سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون، تداعیگر تلاش بیوقفه تیمور بختیار و عمال او در فرمانداری نظامی تهران، برای دستگیری شهید سیدمجتبی نواب صفوی رهبر فدائیان اسلام و یاران اوست. از این روی، بهنگام است قدری به آغاز و انجام زندگی سیاسی وی پرداخته شود. مقال پی آمده درصدد چنین خوانشی بوده است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
اشتهای سیریناپذیر به قدرت و ثروت
قبل از آغاز سخن، مناسب است تا به حیات سیاسی، نظامی و امنیتی تیمور بختیار در تمامی ادوار حیات، نظری افکنده و فراز و فرودهای زندگی وی، بازخوانی شود. فاطمه معزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران زندگینامه اجمالی بختیار را به شرح ذیل بازنگاشته است:
«تیمور بختیار، فرزند فتحعلی بختیار (سردار معظم بختیاری)، در سال ۱۲۹۳ ش در شهرکرد متولد شد. پدر او از نوادگان امام قلی خان ایلخانی بود. تیمور بختیار تحصیلات ابتدایی خود را در اصفهان به پایان برد و آنگاه، چون دیگر خان زادگان بختیاری برای ادامه تحصیل، به فرانسه رفت. در فرانسه به دانشکده نظامی سنسیر وارد شد و پس از دو سال تحصیل در این مدرسه، با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت. در ارتش ایران پلههای ترقی را یک به یک پیمود و در سال ۱۳۲۵، او از فرماندهان هنگ سوار حمله بود. در جریان غائله آذربایجان، موفق به سرکوب دموکراتها در منطقه مراغه شد و این موفقیت وی، موجب ارتقای به درجه سرهنگی شد. بختیار در سال ۱۳۲۹، رئیس ستاد لشکر گارد بود و در دوره حکومت دکتر محمد مصدق به فرماندهی تیپ زرهی کرمانشاه منصوب شد تا از تهران نیز دور باشد. در جریان کودتای ۲۸ مرداد، بختیار با کودتاگران همراه شد و قوای خود را مجهز کرد تا در صورت ضرورت به تهران حمله کند، اما کودتاگران به حضور وی نیاز پیدا نکردند. وی به پاس همراهی با کودتاگران در ۵ دی ماه ۱۳۳۲ به فرمانداری نظامی تهران منصوب شد و به قلع و قمع مخالفان رژیم پهلوی پرداخت. از اقدامات وی در این دوره دستگیری سیدحسین فاطمی، دستگیری اعضای شاخه نظامی حزب توده، دستگیری شهید نواب صفوی و دیگر اعضای فدائیان اسلام، اعدام مخالفان و سانسور مطبوعات بود. سرلشکر تیمور بختیار در سال ۱۳۳۵، به ریاست سازمان تازه تأسیس اطلاعات و امنیت کشور و معاونت نخستوزیر منصوب شد و حکومت رعب و وحشت را بر پا کرد. در سال ۱۳۳۹، به درجه سپهبدی ارتقا یافت و برای نیل به مقام نخستوزیری تلاش میکرد. تیمور بختیار، دارای روحیهای جاهطلب بود و ریاست سازمان امنیت و اطلاعات کشور، برای او کافی نبود و به همین جهت با دین راسک، وزیر امور خارجه امریکا وارد مذاکره شد، اما شاه از این مذاکرات آگاه شد و در ۲۴ اسفند ۱۳۳۹ با صلاحدید مشاوران امریکایی خود، بختیار را از کار برکنار کرد! بختیار در سال ۱۳۴۰، ایران را ترک کرد و به اروپا رفت و در ۱۳۴۱، بازنشستگی وی اعلام شد. بختیار در اروپا، رسماً و علناً مخالفت خود را با رژیم پهلوی آغاز کرد و در عوض شاه نیز دستور مصادره اموال وی را صادر کرد. او در سال ۱۳۴۷، تصمیم گرفت برای مقابله بهتر با رژیم پهلوی، در عراق مستقر شود و به همین منظور، از طریق لبنان به بغداد رفت ولی در فرودگاه لبنان به جرم حمل اسلحه توقیف و محبوس شد! در این مدت دولت ایران برای بازپسگیری وی، تلاش بسیار کرد، ولی این تلاشها به جایی نرسید و بختیار به عراق رفت. این عمل باعث قطع روابط ایران با لبنان و عراق شد. در سال ۱۳۴۸ دادگاه نظامی، بختیار را غیاباً به اعدام محکوم کرد و سرانجام در مرداد ۱۳۴۹ توسط عوامل نفوذی رژیم پهلوی در شکارگاهی در نزدیکی بغداد به قتل رسید.»
روزهای جان نثاری برای پهلوی دوم
نام و آوازه تیمور بختیار از دورهای بر سر زبانها افتاد که وی با انتساب به فرمانداری نظامی تهران، به قلع و قمع مخالفان شاه پرداخت و در این وادی، از هیچ گونه خوش خدمتیای فروگذار نکرد! او تصور میبرد تا با این همه میتواند زمینه را برای نخستوزیری خویش فراهم آورد، رؤیایی که سرانجام به تحقق نرسید. سیدمرتضی حسینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در ترسیم این دوره از حیات بختیار آورده است:
«بختیار پس از کودتای ۲۸ مرداد در سمت فرمانداری نظامی در راستای تقویت سلطنت محمدرضاشاه اقدامات چندی صورت داد. او با مساعدت افسران رکن دوم ستاد ارتش به تعقیب، دستگیری و بازداشت اعضای سازمان افسران حزب توده و فدائیان اسلام پرداخت و تعداد زیادی از آنها را زیر شدیدترین شکنجهها قرار داد. از همان فردای کودتا جو وحشت و اختناق را بر فضای کشور حاکم کرد. او به دستگیری مصدق همراه عده زیادی از اعضای دولت ملی و جبهه ملی، روزنامهنگاران مستقل و اعضای حزب توده پرداخت. مطبوعات آزاد را توقیف و در همه شهرهای ایران حکومت نظامی اعلام کرد. در این دوران بختیار به موازات سیاست دولت کودتا و حمایت شاه و امریکاییها به هر خشونتی دست زد، از زندانی کردن هزاران مخالف شاه با هر ایدئولوژی و اعدام یا سر به نیست کردن آنها تا تبدیل پادگان مرکزی ۲ زرهی به یک شکنجهخانه تمامعیار یا انداختن خرس به جان دختران و زنان! گویی به گفته حسین فردوست، او در سایه قدرت مطلقه دچار توحشی کامل شده بود، چنانکه سیدعبدالحسین واحدی، شخص دوم فدائیان اسلام را در جلسه مواجهه با او و در پی رد و بدل پرسش و پاسخ با پنج گلوله کشت، هرچند دلیل این قتل، شلیک مأموران به واحدی به علت فرار اعلام شد. از عوامل ترقی او جز جاهطلبیها و خوشخدمتیها و نسبت نزدیکش با ملکه، روابطش با دول خارجی نیز بود. به گفته فردوست، او در زمان مصدق سرهنگ تمام و فرمانده تیپ زرهی مستقر در کرمانشاه بود و، چون از خانواده خوانین بختیاری بود انگلیسیها برایش پرونده مستقل شکل داده و روحیات و جسارتش را در حوادث آذربایجان ثبت کرده بودند، از اینرو در جریان کودتا او را به امریکاییها وصل کردند. فردوست میگوید تیمور با آن خصوصیت و تیپی که داشت مورد توجه امریکاییها قرار گرفت. او حتی به نقل از رئیس ام. آی. سیکس (۶- MI) میآورد که امریکاییها قصد داشتند در کودتا یک دیکتاتور نظامی را سر کار بیاورند، اما انگلیسیها مانع از این کار شدند، چون از نظر آنها هیچ افسری وجود نداشت که همه ارتش آن را قبول داشته باشند. فردوست گزینه امریکاییها را بختیار میداند که خودش نیز مایل به انجام این کودتا بود. اقدامات بختیار و خوشخدمتیهایش همگی نشانه سرمستی او از قدرت بود. به عبارت دیگر تیمور بختیار برای جلب رضایت امریکاییها و انگلیسیها هر کاری را انجام میداد و، چون تثبیت سلطنت شاه جزو اهداف این دولتها بود، او در این راستا گام برداشت. خوشخدمتیهای او به گونهای بود که در اواخر سال ۱۳۳۲ پس از شاه رتبه اول را در کشور داشت. حتی هنگام تأسیس ساواک که همچون فرمانداری نظامی ایده