سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: حامد تهرانی در ساخت فیلم «شب اول هجده سالگی» سعی کرده اثری اخلاقی یا انسانی بسازد، اما آنچه شکل گرفته برداشتی تکراری از مضمونی است که نمونهاش را بارها در سینمای ایران با محوریت مختلف دیدهایم، به طوری که ایده و هسته اصلی درام بر اساس اتفاقی شکل گرفته و ایجاد بحران کرده که تکراری محسوب میشود. فیلمساز با تأکید رئالیستی و با بهرهگیری از یک اتفاق خیلی ساده سعی بر ایجاد چالشِ اخلاقی داشته است، همین اتفاق و چالش مخاطب را به یاد دیگر آثار اینچنینی میاندازد؛ دختری که با یک پرتاب ساده میمیرد و حالا در ادامه باید رفتار و نگرش انسانی مادرِ دختر را در برابر قصاص یا بخشش تماشا کنیم. به نظر میرسد فیلمنامه کمبود شخصیتپردازی و چگونگی روایت دارد. وقوع اتفاق زود است چراکه هدی به بیننده به طور کامل معرفی نمیشود.
هدی یک تیپ تمامعیار از یک دختر نوجوان باهوش است که دوستانش او را در اخلاق و درس قبول دارند، اما این معرفی کوتاه به شدت تیپیکال است. نه هدی بلکه مادرش هم تعلیق رفتاری دارد و اصلاً نمیتوانیم قالب شخصیتی او را تشخیص دهیم. «شب اول هجده سالگی» نمیتواند داستانش را با تمرکز روایت کند. بود و نبود موضوع قانونی پرداخت دیه از یک سو و وجود آقای سلیمی به عنوان طلبکار سامان چه تفاوتی میکند؛ کسی که از اواسط فیلم وارد میشود و کاراکتر خاکستری است، اما در اواخر فیلم بخشنده میشود. این حجم از سادهانگاری در تقابل با موضوعی که قرار بوده انسانی باشد به هیچ وجه متقاعدکننده نیست، یعنی فیلم سعی دارد رعنا را وارد مسائل اخلاقی و گذشت کند و بعد از مرگ هدی مادر سعی بر قصاص دارد، اما یک باره همه چیز تغییر میکند. این تحول از کجا میآید؟
آیا استخاره و سلیمی باعث این تغییر رفتار میشود یا بروز یکباره بیماری ساسان؟ سرطانی شدن ساسان از کجا میآید؟ اگر او بیماری داشت چرا در همان اواسط فیلم به آن اشاره نشد؟ به نظر میرسد فیلمساز روی عنصر غافلگیری حساب ویژهای باز کرده است و به همین منظور تا دقایق پایانی ما و رعنا هیچ چیز از بیماری ساسان نمیدانیم، چقدر عجیب که وکیل منفعل رعنا هم چیزی به او نمیگوید! این را اضافه کنید که رعنا در سکانس بیمارستان زمانی که میخواهد سفتهها را به ساسان بدهد با کینهورزی بسیار میگوید (میشه زود خوب بشی) تکلیف فیلمساز با کاراکترش مشخص نیست که آیا رعنا از قصاص گذشته است یا میخواهد ساسان حالش برای قصاص شدن خوب شود! اساساً ساخت فیلم با مضمون انسانی باید دارای پارامترهای استانداردی باشد، به طوری که رفتار و تحول انسان در برابر یک رخداد باید منطقی جلوه کند، اما در این فیلم رعنا به عنوان یک مادر در بلاتکلیفی مانده است.
مادری که در تنهایی دخترش را بزرگ کرده حالا همه او را به گذشت تشویق میکنند، اما او به قصاص راضی است، اگر چه فیلمساز سعی کرده گذشت را نشان بدهد ولی به شدت مسیر را اشتباه پیموده است و اگر خواسته گذشتنکردن را به تصویر بکشد، باز هم به شکل درستی به مخاطبش ارائه نداده است، پس ما با اثری بلاتکلیف مواجهیم که نمیدانیم گرایش انسانی اثر در کجای آن نهادینه شده و در شرایط کنونی منطق دقیقی درباره یک موضوع انسانی ندارد.
این فیلم در ساختار هم نمیتواند موفق باشد چراکه بیش از حد نماهای اضافی میبینیم که ریتم را کند و تدوین هم کمکی به آن نمیکند. دوربین لرزان ربط منطقی با جهان اثر ندارد، موقعیتها بیشتر از آنکه باعث پیشروی داستان باشند، شباهت به خردهروایت دارند، مثل همان مشتری بانک که سروصدا میکند. بود و نبود پدر ساسان هم برای فیلم فرقی نمیکند، او هیچ کنش یا تغییری در ماحصل فیلم ندارد. بازی باورپذیر ژاله صامتی میتواند تنها نکته مهم فیلم باشد. تهرانی میتوانست با تمرکز بیشتری در فیلمنامه اثری قابل تأمل بسازد، اما «شب اول هجده سالگی» در بهترین حالت یک فیلم خنثی با موضوعی تکراری است.