سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: «من سرباز هخامنشی بودم» شامل ۷۹ داستانک با حال و هوای جنگ ایران و عراق است که توسط حسینعلی جعفری به نگارش درآمده است، منتها تمام داستانکهای این کتاب مثل اکثر کارهایی که از این دست در قالب کتاب مستقل منتشر میشود، از لحاظ کیفی در یک سطح نیستند. نویسنده کوشیده با نوشتن هر کدام از داستانها رجوعی به لحظههای جنگ داشته باشد و گوشهای از حوادث و خاطرات جبهه را برای مخاطب روایت کند. نویسنده بعضی از داستانکها را در قالب طنز موقعیت و طنزهای کلامی نوشته و برخی از آنها هم مضمونی تلخ و غمگین دارند و خود این موضوع هم از یکدست بودن اثر کاسته است. تمایز داستانک از سایر ژانرهای ادبی در این است که خوشخوان هستند و مطالعه هر کدام از آنها وقت کمی از مخاطب میگیرد و در مکانهای مختلف مثل مترو و اتوبوس و تاکسی و اتاقهای انتظار میتوان آنها را خواند و لذت برد. از مواردی که نشان میدهد داستانکهای این کتاب در یک سطح نیستند این است که برخی از آنها عمق خاصی در پیام ندارند، با این حال بر ذهن مخاطب تلنگر میزنند، اما برخی از آنها فقط در حد یک خاطره معمولی باقی میمانند و مثل خواندن یک لطیفه فقط در لحظه عمل میکنند و ماندگاری ندارند. نکته بعدی که در داستانهای کوتاه کوتاه یا «فلش فیکشن» کاربرد دارد، این است که یک داستانک همچون یک داستان کوتاه یا یک رمان بلند را میشود در دو سبک کلیدی و کلی نوشت. داستانکهای خطی و سرراست و داستانکهای لایهدار و مبهم، داستانکهای کلاسیک یا داستانکهای پستمدرن. ما در شعر معاصر اشعار کوتاهی به نام «هایکو» داریم که با کمترین کلمات تأثیرگذارترین حرفها را به ذهن مخاطب مینشانند. داستانک هم تفاوت زیادی با هایکو ندارد. هر چند در هایکو هم ما گاهی به کارهای سطحی و ضعیف و سهلالوصول برمیخوریم. نکته بعدی که باید به آن اشاره کرد عنوان کتاب است که برگرفته از اسم یکی از داستانکهای خوب کتاب است که رگههایی از طنز در آن نهفته است. در این داستانک با رزمنده میانسالی روبهرو هستیم که قبلاً معلم تاریخ بوده و در جبهه بسیار لفظ قلم و کتابی حرف میزند و نوع گویش عصاقورت داده و رفتار و کردارش که بیشتر به جوانها میخورد، او را سوژه بچههای رزمنده کرده است. در آخر قسمتی از این داستانک زیبا را باهم مرورمی کنیم: «.. سن و سالش هم بدجوری خوره ذهن ما شده بود. سن و سالش به راه و رفتارش نمیخورد. ما جوانها کم میآوردیم و او نه. یک روز که تنها بود و غرق تماشای آسمان آبی جزیره مجنون، رفتم سراغش. بعد از کلی آسمان ریسمان بافتن و از در و دیوار و آب و هوا و اینور و آنور گفتن و سکوت، جوری که اصلاً نمیتوانستم بفهمم که گوش میکند یا نه، گفتم: «آخرش به من نگفتی اهل کجایی؟»
خندید: «تخت جمشید»، گفتم: «کجا؟» لبخند زد: «من سرباز هخامنشی بودم. نگهبان تخت جمشید. به اندازه تاریخ این مرز و بوم...» و من درست نمیفهمیدم شوخی میکند یا جدی حرف میزند. من سالهاست مات و مبهوت جنبیدن لبهایش هستم که در میان ریش مجعد و سبیلش ترکیب زیبایی دارد.
کتاب من سرباز هخامنشی بودم در۱۲۸ صفحه توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است.