کد خبر: 1035907
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۳:۵۴
رمان «جمیل» نوشته نویسنده جانباز حسن گلچین در مورد زندگی پرفراز و نشیب یک سرباز ارتشی است که در یکی از روستا‌های مرزی خوزستان زندگی می‌کند.
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: رمان «جمیل» نوشته نویسنده جانباز حسن گلچین در مورد زندگی پرفراز و نشیب یک سرباز ارتشی است که در یکی از روستا‌های مرزی خوزستان زندگی می‌کند. او که از کودکی پدرش را از دست داده، در روستایشان به درستکاری و مردانگی مشهور است و همه به او به چشم یک جوان زحمتکش و مردمدار نگاه می‌کنند. او آنقدر در روستا قابل اعتماد است که رئیس قبیله عرب‌زبان آن روستا از خواستگاری او برای دخترش استقبال می‌کند و دخترش «حبیبه» را به عقد او درمی‌آورد. جمیل که حالا داماد شده تازه دارد سختی‌های دوران یتیمی‌اش را فراموش می‌کند که ناگهان جنگ ایران و عراق شروع می‌شود و بعد از اتفاقاتی که درآن روستا رقم می‌خورد، حبیبه گم می‌شود و ادامه داستان هم با جست‌وجو‌های جمیل در سراسر ایران و حتی خاک عراق به دنبال همسرش ادامه پیدا می‌کند. با اینکه جمیل داستانی پرتعلیق و پربرخورد است و مخاطب حین خواندن کتاب با شخصیت‌های متعددی روبه‌رو می‌شود، اما نویسنده هیچ‌گاه سعی نکرده است مخاطب را دچار سردرگمی کند، چون توانسته از پس معرفی تمام تیپ‌ها و شخصیت‌های این داستان در فواصل مختلف کتاب بربیاید و به قول معروف دست خواننده را داخل پوست گردو نگذارد. حوادث و ماجرا‌هایی که در طول جنگ برای جمیل و یاران با معرفتش در درگیری‌های جنگ به وجود می‌آید، بسیار قابل لمس و باورپذیرند و حس همذات‌پنداری را در مخاطب ایجاد می‌کنند. با اینکه در سرتاسر داستان بلند، ما با حوادث تلخی مثل شهادت و دربه‌دری و بی‌خانمانی مردم روستا‌های مرزی مواجهیم، اما کاراکتر اصلی داستان حتی یک لحظه هم ناامیدی را به دلش راه نمی‌دهد و حتی در بدترین لحظه‌های جنگ هم با امیدی که یک روز حبیبه را پیدا خواهد کرد، زنده است و این همه امیدواری و پیگیری و تلاش، بالاخره جواب می‌دهد و او موفق می‌شود با کمک دوستان همسنگرش همسرش را بیابد. نثر نویسنده در این داستان بسیار ساده و معمولی و خطی است و از تکنیک تازه و بکری هم در نوشتن بهره نبرده است، اما با این حال در گوشه‌هایی از داستان با استفاده از عنصر خیال توانسته صحنه‌های ماندگار و گیرایی برای مخاطب به تصویر بکشد. نمونه‌اش صفحه ۵۰ کتاب است؛ وقتی جمیل از دوران کما و بیهوشی خودش در بیمارستان حرف می‌زند: «.. جناب سرهنگ به پشت روی زمین افتاد. فریاد زدم: جناب سرهنگ... آن‌ها متوجه من شدند و به سمت من تیراندازی کردند... نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد... حبیبه در بلندی ایستاده بود و من را صدا می‌زد. عجیب بود. من فقط او را نگاه می‌کردم و از صدا زدنش لذت می‌بردم. خانمی با لباس یکدست سفید بالای سرم ایستاده بود. انگار بلند گفتم حبیبه! زن سفیدپوش دوید و با هیجان گفت: به هوش آمد!». با همه این تفاصیل داستان در زمینه نگارش و ویراستاری با مشکلاتی مواجه است و انگار نویسنده برخی از پاراگراف‌ها و فصل‌های داستانش را بازنویسی نکرده یا با بی‌دقتی نگاشته است. مثل این جمله: «در کمال ناباوری (من!) جناب سرهنگ را به رگبار بستن. در این جمله کلمه (من) اضافه است و ترکیب دیالوگ را به هم زده است.» در ادامه همین جمله اینگونه می‌خوانیم: «پا‌های من خشک شد و توان قدم از قدم برداشتن را نداشتم...»، این جمله هم روان نیست و احتیاج به صیقل دارد، مثلاً می‌شد نوشت: «پا‌های خشک شده‌ام توان قدم برداشتن نداشت.» داستان با تمام تلخی‌هایش پایان امیدوارکننده‌ای دارد و این یعنی در جا نزدن جمیل و عبور کردن از سختی‌ها و تلخی‌ها و به زندگی لبخند دوباره زدن. این رمان در ۲۶۷ صفحه و در۱۲ فصل توسط انتشارات اندیشه‌ورزان آریا منتشر شده است.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
حبیب دالوند
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۴۰ - ۱۴۰۰/۱۲/۱۹
0
0
آیا داستان بر اساس واقعیت است یا نه؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار