سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز رحلت عالم مجاهد و خدمتگزار، زندهیاد آیتالله حاج شیخ نصرالله شاهآبادی است. از این روی و در نکوداشت مقام عملی آن بزرگ، گفتوشنودی با ایشان که طی آن به تبیین خصال پدر بزرگوارش مرحوم آیتاللهالعظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی و شاگرد ارجمندش حضرت امام خمینی پرداختهاند را به شما تقدیم میداریم. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
به عنوان نخستین پرسش، از رابطه مرحوم پدرتان زندهیاد آیتاللهالعظمی حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی و حضرت امام خمینی چه خاطراتی دارید؟
بسماللهالرحمنالرحیم. الحمدلله رب العالمین، والصلاه و السلام علی محمد و آله اجمعین. به نظر حقیر این دو بزرگوار، از اولیای الهی و بزرگانی بودند که میتوانستند و میتوانند، سرمشق زندگی ما قرار بگیرند. اینکه ما و دیگران چقدر از وجود آنها بهرهبرداری کردیم و میکنیم، بستگی به استعداد و شایستگی خودمان دارد، وگرنه آن بزرگواران همچون اولیا و انبیا، هر چه را که در توان داشتند، در راه تربیت مردم و آشنا کردن بندگان خدا با احکام الهی، انجام دادند و ذرهای کوتاهی نکردند.
محل تولد و نحوه تحصیلات و اساتید و بعد هم نحوه تعلیم و تعلم این بزرگواران در حوزه قم و نجف، در کتب مختلف بیان شده است، اما چیزی که کمتر به آن توجه و اهتمام شده، معنویت این بزرگواران است و تلاشهای مستمر و گاه جانفرسای آنان، برای توجه دادن مردمان به هدف خلقت و اینکه خداوند سبحان، چرا بشر را اشرف مخلوقات و خلیفه خود قرار داد؟ این بزرگواران به تبعیت از انبیا، علیالخصوص خاتمالانبیا (ص) و امیرمؤمنان (ع)، هدف واقعی خلقت را درک کردند و با توفیقات الهی، تا جایی که در توان داشتند، در آن مسیر حرکت کردند و واجد بسیاری از امور شدند که خود مایل به آشکار شدنشان نبودند! ما در آغاز، در باره رابطه مرحوم والد با حضرت بقیهاللهالاعظم (عج) اطلاعاتی نداشتیم، ولی مرحوم آیتالله آقا سیدصدرالدین کوهپایی از علمای اصفهان و از همدورهایهای پدر در نجف اشرف، نامهای برای ایشان مینویسند و یکی از اخوان، آن نامه را برمیدارد! در آن نامه، مرحوم آقای صدر نوشته بودند: «این بار که خدمت حضرت تشرف حاصل کردید، مستدعی است که این مطالب را هم از ایشان سؤال بفرمایید!» آن موقع بود که ما متوجه این مسائل شدیم.
ایشان وقتی از مسجد برگشتند و متوجه شدند که نامه دستخورده، بسیار ناراحت شدند! ایشان ابداً بنا نداشتند اینگونه مسائل را به دیگران اظهار کنند.
در باره عوالم شهودی حضرت امام هم مطلب از همین قرار بود. یک بار در مشهد مقدس، خوابی دیدم و آن را برای ایشان نقل کردم. حضرت امام مطالبی را فرمودند و اضافه کردند: «راضی نیستم تا زمانی که زندهام، این مطالب را به کسی بگویی!» من در زمان حیات امام، خواب را نقل میکردم، ولی مطالب ایشان را به کسی نگفتم! منظورم این است که این بزرگواران، به مدارج عالی رسیده و به فضایل زیادی آراسته شده بودند و میخواستند دیگران را هم با رفتار و اعمالشان، به این فضایل آراسته کنند، که فرمود: «کونوا دعاه للناس بغیر السنتکم: مردم را به غیر زبان به خدا بخوانید.» یعنی عملاً و فکراً، هر حرکتی را که از فرد مسلمان صادر شود، اگر الهی و اسلامی باشد، لاجرم دیگران را هم جذب میکند. اگر بزرگترهای یک خانواده دروغ نگویند، غیبت نکنند، ناسزا نگویند، در نحوه تربیت بچهها تأثیر مثبت میگذارد.
شیوههای تربیتی مرحوم آیتالله شاهآبادی چگونه بود و ایشان در این عرصه، از چه روشهایی استفاده میکردند؟
همانطور که اشاره کردم، ایشان سعی میکردند با عمل و رفتارشان به تربیت دیگران بپردازند. همواره تلاش میکردند تا فرزندانشان، از نظر ایمانی تقویت شوند و مدام، برنامهها را طوری پیاده میکردند که ما یقین پیدا کنیم که در عالم، کسی غیر از خدا کارهای نیست که حقیقت ایمان هم همین است. تمامی رفتارهای ایشان در همین مسیر بود.
