سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: «من یک ارتشیام» مجموعه داستانهای کوتاه رحیم کریمی است که توسط انتشارات صریر منتشر شده است. درونمایه اصلی داستانهای این کتاب جنگ ایران و عراق و روزهای پیروزی انقلاب در بحبوحه سال ۱۳۵۷ است که نویسنده به نگارش آنها پرداخته است. زبان همه داستانها طنز است و نویسنده سعی کرده است با ایجاد موقعیتهای کمیک به پرداختی داستانی به شیوه اول شخص مفرد برسد: «سرباز عراقی از پشت سر لگدی به من زد و با اشاره انگشت بر روی لب مرا به سکوت واداشت» یا در قسمتی که افسر نگهبان بداخلاق به او میگوید: «تورو گذاشتن اون بالا که نگهبانی پادگان رو بدی یا صدای نکرهات رو بالا ببری... اینجا جاش نیست برو طویله بابای بدتر از خودت. آدم بیشعور نفهم...». همه داستانهای این مجموعه تقریباً در یک حال و هوا نوشته شدهاند.
داستان حکومت نظامی در سال ۱۳۵۷ و در گرماگرم پیروزی انقلاب اتفاق افتاده است. زمانی که دولت پهلوی سربازهای پادگان را مسلح میکرد تا جلوی تظاهراتکنندهها بایستند. این داستان از زبان شخصیت اول داستان که سرباز وظیفهای به نام آرمین نجاتی است، روایت میشود. پاراگراف اول داستان اینگونه آغاز میشود: «شب همچون هیولای نفرتانگیز بر در و دیوار شهر سایه انداخته بود و پادگان سوت و کورتر از همیشه در ظلمات فرو رفته بود...».
شروع داستان کاملاً توصیفی و داستانی است، اما نویسنده در پاراگراف دوم ناگهان نوشته را از کالبد داستانیاش دور میکند و پرداختش را شبیه یک مقاله سیاسی میکند و به مستقیمگویی آشکار روی میآورد: «در این حال میاندیشیدم که چرا باید سازمانی مثل ارتش شاهی به وجود آید و جوانان را از سنین جوانی اجبار کنند که تحت عنوان سرباز، بدان وارد شده و به شاهنشاه خدمت نمایند.» در ادامه پرداخت داستان حالت سخنرانی به خود میگیرد و انگار که یک استاد دانشگاه یا معلم دبیرستان دارد به شاگردهایش درس میدهد: «راستی که حکومتهای استبدادی اهرمها و اسبابهایی اینچنینی را به وجود میآورند تا مردم خویش را استثمار نمایند...». در اینجا علاوه بر حرفهای شعارگونه یک سرباز وظیفه، با نثری قدیمی که شبیه پاورقیهای دهه ۱۳۳۰ است، مواجه میشویم که روان بودن و سادگی پرداخت داستان را از بین برده است. اگر هم فرض بگیریم به اینکه نویسنده با این توضیحات خواسته مخاطب را با حال و هوای بحرانی آن روزهای کشور مواجه کند، باز هم این گونه پرداخت اشتباه است، چون در یک داستان کوتاه نویسنده وظیفهاش این است که شرح و پرداخت رویدادهای قصهاش را از زبان شخصیتهای داستان به طور غیرمستقیم برای مخاطب تشریح کند یا با ایجاد موقعیتها، واکنش و کنش شخصیتهای داستان را در موقعیتهای مختلف به خواننده القا کند نه با مستقیمگویی. نویسنده اگر این توضیحات را حذف میکرد، هم داستان جمع و جورتر میشد و هم اینکه مخاطب را به دور از هرگونه شعار با واقعیتهای ماجرای قصه آشنا میکرد. در ادامه نویسنده در صحنهای از داستان چهره شخصیت اول داستان را به تصویر میکشد که یکی از صحنههای جالب توجه داستان است. تصویرنگاری یکی از ارکانهای مهم شخصیتپردازی در داستان است که متأسفانه این روزها خیلی از داستاننویسها بیتفاوت از کنارش میگذرند.
جدا از شخصیتپردازی موفق نویسنده، یکی دیگر از ویژگیهای کتاب، توصیفات بهموقع نویسنده در فضاسازی داستان است، خصوصاً در آن صحنهای که سرباز از داخل برجک نگهبانی سگ ولگردی را میبیند که در میان زبالهها مشغول سق زدن به استخوان مرغ است و بوی زباله شامهاش را میآزارد.