سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: چندی پیش که با خانواده شهیدان حسینعلی و عباسعلی خراسانی دو برادری که به فاصله یک روز و در خلال عملیات کربلای ۵ به شهادت رسیدند، گفتگو کردیم، با خانواده شهیدحسین خراسانی که همشهری و از اقوام شهدای خراسانی هستند نیز آشنا شدیم. شهیدحسین خراسانی اهل روستای خورزان دامغان بود. روستایی که با وسعت جغرافیایی کم، شش شهید در عملیات کربلای ۵ تقدیم کرد. برای آشنایی با سیره زندگی شهیدحسین خراسانی با محمد خراسانی برادرش که مدتی هم همسنگر یکدیگر بودند به گفتگو نشستیم که از محضرتان میگذرد.
کودکیهای شهیدخراسانی چطور گذشت؟
به نسبت آن زمان، ما یک خانواده نهچندان شلوغی داشتیم. یک خواهر و سه برادر بودیم. من از حسین بزرگتر بودم. پدرم کشاورز و مادرم خانهدار بود. خانواده مذهبی داشتیم. آن زمان در روستای ما سه نفر بیشتر سواد نداشتند که یکی از آنها پدر من بود. پدر و مادرم فرزندانشان را به راه خدا و به سمت ایمان رهنمون شدند که راهنماییهایشان و تربیت دینی و مکتبیشان مسیر روشنی را در زندگی به ما نشان داد. حسین شش سال داشت که پدرمان به رحمت خدا رفت. بار زندگی و مشکلات آن روی دوش مادرم بود. برای همین اعتقادات دینی و تقید به احکام الهی بود که از همان اوایل انقلاب زمانی که راهپیمایی در دامغان شکل گرفت، ما در فعالیتهای انقلابی شرکت میکردیم.
زمان جنگ چند نفر از اعضای خانوادهتان به جبهه اعزام شدند؟
با آغاز جنگ هر سه برادر در جنگ شرکت کردیم. اولین رزمنده خانه ما برادرم احمد بود که وقتی در کمیته خدمت میکرد، به جبهه اعزام شد و تا آخر جنگ هم در جبهه حضور داشت. احمد ۲۴ سال داشت که برای اولینبار به جبهه اعزام شد. من و برادرم حسین با هم به جبهه اعزام شدیم. آن زمان من ۳۱ سال داشتم و ۲۵ ماه افتخار حضور در جبهه نصیبم شد. حسین اوایل جنگ در حال خدمت سربازی بود که وقتی امام خمینی (ره) فرمود: سربازان پادگان را ترک کنند. حسین هم به فرمان امام پادگان را ترک کرد و بعد از پیروزی انقلاب خدمت سربازیاش را به پایان رساند. با آغاز جنگ در سن ۲۱ سالگی بهعنوان بسیجی به جبهه اعزام شد. اولین منطقهای که حسین در آن حضور داشت پاسگاه زید بود و یک سال بعد از حضور در جبهه به شهادت رسید.
شهیدخراسانی چه خصوصیات اخلاقی داشت؟
حسین پسر باایمان و اهل نماز و روزه بود. با خانواده بسیار با احترام رفتار میکرد. ۱۷ روز بعد از مراسم عروسیاش باز به جبهه برگشت. حسین پیرو خط امام بود و حضور در جبهه را وظیفه خودش میدانست. مادرم و همسرحسین هم حسین را همراهیاش میکردند و راضی به رفتنش بودند. حسین دو فرزند داشت؛ یک دختر و یک پسر.
پیش آمده بود با هم در جبهه حضور داشته باشید؟
من و حسین در زمان عملیاتکربلای ۴ در جبهه بودیم، اما در عملیات شرکت نکردیم. بعد با هم به مرخصی آمدیم. آخرینباری که برادرم حسین میخواست به جبهه اعزام شود تا در عملیات کربلای ۵ شرکت کند، با همسر و فرزندانش و مادرم به گرمی خداحافظی کرد. حال و هوای عجیبی بینشان حاکم بود. حسین در جبهه تیربارچی بود. ما در عملیات خیبر در جزیره مجنون با هم بودیم. همرزمانش همیشه از شجاعت و دلاوری شهید تعریف میکردند و میگفتند که خیلی نترس و همیشه آماده شهادت بود. حسین در کربلای ۵ با شهیدعباسعلی خراسانی برادر همسرم که در همین عملیات به شهادت رسید همرزم بود. وقتی عباسعلی از ناحیه دست مجروح میشود به حسین میگوید که تو برگرد عقب، اما حسین قبول نمیکند و در کنارعباسعلی میماند.
نحوه شهادتش به چه صورت بود؟
همرزمانش از نحوه شهادت ایشان اینگونه برای ما تعریف کردهاند که وقتی بچهها در عملیات کربلای ۵ میخواستند از کانال عبور کنند، جلوی دید دشمن قرار گرفتند و با اصابت ترکش در ۲۲ دی ۱۳۶۵ در کنار شهیدعباسعلی به شهادت رسید.
زمان شهادت حسین، شما در جبهه حضور داشتید؟
بله، آن زمان من در دزفول بودم. یکی از برادران سپاه به من گفت که به مرخصی برو! وقتی پیگیر قضیه شدم، متوجه شدم که برادرم و برادرهمسرم عباسعلی شهید شدهاند. آقای حاجسیدعلی مهدینژاد خبر شهادت بچهها را به خانوادهها داده بود. روستای خورزان شش شهید در کربلای۵ داشت که پیکر هر شش شهیدمان را با هم تشییع کردیم، اما برادرم، چون در دامغان زندگی میکرد، در همان دامغان ایشان را تشییع کردیم و پنج شهید دیگر را به خورزان آوردیم. مردم بسیار پرشکوه این مراسم را انجام دادند.