در این باره و در قالب خاطرات، به مصادیقی نیز اشاره کنید.
در عالم کودکی، شاید در ۱۰، ۱۲ سالگی، تصور میکردم هر چه مردم بیشتر نزد مرحوم والد بیایند، بهتر است و ما هم خوشحال میشویم! دلم نمیخواست ایشان ارتباطشان را با مردم قطع کنند و از آنها کناره بگیرند! جرئت هم نداشتم تا این حرف را مستقیم به ایشان بگویم و سعی کردم در لفافه منظورم را به ایشان بگویم که مثلاً مردم از شما انتظار دارند و از این دست حرفها! ایشان خیلی سریع منظورم را گرفتند و فرمودند: «اگر من زیاد جایی نمیروم، قدرتش را ندارم، اما اگر هم داشتم نمیرفتم، چون برنامه من درس گفتن و منبر رفتن و موعظه و تعلیم و تربیت است. برنامهام رفت و آمد و دید و بازدید نیست. من هر آنچه را که وظیفهام است، انجام میدهم. بر خداست که زندگی من و فرزندانم را اداره کند!» واقعاً اصرار ایشان بر تفهیم این معنا به فرزندانشان که همه جز ذات اقدس الهی هیچکارهاند، به نفع همه ما بوده و در زندگی از ما دستگیری کرده است.
یادم است مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی، چند بار پی ما فرستادند که «چرا آقازادههای آقای شاهآبادی، پیش ما نمیآیند؟» ما هم میگفتیم: «عرض خاصی نداریم، مگر اینکه شما امر بفرمایید!» بالاخره به خاطر فشار بعضی از دوستان و ارحام، به زیارت ایشان رفتیم، ولی اثر تربیتی پدر، بر ما تا این حد بود که اصراری برای اینطور کارها نداشتیم! زمانی که میخواستم ازدواج کنم، دختر داییام را درنظر گرفتم که به هم علاقه داشتیم و دایی من هم بسیار به این وصلت راضی بودند. یک بار شهید سیدمجتبی نواب صفوی، شهید سیدعبدالحسین واحدی، مرحوم آیتالله محیالدین انواری و مرحوم آیتالله شیرازی و چند تن دیگر، نشسته بودند. سؤال شد که این آقا میخواهد داماد چه کسی بشود؟ گفتند: داییاش! همگی بالاتفاق گفتند: پس نانش در روغن است! با تمام عشق و علاقهای که به دختر داییام داشتم، نزد مادرم رفتم و گفتم: «من به عللی با این دختر داییام، ازدواج نمیکنم!» بعد هم با دختر دایی دیگرم ازدواج کردم! سر این قضیه، مادر و دایی من با هم قهر کردند! من در نجف بودم که یک روز داییام، پیش من آمدند و پرسیدند: «چه کسی مانع این ازدواج شد؟» گفتم: «خودم! امر دائر بود که من دست از اتکا به خدا بردارم و به شما اتکا کنم. بعد فکر کردم اتکا به شما عمرش کوتاه است، اما اتکا به خدا باقی است و ترجیح دادم به خدا اتکا کنم.» دایی گریهاش گرفت و مرا بوسید و دعایم کرد و بعد هم رفت و با خواهرش، یعنی مادر من آشتی کرد! منظور اینکه تأثیر حرکات و مواعظ مرحوم والد بر ما، تا این حد عمیق بود! همه برادران هم به لطف خدا، تا به حال سرشان را نزد کسی کج یا دست به سوی کسی دراز نکردهاند و این همه نیست جز توحید، اتکا و توکل بر خدا. البته شاگردان و مریدان ایشان میگفتند: «این تأثیرگذاری فقط روی فرزندانشان نبوده، بلکه هر کسی که با ایشان ارتباط برقرار میکرد، این روحیه در او ایجاد میشد.» مرحوم والد در جنبه معنوی، واقعاً پیشرفت فوقالعادهای داشتند و همه کسانی که با ایشان مرتبط بودند، این مراتب معنوی را قبول دارند.