امریکاییها بود و توسط مستشاران امریکایی نیز اجرا شد، تیمور بختیار، چون به عنوان رئیس فرمانداری نظامی تا آن زمان از محبوبیت زیادی در بین مستشاران امریکایی برخوردار بود، با نظر مثبت امریکاییها به ریاست ساواک منصوب شد. با اینحال، بختیار به دلیل اقداماتش محبوبیتی در میان مردم نداشت و حتی شخص شاه نیز از قدرت رو به افزایش او هراس داشت. بختیار پس از آغاز کار خود به عنوان رئیس ساواک در پی جمعآوری ثروت برآمد. پروندهسازی برای بازاریان و گرفتن پول در ازای آزادی آنها موجب شد به ثروتی میلیاردی برسد. به تناسب نفوذ ساواک در جای جای سازمانها و شرکتها بر دامنه نفوذ و ثروت او افزوده میشد. همین امر بر اعتماد به نفس وی افزود و با تشدید امیال جاهطلبانه او، موجب شد در پی دست یافتن به مقام شاهی باشد. وی در سال ۱۳۳۹ برای کسب مقام نخستوزیری و حتی پادشاهی با مقامات دولت امریکا وارد مذاکره شد تا با حمایت آنها به درجه شخص اولی مملکت برسد. در همین راستا با دین راسک، وزیر امور خارجه، آلن دالس، وزیر اطلاعات، کرمیت روزولت و جان اف کندی، رئیسجمهور درباره کودتایی علیه شاه مشورت کرد و کمک خواست. امریکاییها که با درخواست او موافق نبودند و خواستار نخستوزیری علی امینی و اصلاحات امریکایی او بودند، خبر درخواست بختیار را به شاه دادند و شاه نیز به برکناری او تصمیم گرفت.»
استخر ۸۰۰ هزار تومانی
سیدمصطفی کاشانی فرزند آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی در عداد چهرههایی است که به گونهای مرموز و ناپیدا توسط تیمور بختیار به قتل رسید. بسیاری این رویداد را به گفتوگوی کاشانی با شاه در باب مظالم بختیار مرتبط میدانند. دکتر محمدحسن سالمی خواهرزاده سیدمصطفی کاشانی و نوه آیتالله کاشانی در این باره میگوید:
«دایی مصطفی طبق قولی که به مرحوم آقا داده بود، در مجلس علیه لایحه کنسرسیوم صحبت کرد و رابطهاش با شاه کمی تیره شد. در روزهای بعد که برای دیدن شاه به دربار میرود، به او میگوید که تمام این خرابکاریها در تاریخ به اسم تو ثبت میشود! فقط یک قلم این خرابکاریها این است که تیمور بختیار قبل از اینکه فرماندار نظامی شود، دار و ندارش یک اتاق بود که وسطش پرده کشیده بود و یک طرف خانوادهاش زندگی میکردند، یک طرفش از مردم پذیرایی میکرد! حالا بیا و ببین چه دم و دستگاهی برای خودش به هم زده است. روزی نیست که یکی از تجار حاجی بازاری را به اسم تودهای دستگیر نمیکند و بعد از اینکه از هرکدام پنج تا ۱۰ هزار تومان میگیرد، آزادشان میکند! با همین پولها برای خودش خانهای ساخته که فقط برای استخرش، ۸۰۰ هزار تومان خرج کرده!... شاه هم همان روز، همه این حرفها را برای تیمور بختیار بازگو میکند و به کنایه میگوید حالا کی اجازه میدهید توی استخر ۸۰۰ هزار تومانیات شنا کنیم؟... تیمور بختیار یکه میخورد و میپرسد که این را از کجا میداند؟ و شاه میگوید ازگلی گفته! شاه به دایی مصطفی میگفت ازگلی! (چون دایی در ازگل باغی داشت که معمولاً برای تفریح به آنجا میرفتند). تیمور بختیار به شدت عصبانی میشود و به دایی مصطفی تلفن میزند و تهدیدش میکند که اگر ستاره بشود و به آسمان هم برود، بالاخره او را خواهد کشت... بعد هم که در غذای دایی مصطفی سم ریختند و او را کشتند! من آن موقع در ایران نبودم و در اروپا بودم. دایی مصطفی هر روز صبح به سواری میرفت. آن روز میرآخورش میبیند که او نیامده است. دنبالش میرود و میبیند درِ اتاقش قفل است. در را به هر شکلی که بوده باز میکنند و میبینند حالش خوب نیست. او را سوار ماشین میکنند به بیمارستان ببرند که وسط راه از بین میرود. جسد را به پزشک قانونی میبرند. دکتر ارسطا رئیس پزشکی قانونی، کرمانشاهی و همشهری و دوست ما بود. جسد را که کالبدشکافی میکنند، میبینند در اثر سیانور از بین رفته است. دو روز بعد روزنامههای طرفدار دکتر مصدق نوشتند: مصطفی کاشانی در اثر افراط در مصرف مشروب از دنیا رفته! طبیعی بود که ما این ادعا را نپذیریم. دایی مصطفی یک ورزشکار کارکشته و زبده بود، مطمئن باشید چنین آدمی در اثر مسمومیتی در حد ادعای آقایان نمیمیرد. حرف غیر قابل قبولی بود.»
و سرانجام: مرگ
در میان تاریخ پژوهان، کمتر کسی است که در باب هویت قاتلان تیمور بختیار در عراق، تردیدی داشته باشد! با این همه شکل انجام عملیات، محل روایات گوناگون است. جواد عربانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، یکی از این روایات را اینگونه نقل کرده است:
«ترور بختیار بر اساس طرح ساواک و توسط یکی از مأموران نفوذی ساواک صورت پذیرفت. اگلن ماطاوسیان با نام مستعار فرهنگ یکی از افراد تیپ نیروهای مخصوص به دلیل مهارت در تیراندازی برای این امر انتخاب شد. وی توسط ساواک به مجموعه بختیار نفوذ داده شد و در فرصت مناسب ضربه را وارد کرد. فرهنگ پس از ترور بختیار، دستگیر، شکنجه و نهایتاً توسط رژیم عراق اعدام شد. اسناد مربوط به عملکرد ساواک، در خصوص ترور بختیار نشان میدهد ساواک برای قتل بختیار برنامهریزی مشخصی کرده بود: اولاً نحوه تنظیم خبر و گزارش به محمدرضا پهلوی، ثانیاً نحوه انتشار علت ترور بختیار و ثالثاً نحوه درج خبر ترور در مطبوعات نشان میدهد ساواک با برنامهریزی مشخص و حسابشده اقدام به ترور بختیار میکند. اولین و مهمترین دلیل نحوه تنظیم خبر ترور توسط نصیری، ریاست سازمان ساواک، بود؛ شاه عموماً تعطیلات تابستانی خود را در ویلاهای نوشهر میگذراند. زمان مخابره خبر ترور بختیار توسط نصیری به وی، شاه در تهران نبوده و خبر به نوشهر مخابره میشود. مفاد تلگراف نشان میدهد هم شاه و هم نصیری از برنامه ترور خبر داشتهاند. عوامل مربوطه سوژه را هدف گلوله قرار دادهاند. ترور بختیار برای دولت عراق ضربه بسیار سنگینی بود؛ از این رو نخستین واکنش دولت عراق پنهان داشتن خبر مربوط به ترور بود. پس از مرگ بختیار، گزارشهای ساواک در مورد رفتار رژیم بعث با طرفداران بختیار ضد و نقیض است. در یکی از اسناد به حمایت بیشتر و افزایش مستمری اشاره شده است در حالیکه اسناد دیگر به افزایش محدودیتها و کاهش حمایتها تصریح دارد؛ به طوری که دولت عراق به بهانه کمبود بودجه، حتی نمیتواند مستمریهای قبلی آنها را نیز بپردازد. به نظر میرسد با مرگ بختیار مجموعه نیروهای تحت امر او نیز پراکنده شدند.»
