کد خبر: 1041587
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۳ اسفند ۱۳۹۹ - ۰۸:۰۰
روز‌های پایانی سال به سرعت برق در حال گذر است. در این شهر درندشت هستند افرادی که به دلایل مختلف از سقف خانه محروم شده‌اند. برخی به انواع آسیب‌های اجتماعی دچار شده‌اند و عده ا‌ی کوچه و پس‌کوچه شهر را گز می‌کنند تا روز خود را به شب برسانند.
بیژن سورانی
سرویس جامعه جوان آنلاین: روز گذشته جوان حدوداً سی ساله‌ای زیر باران رحمت الهی با وسیله‌ای مشغول وارسی صندوق صدقات بود، با چنان مهارتی از صندوق اسکناس مچاله‌شده را بیرون می‌کشید که اگر فردی می‌خواست پول به صندوق بیندازد با‌ید چند دقیقه سعی می‌کرد تا بتواند پول را از دریچه صندوق به داخل آن بیندازد. چند دقیقه کار‌های او را مشاهده کردم، انگار نه انگار من در کنار او ایستاده بودم. وقتی پرسیدم چه کار می‌کنی با صداقت گفت: «دارم صندوق صدقات را خالی می‌کنم و سهمم را از کمک‌های مردمی بر می‌دارم.» گفتم سهم؟ جواب داد: «بله کسی نیست که به ما کمک کند. مسئولان فقط حرف می‌زنند! اگر این صندوق صدقات هم نبود نمی‌دانم چکار باید می‌کردم با آوارگی‌ام.»

چطور راحت صندوق را خالی می‌کنی؟ «همه را خالی نمی‌کنم فقط پول‌های کاغذی را بیرون میارم سهم بقیه ته صندوق می‌مونه.»

چطوری اینکار را می‌کنی: «شغلم قبل از اینکه خانواده مرا طرد کند، مکانیکی ماشین‌های سنگین بود، حالا با چند تا سیم و یک باطری ساعت، چراغ قوه درست کردم تا بتونم داخل صندوق را ببینم و پول‌های کاغذی را بیرون بکشم.»

گفت یکسال و نیم است در خیابان‌ها آوار است و روزانه چند صندوق صدقات را خالی می‌کنه، می‌گفت از ۳۰ تا ۱۰۰ هزار تومان را از صندوق‌ها در می‌آورد.

هر روز این کار را می‌کنی؟ «نه فقط پول خورد و خوراکم را دربیارم کافیه، خدا مردم و کمیته را حفظ کنه که فکر ما بی‌خانمان‌ها هستن»

چرا نمیری خودت را به کمیته امداد معرفی کنی، سرش را پایین گرفت و گفت: «اعتیاد هم دارم و چند‌بار رفتم کمپ ترک کنم، نشد. اونجا خوب رفتار نمی‌کنند و ترک تو اون شرایط سخته، اینکه خیلی‌ها بدون ترک کردن اونجا را ترک می‌کنند.»

شب‌ها کجا می‌خوابی؟ «عین بقیه کارتن‌خواب‌ها، تو سوله‌های بی‌خانمان‌ها و روز ها‌ی گرم تو پارک و گوشه‌ای که سقف داشته باشه.»

می‌گفت: «مردم غذا و لباس گرم میدن و هر و‌قت پول ندارم، کمک می‌کنن، بعضی وقت‌ها مأموران شهرداری با ماشین دنبال ما میان و بازم زیاد فرق نمی‌کنه کار که نداشته باشی آواره‌ای. اعتیادم که یه دردسر شده.»

پول‌های صندوق را که توجیبش گذاشت، گفت: «آوارگی تو این شهر هزار درد داره، و‌لی درمانش خیلی سخته. هر روز که می‌گذره انگار من از خودم بدم میاد. وقتی بچه‌های سرچهار‌راه‌ها را می‌بینم، دلم می‌سوزه که فردا اونا عین من بشن و شایدم بدتر از من!»

چشاش پر از اشک شده و باران صورتش را خیس کرده‌بود. با بغض گفت: «انگار روز‌گار با ما نیست. من موندم خیابون و صندوق‌ها....»

راهش را کشید و رفت به آسمون نگاه می‌کرد، انگار چشم انتظار بود.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۴۵ - ۱۳۹۹/۱۲/۲۳
0
0
چه داستان پر سوز و گدازی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار