سرويس بين الملل جوان آنلاين: وقایع این روزهای امریکا آنچنان خاص و ویژه پیش میرود که بسیاری از کارشناسان را هم متحیر کرده است. امریکا به دلیل شرایط خاصی که دارد برای بسیاری کعبه آمال و بهشت رویایی محسوب میشود، اما این بهشت رویایی عملاً یک حباب در قالب یک ظاهر نسبتاً شیکی بیشتر نیست که رسانهها و کمپانیهای فیلمسازی در طول این چند دهه تلاش کردند از امریکا بسازند و به دنیا بفروشند.
ولی در نهایت این ظاهر پوشالی در میان همه زر ورق مصنوعی در طول یکسال اخیر به یکباره رنگ باخت و دیگر برای هیچ ناظر و کارشناس بی طرفی محلی از اعراب ندارد که هیمنه امریکا فرو ریخته است. جلوه عینی این افول در حمله ۱۷ دی (۶ ژانویه ۲۰۲۱) هواداران ترامپ به کنگره امریکا بود که در این حمله بیش از ۵ نفر کشته و صدها نفر مجروح و هزاران نفر دستگیر و بازداشت به همراه داشت. در این حمله جدا از اینکه هواداران ترامپ به نماد دموکراسی لیبرالیسم هجوم بردند، عملاً واقعیت جاری که سالیان سال به اهرم تبلیغات و پروپاگاندای رسانهای سرپوش گذاشته شده بود، خط بطلان کشیدند، چراکه در این سالها غولهای رسانهها و فیلمسازی تصویری از امریکا ساخته بود که امریکا مهد و مظهر آزادی و دموکراسی است و رئیس جمهور امریکا قدرتمندترین فرد در کل جهان است.
امریکایی که به زعم بسیاری چه در داخل و چه در خارج کدخدای جهان محسوب میشد و همه ساله در سراسر دنیا با دخالت مستقیم و غیرمستقیم باعث فجایع گستردهای شده است. امریکایی که در سالیان اخیر با حمله به افغانستان، عراق، لیبی، سوریه، یمن و ونزوئلا به بهانه ایجاد دموکراسی و امنیت حمله نظامی یا دخالت آشکار کرد که باعث مرگ و کشتار هزاران انسان شده است. البته برخی ساده لوح و گاهاً اجیر شده، افول امریکا را با ساده سازی و تحلیلهای پیش پا افتاده به حضور و وجود دولت پوپولیستی ترامپ تقلیل میدهند و عنوان میکنند این شرایط گذرا و ناپایدار است.
این دسته از افراد با این پیش فرض که جهان نیاز به اَبرقدرت دارد و امریکا بهترین گزینه برای این اَبرقدرتی است، درحالیکه واقعیتهای جاری در جهان کنونی دیگر این سبک تحلیل و دسته بندی را نمیپذیرد و برای آن ارزش و اعتباری قائل نیست، چراکه امروز کشورهای بلوک شرق از چین تا روسیه، هند و ایران خود بلوکهای قدرت هستند که قدرت و توان امریکا را به شیوههای گوناگون به چالش کشیدهاند. برای مثال ایران با زدن پهپاد «گلوبال هاوک» و پایگاه نظامی «عین الاسد» که دومین و مجهزترین پایگاه نظامی امریکا در خاورمیانه است، نمونه عینی این به چالش کشیدن اَبرقدرت یعنی امریکا است.
در تحلیل و بررسی بنیادی دلایل افول امریکا عوامل بسیار زیادی نقش دارند که نگارنده میکوشد مهمترین عوامل را که کمتر مورد بررسی قرار گرفته را تبیین و تشریح کند و نشان دهد که همین عوامل دیر یا زود باعث فروپاشی لیبرال دموکراسی امریکا خواهد شد.
نخستین عامل در افول امریکا را باید در نظام طبقاتی و نژادی در امریکا جستجو کرد. نظام حاکم بر امریکا براساس یک سیستم نابرابر در توزیع ثروت و قدرت و همچنین نژادپرستی عمیقی استوار است. در این نظام حاکم، ارزش انسانها براساس ثروت و رنگ پوست انها سنجیده میشود، اما تئورسینها و دولت پنهان در امریکا با اقدامهای حمایتی محدود از جمله اخذ مالیات از ثروتمندان، ارائه یارانههای دولتی و گسترش خیریهها و.. تلاش کردند اجازه ندهند عامل طبقاتی در امریکا چندان بحرانی و جلوهگر شود. در مورد تمرکز قدرت هم تلاش شده با مکانیزمهای حزبی، قدرت را به صورت متمرکز در چنبره خود حفظ کنند، اما در موضوع تبعیض سیستماتیک نژادی دولت پنهان و تئورسینها نه تنها اقدامی انجام ندادند، بلکه به شعلههای این فاجعه هم دمیدند. البته گاهاً با وجود وضع قوانین ظاهری و نمادین تلاش کردند نشان دهند که در صدد مبارزه با تبعیض نژادی هستند، درحالیکه تبعیض نژادی انچنان در امریکا ریشهدار است که با هیچ طریقی نمیشود وجود آن را کمرنگ کرد و از میزان آن کاست.
دولت پنهان در امریکا حتی تلاش کرد با انتصاب یک رئیس جمهور رنگین پوست سطح و حجم تبعیض را ولو به صورت نمادین تقلیل دهند، اما در همان دوران هم این موضوع کارساز نبود و از حجم تبعیضها کاسته نشد. بطوریکه در دوران رئیس جمهوری باراک اوباما این واقعیت حتی عریانتر هم شد و نشان داد با وجود ایشان؛ چیزی از واقعیت جاری در امریکا کاسته نشده است. در دوره ترامپ اوضاع کمی وخیمتر شد و به حد اعلای خود رسید، چراکه دونالد ترامپ با سوار شدن بر موج همین تبعیض و دمیدن به آتش اختلافها توانست به کرسی قدرت تکیه بزند. البته این تبعیض سیستماتیک ریشه در تاریخ و سنت امریکا دارد، زیرا در امریکا بردهداری تا سالیان سال قانونی و رسمی بوده است. سیاهان و لاتین تبارها در امریکا به عنوان یک برده به حساب میامدند که در نهایت در دوره ریاست “آبراهام لینکلن”، شانزدهمین رئیسجمهوری ایالات متحده، اعلامیهٔ آزادی در اوج جنگ داخلی آمریکا را صادر کرد و سپس در قانون اساسی ایالات متحده آمریکا مُدوّن شد. حتی با وجود ملغی شدن ظاهری قانون تبعیض نژادی در امریکا، اما صد سال بعد “مارتین لوتر کینگ” جنبش حقوق مدنی آمریکاییهای آفریقاییتبارها را رهبری کرد و نشان داد، چون بردهداری در بطن جامعه امریکا ریشه دارد و جزئی از فرهنگ و تاریخ امریکا به حساب میآید، عملا چیزی از واقعیتهای جاری کم نکرده است. بطوریکه در ایالتهای جنوبی و مرکزی امریکا که امروز مهمترین پایگاه دونالد ترامپ را تشکیل میدهد همگی به برتری نژاد باور عمیقی دارند و شعار “امریکا برای امریکایی ها” یا “حصار دور مرز مکزیک” و ... از این تئوری بردهداری سرچشمه میگیرد.
عامل دوم نبود دموکراسی و انتخابات آزاد در امریکا است. برخلاف تصور همگان که امریکا را مهد آزادی و تجلی آن را با مجسمه آزادی میدانند، اما عملاً این موضوع محلی از اِعراب ندارد و امریکا از یک سیستم رای غیر مستقیم پیروی میکند. به این معنا که بعد از آنکه یک کاندیدا از حزب جمهوریخواه و یکی هم از حزب دموکرات پا به عرصه رقابت انتخابات میگذارند (که این خود محل بحث است که چرا تنها باید از این دو حزب رئیس جمهورها انتخاب شوند و حزب سومی چرا در امریکا با این میزان از جمعیت وجود ندارد) مردم در هر ایالت به هریک از این دو کاندیدا یا نماینده دو حزب رای میدهند، اما در نهایت این مردم نیستند که رئیس جمهور را انتخاب میکنند، بلکه این کالج الکترال است که مشخص میکند چه کسی صلاحیت رئیس جمهور شدن را دارد. از این رو اکثریت آرای مردم اهمیت ندارد بلکه اکثریت آرا در هر ایالت حائز اهمیت است. البته هر ایالت هم از آرای الکترال یکسانی برخوردار نیست.
از این رو دو مشکل اساسی همیشه در انتخابات امریکا وجود دارد. اول اینکه کسانی که صاحب رای الکترال هستند در هر ایالت الزاماً موظف نیستند براساس رای مردم رای بدهند، بلکه میتوانند دقیقا عکس خواست مردم رای بدهند. دوم اینکه هر ایالت، چون قوانین و مقررات خاص خود را دارد پس فرماندار هر ایالت میتواند در نحوه چینش و مدیریت آرا دستکاری کند. برای مثال فرماندار یک ایالت میتواند رایهای پستی را جزئی از آرا به حساب بیاورد و یا حتی نیاورد که در مورد اخیر افشای نوار تلفنی ترامپ بود که از فرماندار جورجیا میخواهد یازده هزار و ۷۸۰ رای به تعداد آرای او اضافه کند که در این ایالت پیروز انتخابات باشد. در حقیقت کافی بود این حربه ترامپ در چند ایالت عملیاتی شود و او به رای ۲۷۰ رای الکترال برسد که برای چهار سال دیگر به عنوان رئیس جمهور در کاخ سفید باقی بماند. بعد از این افشاگری ترامپ در یک پیام توئیتری نوشت: «در صورتی که مقامات ایالتی [جورجیا]فرآیند «ساده تأیید امضا» را اجرا میکردند، او «به آسانی و به سرعت» در ایالت جورجیا پیروز میشد».
البته فاجعه فقط منحصر به رای الکترال نیست چراکه بعد از ثبت رای کالج انتخاباتی این مجلس نمایندگان و سنا است که باید پیروزی فرد منتخب کالج الکترال را تصویب کنند. حال اگر دو مجلس «نمایندگان» و «سنا» در اختیار یکی از احزاب باشد، این دو مجلس میتوانند فرد پیروز در انتخابات را که هم آرای مردمی و هم آرای کالج الکترال بدست آورده را عملا تصویب نکنند. یکی از دلایل حمله هوادران و طرفداران ترامپ در «۶ ژانویه» به کنگره امریکا این بود که نمایندگان هر دو مجلس پیروزی “جو بایدن” در انتخابات را تایید نکنند. آنها میخواستند با یک کودتای نرم ترامپ را برای چهار سال دیگر سکاندار کاخ سفید باشد که این کودتا به سرانجامی نرسید.
عامل سوم نوع تعامل احزاب با مردم از یک سو و رسانه و سرمایه داران از سوی دیگر است. در امریکا دو حزب دموکرات و جمهوریخواه از بدو تاسیس و استقلال خود از بریتانیا توانسته سکاندار اداره سیاسی کشور باشد. نفوذ و سیطره این دو حزب آنچنان در فضای سیاسی امریکا قوی و گسترده است که هیچ گاه اجازه تشکیل و ایجاد حزب مستقل و سومی در امریکا عملاً ممکن نبوده است. از انجایی که احزاب تنها حلقه اتصالشان با مردم در دوران انتخابات برای جذب رای است پس سیاسیون و احزاب خود را آنچنان وامدار و مدیون مردم نمیبینند، چراکه بیش از مردم این نقش رسانهها و سرمایهداران در انتخابات است که مهم و تاثیر گذار است از این رو احزاب و شخصیتهای سیاسی سعی میکنند خود را به غولهای رسانه و سرمایه نزدیک کنند.
سرمایهداران با همکاری رسانهها شرایط را به گونهای آماده سازی میکنند که مردم خواسته یا ناخواسته به یکی از احزاب رای دهد. براین اساس طبق آمار انتخابات امریکا یکی از پرهزینهترین و گستردهترین شکل پوشش رسانهای دنیا را در اختیار دارد. بر همین اساس مردم همیشه حلقه مفقوده در روند سیاسی امریکا است. در دوره پیشین ترامپ با اتکا بر هزینههای سرسامآور تبلیغاتی و پوشش گسترده رسانهای اعم از دیداری، شنیداری، تبلیغات محیطی، کمپینهای انتخاباتی، شبکههای مجازی و ... بدون اینکه کوچکترین سابقه سیاسی و یا حتی دانش کشورداری داشته باشد، سکاندار ایالت متحده امریکا شد. اوج فاجعه امریکا به خصوص در این دوره که بیش از پیش بسیار خودنمایی کرد، بحث مناظرهها بود که مردم مجالی داشتند به درک بهتری از سیاستهای دو کاندید آگاهتر شوند که متاسفانه کل بحث حول موضوعات فساد شخصی و اخلاقی دو نامزد انتخاباتی سپری شد و نامزدها تنها موضوعات شخصی و فردی اعم از زن بارگی، دزدی، خوابآلودگی، فساد اخلاقی و .. را درباره یکدیگر بیان کردند.
عامل چهارم نبود قانون و نبود سازکار قانونی برای مطالبه حقوق مردمی است. برخلاف تصور همگان و تبلیغاتی که انجام میشود در امریکا خلا قانونی بسیاری وجود دارد. از انجایی که این کشور از ایالتهای مختلف تشکیل شده عملاً قوانین در امریکا متفاوت و گوناگون است. در این فضا ترامپ به عنوان رئیس جمهور بطور میانگین هر روز بیش از ۱۰۰ دروغ آشکارا بیان میکند بدون آنکه تبعاتی برای او به همراه داشته باشد. البته این موضوع آنچنان در جامعه عادی شده است که مردم نسبت به این موضوعات حساسیت نشان نمیدهند. نکته حائز اهمیت آنجایی است که در امریکا چند دادگاه وجود دارد پس هر کسی هم که اگر بخواهد نسبت به این موضوع شکایت کند، باید هزینههای گزافی را متحمل شود.
اگر در دادگاه محل سکونت خود بتواند حتی رای بگیرد باید در دادگاه فدرال طرح شکایت کند. جدا از هزینه سنگین طرح شکایت، موضوع زمانبر بودن شکایت است که باعث میشود شاکی را از انجام هرگونه شکایت نافرجام منصرف کند. اما عمق فاجعه انجایی است که، چون رئیس جمهور قضات عالی دیوان را انتصاب میکند این افراد عملا فرمانبردار رئیس جمهور هستند و از آنجایی که در امریکا شخص رئیس جمهور اختیارات ویژه دارد، پس میتواند رای دیوان عالی فدرال را هم ملغی کرده و عفو عمومی اعلام کند. این بدان معناست که اولا تفکیک قوا معنا ندارد. دوما قوه مجریه بر قوه قضائیه سیطره دارد. سوما خلا قانونی باعث قانونی شدن هر بی قانونی شده است.
خلاصه کلام اینکه امریکا روند افول و فروپاشی خود را کلید زده است. البته به این معنا نیست که در یک دوره کوتاه مدت فروپاشی امریکا روی خواهد داد بلکه افول امریکا در دوره بلندمدت یقیناً انجام خواهد گرفت. اما فروپاشی امریکا برای ما مردم ایران چندان حائز اهمیت نیست بلکه موضوع قابل تامل، توجه و تاکید برخی سیاسیون و شخصیتهای شاخص یک حزب خاص است که هنوز امریکا را قدرت برتر دنیا تلقی میکنند. درحالیکه امریکا عملاً در حوزههای مانند دموکراسی یا توان نظامی دیگر برتری وسرآمدی پرطمطراق خود را ندارد. در تایید این گزاره میتوان به روند انتقال قدرت که با این حجم گسترده از نظامیان و نیروهای امنیتی انجام گرفت و یا ناتوانی دولت امریکا در پاسخگویی به حمله موشکی سپاه پاسداران به پایگاه عین الاسد اشاره کرد. به هر روی ایران توانست با صلابت و رهنمودهای مقام معظم رهبری از تحریمهای حداکثری دولت تروریست امریکا عبور کند. از این رو نیاز است به سیاسیون و برخی افراد در دولت این نکته را گوشزد کرد که اولا راه حل مشکلات جاری ایران توجه و تاکید به توان و پتانسیل داخلی است نه چشم دوختن به درب اتاقهای کاخ سفید. دوما هیچ یک از کشورهای غربی خواهان و دلسوز پیشرفت ایران نیستند بلکه برای انها یک ایران ضعیف و مطیع (به اصطلاح گاو شیرده) بهترین گزینه است پس امید به دشمن یک امید واهی است. سوما اینکه دولت و برخی سیاسیون هرچقدر عنوان کنند زبان امریکا را بهتر میفهمند سرانجام این فهم آنها خروج امریکاییها از برجام و ناتوانی اروپاییها در اجرای برجام است.
چهارما اسناد و شواهد تاریخی نشان میدهد که امریکا به دوستان نزدیک خود هم خیانت کرده است از این رو دل بستن به امریکا یک بی خردی سیاسی است. شایان ذکر است که در اینجا عنوان شود که از ابتدای انقلاب هزاران شهید و جانباز فدای این مرزوبوم نکردهایم که امروز دولت و برخی از چهرههای سیاسی سنگ امریکا را در این کشور به سینه بزنند و عَلم امریکا را در کشور بلند کنند. اگر در طول این ۷ سال دولت با اهمال کاری و امیدهای واهی مردم را سرگرم نمیکرد و دشمنان داخلی با ندای «حُب امریکا» باعث تشویش اذهان عمومی نمیشدند، شهید حاج قاسم سلیمانی و دیگر شهدای مظلوم حریم ولایت و انقلاب امروز زنده بودند.