این محقق تاریخ معاصر، در باب علل و زمینههای ترور تیمور بختیار توسط عوامل پهلوی دوم نیز تحلیلی به شرح ذیل دارد:
«اخراج سپهبد بختیار از ایران اولین سنگ بنای مخالفت وی با رأس هرم قدرت در ایران بود و بهتدریج او را به یک مخالف تمامعیار رژیم پهلوی بدل ساخت. بازخوانی نزدیک به یک دهه زندگی او درکشورهای اروپایی و همچنین در کشورهایی، چون لبنان و عراق مملو از تحرکات و فعالیتهایی است که او در جهت مبارزه با رژیم پهلوی در پیش گرفته بود. در این دوره منازعه قدرت بر سر موضوعات قدیمی، چون اروندرود و مبارزان کرد باعث شد دولت عراق از وجود عنصر ناراضی، چون بختیار به عنوان اهرم فشار بر ایران بهره جوید. سرمایهگذاری مالی و نظامی بغداد در این زمینه موجب شده بود که تقریباً تمامی امکانات مالی و تسلیحاتی و حتی نیروی نظامی مورد نیاز بختیار تا حدود زیادی در اختیار وی قرار گیرد، اما این تحرکات با قتل تیمور بختیار در ۱۶ مرداد ۱۳۴۹ در منطقه دیالی عراق ناکام ماند.»
بسیاری از مرگ چنین آدم سنگدلی شادمانند!
امیر اسدالله علم وزیر وقت دربار، در یادداشتهای روزانه خود، از دو نکته پرده برمیدارد. نخست خوشحالی مردم از ترور بختیار به عنوان عنصری بیرحم و سنگدل:
«بختیار سرانجام مرد و در شرفیابی امروز توانستم گزارشی از تأثیر عمیقی که این خبر بر مردم داشت بدهم. بسیاری از مرگ چنین آدم سنگدل و بیرحمی شادمان هستند، ولی در عین حال از قدرت رعبانگیز نیروهای امنیتی شاه مبهوتند. حتی شایع است دو جوانی که چند هفته پیش یک هواپیمای ایران ایر را ربودند و به عراق بردند از مأموران مخفی ساواک بودهاند که برای کشتن بختیار رفتهاند. شاه از این ماجرا خوشش آمد و گفت هر چند این حرف مطلقاً مزخرف است، ولی بد نیست این شایعه را زنده نگه داریم.»
نکته دومی که از یادداشتهای علم استنباط میشود، نقش نعمتالله نصیری در انجام پروژه ترور بختیار در عراق است. با این همه و به رغم این خوش خدمتی، شاه به دلایلی و هنوز از وی رضایت ندارد:
«صبح شرفیاب شدم... مسئله ارتقای درجه سپهبد نصیری، رئیس ساواک را مطرح کردم که در از بین بردن بختیار تلاش بسیار کرده است. شاه گفت بله، بله اینها همه به جای خود، ولی همین سپهبد نصیری بود که نقشههای ما را در کودتای عراق به گند کشید. در حقیقت به این مناسبت باید درجههایش را از او بگیرم. چندین بار به او گفتم به افسرهای عراقیای که با ما تماس گرفتهاند اعتماد نکن، ولی توجه نکرد و نتیجهاش آن فاجعهای بود که به بار آمد. ما شکست خوردیم و در نتیجه صدها نفر در عراق اعدام شدند. انگلیسیها ما را لو دادند. از نقشه ما باخبر شدند و به رئیسجمهور عراق خبر دادند. حسن البکر بهظاهر ضد انگلیسیهاست، ولی در واقعیت نوکر آنهاست.»