از آن نیست. در واقع، این موضوع با اقتضائات زندگی عادی رقابت میکند. ایمان بار سنگینی است و ممکن است تنگناهای زمانی کافی باشد تا فردی را که سائقههای معنوی دارد، منصرف کند. حکیمان هندو مدتهاست به این موضوع اشاره کردهاند که در میانسالی شوقی طبیعی به پیشرفت معنوی در فرد شکل میگیرد. اما این اشتیاق بیهزینه نیست، بلکه مستلزم کنارهگیری از فشارهای زندگی عادی است. فرد باید از تمرکز بر آرزوهای دنیایی بکاهد تا جای بیشتری برای اعمال معنوی- نیایش، مراقبه، مطالعه- باز شود. تنها با چنین تعهدی است که فرد میتواند به مرحله بعد برسد که طی آن شخص در کهنسالی در برکت روشنگری زیست میکند.
وقتی به هویتهایمان بهمثابه هویتهایی ثابت و تغییرناپذیر میاندیشیم- من چنین کسی هستم؛ من چنین کسی نیستم- خودمان را از بسیاری از امکانهای زندگی محروم میکنیم. اگر نسبت به بازسنجی اندیشههایمان درباره خود نگاه بازی داشته باشیم، میتوانیم خودمان را از غرقشدن در الگوهایی که برای خودهای متغیرمان صادق نیستند در امان نگه داریم. وقتی مسئله ایمان باشد، بسیاری از مردم با گذر عمر تغییر میکنند.
*نقل از ترجمان/ترجمه: میلاد اعظمیمرام
/ تلخیص: سیمین جم/ مرجع: آتلانتیک