سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون، یادآور مضروب شدن حسین علاء نخستوزیر وقت توسط مظفرعلی ذوالقدر، در ۲۵ آبان ۱۳۳۴ است. فدائیان اسلام در اعتراض به تصمیم شاه برای پیوستن به پیمان نظامی بغداد و اعزام علاء برای امضای آن به بغداد، به این اقدام دست زدند. نوشتار پی آمده، دو بخش دارد. در بخش نخست، در باب چیستی این پیمان سخن میرود و در بخش دوم، درباره تنها اعتراض پربازتاب به این پیوست از سوی جمعیت فدائیان اسلام. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
انگلیس و امریکا در یک پیمان منطقهای؟!
طبعاً در آغاز این نوشتار، خواننده مایل است تا در باب پیمان نظامی بغداد و ابعاد پنهان و پیدای آن بیشتر بداند. در نگاه کلی باید گفت این معاهده، در راستای محکم کردن جای پای انگلیس و امریکا در منطقه منعقد شد و بهانه آن نیز، جلوگیری از توسعه نفوذ کمونیسم عنوان میشد. محمداسماعیل شیخانی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره معتقد است: «ایران، پاکستان، ترکیه و عراق چهار کشوری بودند که در سال ۱۳۳۴ و در دوران آغازین جنگ سرد با راهبری امریکا و انگلیس، پیمانی دفاعی و امنیتی موسوم به پیمان بغداد را به امضا رساندند. قابل پیشبینی بود که نوک پیکان و هدف این پیمان، مقابله با قدرتطلبی و نفوذ شوروی در خاورمیانه است و قابل پیشبینیتر اینکه این پیمان بلافاصله با واکنش صریح شوروی روبهرو میشود که شد. باید یک کمربند امنیتی محکم در مقابله با نفوذ شرق (شوروی) ایجاد کرد!... این گزاره کوتاه، بیانگر رویکرد امریکاییها در دوران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران بود که مصادف با جنگ سرد شده بود. در دوران جنگ سرد تمام دغدغه امریکاییها این بود که مانع نفوذ شوروی در کشورهایی همچون ایران شوند و در این راستا همپیمانان خود را حول یک محور واحد گرد آوردند تا مانع نفوذ و ولع قدرت شوروی در منطقه شوند. فوبیا از شبح کمونیسم و به عبارت بهتر مارکسیسمهراسی کار خود را کرد، حال آنکه مبرهن بود حفظ ذخایر نفتی و منابع عظیم خاورمیانه هدف اصلی امریکاییهاست، اما هنرمندانه پیمان بغداد را به نام دفاع از سرزمین ایران (و کشورهای عضو پیمان) جلو بردند. بلافاصله پس از انعقاد پیمان بود که وزارت خارجه امریکا مراتب تقدیر و تشکر خود از پیوستن ایران را به این پیمان اعلام کرد و متقابلاً شوروی نیز نسبت به این امر با لحنی شدید گلایه کرد. مقامات شوروی اعلام کردند اینک که ما به اصولی همچون عدم مداخله در امور داخلی ملتها، احترام به حق حاکمیت، استقلال و تمامیت ارضی سرزمینی، برقراری صلح، کاهش تشنجات بینالمللی و قطع مسابقه تسلیحاتی و تحریم سلاحهای اتمی و هیدروژنی معتقد هستیم کشورهای منطقه نیز باید به این اصول پایبند باشند و پیمان بغداد نقض تمامی این اصول و غش کردن ایران به سمت پایگاههای نظامی غرب است! آنها از دیرباز در تقابل با حکومت محمدرضا پهلوی روشی را آزموده بودند و از قضا جواب نیز گرفته بودند؛ این روش استفاده از تبلیغات علیه پیمانها یا حرکات مخالف شوروی در روزنامههای وابسته به خود در ایران بود. این بار نیز در بدو امر از این روش بهره گرفتند و متقابلاً سه یادداشت به تاریخهای ۱۹ مهر، ۴ آذر و ۱۴ بهمن به ایران نوشتند و در آن صراحتاً اعلام کردند که هیچ کدام از دلایل ایران در زمینه پیوستن به پیمان بغداد برایشان قانعکننده نیست. در کنار یادداشتها رادیومسکو نیز به کار افتاد و به صورت تسلسلی این اقدام ایران را در بخش فارسیزبان خود که مخاطبان خاص خود را نیز داشت به باد انتقاد گرفت. مولوتف، وزیر خارجه وقت شوروی، نیز تذکاریهای به کاردار ایران در مسکو نوشت و در آن عنوان کرد: دولت شاهنشاهی ایران تصمیم به الحاق به اتحاد نظامی ترکیه، عراق و پاکستان- معروف به پیمان بغداد- گرفته که در آن دولت انگلیس هم شرکت دارد. دولت شوروی درباره این موضوع، اطلاعی از دولت ایران دریافت نکرده، اما نسبت به این اخبار نمیتواند بیتفاوت باشد... بلافاصله دولت شوروی هم رسماً اعلام کرد که این پیمان، از جنس تجاوزگرانه و مخل صلح بینالمللی است و از اساس با اصل حسن همجواری میان ایران و شوروی مغایر است. محمدرضا پهلوی در این میان برای دلجویی، عبدالحسین مسعود انصاری را به عنوان سفیر ایران در شوروی انتخاب کرد. ویژگی خاص سفیر جدید این بود که هم با زبان و هم با فرهنگ شوروی به خوبی آشنا بود و تصور محمدرضا این بود که وی میتواند کاتالیزوری برای هضم بهتر این پیمان از سوی مقامات مسکو باشد، اما مولوتف، وزیر امور خارجه شوروی، واکنشی سرد و کاملاً متفاوت در مقابل این انتصاب داشت؛ وی در نخستین دیدار خود با انصاری، سفیر جدید ایران، از وی پرسید اگر پیمان بغداد یک پیمان منطقهای است، انگلیس در آن چه میکند؟ نقش نظارتی امریکاییها در کمیسیونهای نظامی و اقتصادی پیمان برای چیست؟ دولت ایران علاوه بر انتصاب انصاری برای بهبود روابط، متقابلاً اقدام خود در زمینه پیوستن به پیمان بغداد را ناشی از حق طبیعی خود و ذات ارتباطات بینالملل توجیه میکرد و آن را مطابق با منشور ملل متحد میدانست. در این میان مقامات شوروی با وجود تمام نمایش حسن نیتها (ولو ظاهری) از سوی دولت ایران، بیش از هر چیز نگران مرزهای جنوبی خود بودند و معتقد بودند حضور ایران در این پیمان به صورت مستقیم به معنای تحرکات بیشتر امریکا در ایران و منطقه است. تلاشهای مسعود انصاری در زمینه متقاعد کردن مقامات شوروی نیز، در این زمینه بیفایده بود. نکته مهم اینکه در این برهه هنوز خبری از موشکهای قارهپیما در طول جنگ سرد نبود، اما ایجاد پایگاههایی برای هواپیماهای امریکایی و فرستندههای رادیویی برای تبلیغات ضد شوروی و امکانات وسیع برای فعالیت عوامل و جاسوسان امریکایی و انگلیسی در میان مسلمانان مناطق جنوبی شوروی نکاتی بود که مقامات شوروی را کاملاً نگران کرده بود، اما مجلس سنا و مجلس شورای ملی ایران وقعی به این نگرانیهای شوروی ننهادند و پیمان را تصویب کردند. مقامات شوروی در حوزه ایجابی نیز اقداماتی علیه ترکیه و بهویژه ایران صورت دادند. برای مثال برنامه سفر هفت تن از موسیقیدانان شوروی به ایران پس از پیمان بغداد لغو شد و از سوی دیگر برنج صادراتی ایران نیز از سوی مقامات شوروی با وجود قراردادهای تجاری که پیش از این در این زمینه رد و بدل شده بود تحویل گرفته نشد. خروشچف، دبیر کل حزب کمونیست و نخستوزیر شوروی، در این میان رویکرد خاص خود را داشت و معتقد بود پیمان بغداد پیمانی علیه دولت شوروی است، اما دولت شوروی صبر میکند تا این پیمان خودش مانند کف صابون بترکد!...
به هر روی، هدف نهایی پیمان بغداد از نظر طراحانش، حفظ ذخایر و منابع نفتی خاورمیانه در مقابل نفوذ و رخنه شوروی بود نه دفاع از سرزمین ایران. طنز تاریخ اینکه قسمتی از بودجه این قرارداد را، دولت ایران باید پرداخت میکرد! پیمان بغداد جزئی از استراتژی بلوک غرب در سالهای پس از جنگ جهانی دوم با هدف ظاهری و اسمی جلوگیری از نفوذ کمونیسم طراحی شده بود، اما واقعیت امر این بود که امریکا و انگلیس بیشتر به دنبال جستوجو و حفظ رژیمهای دستنشانده در منطقه ژئواستراتژیک خاورمیانه بودند و همین مسئله بلافاصله شاخکهای امنیتی و اطلاعاتی مقامات شوروی را حساس کرد. آنان نیز قائل به این بودند که این پیمان اساساً سیاسی است و مطامعش نیز فراتر از یک پیمان دفاعی مبتنی بر منشور ملل متحد میان چهار کشور همسایه است و با اصل حسن همجواری میان شوروی و ایران کاملاً منافات دارد. آنان این پیمان را از آغازین روز انعقاد فرزندی نامشروع قلمداد کرده و با حربه تبلیغات و تحریم و بیاعتنایی تلاش کردند دولت ایران را از تداوم حضور در این پیمان منع کنند. شوروی حتی به تهدید ایران نیز دست زد، زیرا شاهد بود امریکا روز به روز جا پای خود را در ایران مستحکمتر میکند، اما با تمام این تفاسیر، کودتای قاسم در عراق حداقل برای شوروی به صورت مقطعی سبب خیر شد و خروج قاسم از پیمان بغداد و مواضع تهاجمی وی در قبال ایران زمینهساز در نطفه خفه شدن پیمان بغداد گشت».
خروش خونین بر پیوستن به اردوگاه غرب
برابر اسناد و شواهد، میتوان ادعا کرد جدیترین مخالفت با پیمان نظامی بغداد، از سوی جمعیت فدائیان اسلام ابراز شد. آنان برابر اصل نه شرقی- نه غربی، یک کشور اسلامی را مستقل میخواستند و عضویت آن در اردوگاه غرب یا شرق را، برنمیتافتند. اعتراض به این پیمان، به قیمت محاکمه و شهادت رهبران این جمعیت تمام شد، چه اینکه پس از ۲۸ مرداد ۳۲، دستگاه امنیتی رژیم پهلوی، مدتها بود که میخواست با آنان تسویهحساب کند! محمدمهدی عبدخدایی دبیرکل کنونی جمعیت فدائیان اسلام، در باب چند و، چون مضروب شدن حسین علاء، چنین میگوید: «وقتی قرار شد مظفر ذوالقدر این مأموریت را انجام دهد، لازم بود یک راهنما داشته باشد. آن روزها، ما هر روز روزنامهها را میخواندیم تا بدانیم که نخستوزیر به کجاها میرود. تقریباً حالت نیمهمخفی هم به خودمان گرفتیم. در خیابان گرگان یک امام جماعتی بود به نام میرزاآقا شیرازی دعوت کرده بود، ما به منزل او رفتیم. بچه هم نداشت. در آنجا بود که هر روز بررسی میکردیم که نخستوزیر کجا را میخواهد افتتاح کند، در چه مراسمی میخواهد شرکت کند. حاجسیدغلامحسین شیرازی، از منبریهای تهران بود. ایشان خانهای خریده بود در خیابان گرگان. اتفاقاً من آن روز رفته بودم خیابان ناصرخسرو، او را در آنجا دیدم. با لحن گلهآمیزی به من گفت پس آقا کی خانه ما میآید؟ من خانه خریدهام. من آمدم این حرف را به مرحوم نواب صفوی منتقل کردم. گفت: حالا که اصرار دارد، فرداشب میرویم. اتفاقاً همان شب دور هم نشسته بودیم، آسیدمحمود صادقی هم بود. او هم از منبریهای تهران بود و روزنامهای با خودش آورده بود. توی روزنامه خبری بود به این مضمون: مصطفی کاشانی فرزند آیتالله کاشانی و نماینده مجلس شورای ملّی به علت نامعلومی درگذشت. آن روزها گفتند که مسموم شده بوده است. خوب، مسلّم بود که فرزند آیتالله کاشانی نماینده مجلس شورای ملّی وقتی فوت میکند، برایش مجلس ختم میگذارند. همان روز اعلام شد که فردا بعد از ظهر در مسجد شاه- که حالا به نام مسجد امام خمینی است- از طرف خانواده مصطفی کاشانی یا خود مرحوم آیتالله کاشانی، مجلس ترحیم برگزار میشود. ما هم اواخر شب رفتیم پیش سیدغلامحسین شیرازی. گفت اگر به من میگفتند قرض منزلت را دادیم، به اندازه اینکه الان خوشحال شدم، خوشحال نمیشدم، چون خانه را ۱۰هزار تومان خریدهام، ۶ هزار تومانش را بدهکارم! به هر حال، حدس زدیم که علاء نخستوزیر برای تسلیت گفتن به آیتالله کاشانی به پامنار میرود. بنابراین همان روز صبح مرحوم نواب، مظفر ذوالقدر را روانه کرد به منزل آیتالله کاشانی که اگر علاء به آنجا برای عرض تسلیت آمد، همانجا کشته شود. چون علاء دو روز بعدش میخواست برود برای انعقاد پیمان نظامی بغداد یا سنتو. ما با هم بودیم. من بودم، طهماسبی بود، سیدمحمّد واحدی بود، سیدعبدالحسین واحدی بود و شهید نواب صفوی. همه در منزل سیدغلامحسین شیرازی جمع شده بودیم. در این موقع فکری کردند که اگر علاء در اینجا زده نشود، با قطار سلطنتی به اهواز میرود، با هواپیما به بغداد نمیرفت، با قطار سلطنتی به اهواز میرفت، از اهواز میرفت به بغداد. مرحوم واحدی با مرحوم نواب صفوی با هم صحبت کردند، تصمیم گرفته شد یکی از برادران با واحدی به اهواز بروند، اگر در اینجا نشد کاری انجام بگیرد، در اهواز علاء را معدوم کنند. یک اسلحه کلت، توی دستگاه ما وجود داشت. مادر نواب صفوی با برادر او در خیابان بیسیم نجفآباد، در یک خانه ۸۰ متری، مستأجر بودند. مرحوم نواب به من گفت بنشین تاکسی برو بیسیم نجفآباد، این اسلحه را از مادرم بگیر بیاور و به اسدالله خطیبی- که در خیابان خراسان، نبش لرزاده سبزیفروش است- بگو برود از زن و بچهاش خداحافظی کند، غسل کند، بیاید، برود با آقای واحدی به طرف اهواز! من رفتم منزل مادر مرحوم نواب صفوی. یادم هست، کلت را لای لحاف و تشک گذاشته بودند. از لای لحاف و تشک درآوردند، به من دادند. والده آقای نواب، پشت سر من آیتالکرسی خواند. من آمدم از بیسیم، نبش لرزاده، به اسدالله خطیبی پیام مرحوم نواب را رساندم و برگشتم به منزل سیدغلامحسین شیرازی. وقتی برگشتم، مرحوم نواب داشت ورزش میکرد. اسلحه را آوردم. مرحوم واحدی اسلحه را گرفت و با مرحوم نواب صفوی خداحافظی کرد. مرحوم نواب به او گفت دیدار در بهشت، انشاءالله تو میروی شهید بشوی! آمد تا دم در حیاط بدرقهاش کرد. به من گفت برو تا جایی که وسیله نقلیه میگیرند، با آنها خداحافظی کن! در همین موقع مرحوم طهماسبی گفت من هم بروم از مادرم خداحافظی کنم. او هم از خانه بیرون رفت. مرحوم سیدعبدالحسین واحدی و سیدمحمّد واحدی هم با هم رفتند تا اسدالله خطیبی را- که قرار بود همراه اینها باشد- پیدا کنند، یعنی او را ببینند و از آنجا با هم بروند به طرف اهواز که من تا کنار تاکسیای که گرفتند، بدرقهشان کردم. مرحوم واحدی یک مقدار، به اندازه ۲۰ متر که تاکسی دور شد، آن را نگه داشت، برگشت گفت مجدداً خداحافظی کنیم، شاید همدیگر را نبینیم! بعد هم توصیه کرد با آقا بحثی نکنید، هر چه میگوید، قبول کنید! ایشان رفت. من آمدم با شهید نواب صفوی تنها ماندم. صاحبخانه هم رفته بود جایی که منبر برود. به مرحوم نواب گفتم من بیرون میروم کاری دارم، انجام میدهم و برمیگردم. وقتی برگشتم، دیدم مرحوم نواب صفوی مهمان دارد. حجتالاسلام ملایری بود که در نارمک امام جماعت بود، به دیدن ایشان آمده بود. دو نفر به اسامی عبدالحسین فدایی و مبشری هم، از آبادان آمده بودند که یکیشان سینهاش ناراحت بود. مرحوم نواب نامه نوشته بود به دکتر شقاقی که معالجهاش کند. آدرس داده بودند، آمده بود به خانه حاجآقا شیرازی. من وقتی وارد خانه میشدم، مظفر ذوالقدر آمده بود. علاء را ندیده بود. ناهارش را خورده بود، با علی امیری- که داماد سیدابوالفضل برقعی بود- قرار گذاشته بودند که بروند به مسجد شاه. چون بعد از ظهر ختم بود، زودتر حرکت کرده بود. با او هم قرار گذاشته بود که در مسجد شاه همدیگر را ببینند. من وقتی وارد خانه شدم، مرحوم نواب صفوی داشت مظفر را میفرستاد برود مسجد شاه. من و مرحوم نواب، توی خانه ماندیم. نماز خواندیم و ناهارمان را خوردیم و به انتظار خبر نشستیم. تقریباً ساعت ۶، ۵/۶ شد. مرحوم نواب گفت از اینها خبری نشد! حوضی توی خانه بود که آبش با تلمبه پر میشد. تهران لولهکشی نبود. یک مقدار تلمبه زد، آب حوض را پر کرد و به من گفت وضو بگیریم، نماز بخوانیم، دعا کنیم، شاید خداوند موفقمان کند. وضو گرفتیم. ایشان جلو ایستاد و من پشت سرش ایستادم. حالی داشت در دعاها، در قنوت، در تشهد، با یک آهنگ مخصوص تضرّعانهای نماز میخواند. یک چند رکعت نماز قضا خواندیم. هم نماز قضا بود، هم نماز مستحب. بعد مرحوم نواب صفوی به من گفت من برای خلیل طهماسبی نگرانم. نزدیکیهای غروب بود که من لباس پوشیدم بیایم بیرون. تا در را باز کردم، شهید سیدمحمّد واحدی هم وارد شد. گفت کار تمام شد، علاء را زدند، برگرد، حالا بیرون نرو! من برگشتم. نیم ساعت بعدش طهماسبی به جمع ما پیوست، مریضی را که فرستاده بودیم پیش دکتر شقاقی هم، آمد. در این حین، صاحبخانه هم آمد. صاحبخانه که آمد، وقتی خبر را شنید، دستپاچه شد. گفت شما اینجا هستید، خانواده من ناراحت هستند! گفتیم ما الان برویم بیرون جایی را فکر نکردهایم، اجازه بده تأمل کنیم، یک خرده فکر کنیم، بعد برویم. گفت شام بخورید، بعد بروید! من یادم است غذایی را که آورده بودند، برنجش ناپخته بود. او با عجله برنج را آورد که ما زودتر از خانه برویم. مرحوم نواب صفوی هرچه استخاره کرد که از خانه برویم بیرون، بد آمد! گفت نیمه شب میرویم. مریض آبادانی و همراهش را هم، همان شب شام دادیم و آنها رفتند. ما چهار نفر ماندیم. اذان صبح بود، بلند شدیم، نماز خواندیم. مرحوم نواب صفوی گفت بلند شوید برویم، اینها نگرانند...».