پیشینه مبارزاتی مرحوم آیتاللهالعظمی شاه آبادی نیز مدخلی به شناخت شخصیت و کارنامه ایشان است. در باب این بعد از منش ایشان، چه تحلیل و خاطراتی دارید؟
همانگونه که در خطبه معروف حضرت فاطمه زهرا (س) هم آمده، جهاد برای قوام اسلام است. اینگونه نیست که مسلمانان بخواهند آبرو و حیثیت داشته باشند و در عین حال، به جهاد پشت کنند! اگر مسلمانی بخواهد آبرومند زندگی کند، باید محکم در برابر کفار بایستد. از همین رو جهاد کمال قرب و نزدیکی به حضرت حق را موجب میشود. جامعه ما اگر بخواهد از جهاد دور شود، به هیچ جا نخواهد رسید! اگر جهادها و استقامتهای مؤمنین نبود، نمیتوانستیم در برابر دشمنان که همگی دست به دست هم داده بودند، مقاومت کنیم. ما خاصیت استقامت و مقاومت و قیام برای خدا را در سیره حضرت امام هم دیدیم که نهایتاً عزت و شرف ما چندین برابر شد و شاه و حزب بعث، به خواری و زبونی افتاد! مرحوم والد هم به شدت روی این مسئله تأکید داشتند. امام میفرمودند: «این مرد با اینکه به شدت عارف بود و عرفاً، معمولاً سکوت اختیار میکنند، ولی ایشان عارف، فقیه، اصولی، فیلسوف و مجاهد بود. چرا؟ چون اساس دین و شرف اسلامی، مبنی بر جهاد است. درست است که الان مردم در فشار اقتصادی هستند، اما به دلیل همین پایداریها، شرف و عزت ما بیشتر شده و امریکا در برابر ایران، احساس ذلت میکند. دیدیم که حضرت امام، چگونه توانستند فریاد بزنند که امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و چگونه با تسخیر لانه جاسوسی، ابهت امریکا شکست! قبل از آن، مردم دنیا حتی تصورش را هم نمیکردند که بشود در مقابل امریکا ایستاد! اما امام این قدرت جهنمی را شکستند و عظمت امریکا را فرو ریختند و در نهایت هم مستضعفان عالم ابرقدرتها را ذلیل خواهند کرد! درست است که از نظر اقتصادی مشکل داریم، ولی عزتی که از انقلاب حاصل شد، با هیچ چیز دیگری قابل قیاس نیست. یک وقتی نمیشد تشیع را به عالم معرفی کرد و مرجعیت در عالم قابل معرفی نبود، اما قیام امام، هم تشیع و هم مرجعیت را در عالم پخش کرد و به همه دنیا فهماند که مرجعیت، غیر از جایگاه پاپ و امثالهم است. بدیهی است که انقلاب و جنگ، هزینه دارد و مدتها طول میکشد تا خسارتها جبران شوند، اما همه اینها به عزت و سربلندی و استقلال میارزد! حواسمان باشد که تا وقتی بر آرمانهای خود استوار ایستادهایم، دشمن ما را رها نخواهد کرد! خراب کردن یک بنا در چند ساعت ممکن است، اما حتی ساختن یک اتاقک هم وقت میبرد! لذا باید برای نیل انقلاب به اهداف خود، صبر داشت.
آن جهادی که اسلام معین کرده و علما پیگیر آن بودند تا به حضرت امام و انقلاب بزرگ ایشان رسید، امری برای احیای مسلمانان و ابقا و شرف آنان است. ما دیدیم که شوروی از هم پاشید و امریکا هم با تمام قلدرمآبیهایش، در حال فروپاشی است. من با اطمینان میگویم که تمام ابرقدرتها، ذلیل اسلام خواهند شد و این عظمت از ناحیه انقلاب اسلامی است. به تجربه دیدهایم که وقتی شرایط حساس میشود، همه کسانی هم که گلایه دارند، گلایههایشان را کنار میگذارند و در مورد وحدت کلمه، حساس میشوند. باید حواسمان جمع باشد که این وحدت را از دست ندهیم.
شما در زمره شخصیتهایی بودید که از دیرباز هم با حضرت امام آشنا بودید و هم در ادوار مختلف از جمله دوران اقامت در نوفللوشاتو، با ایشان دیدار داشتید. قدری از خاطرات خود با ایشان بگویید.
بنده خوشبختانه علاوه بر مراودات پیشین، در نوفللوشاتو هم در محضر حضرت امام بودم و میدیدم که یک پیرمرد عالم و بزرگوار، پس از آن همه مصائبی که در عراق برایشان گذشت و بعد هم دولت کویت به اشاره شاه ایشان را نپذیرفت، با چه قدرت و صلابتی فرمودند: «اگر شده همه فرودگاههای عالم را طی میکنم، تا حرفم را بزنم و به هدفم برسم.» خداوند این افتخار را نصیب فرانسویها کرد که امام، مهمان آنان شدند و از آنجا، انقلاب اسلامی را اداره کردند. بنده چند سال در عراق، در خدمت ایشان بودم. در سال ۴۹ از کشور پاکستان دعوتی داشتم که رفتم و برگشتم که خانوادهام را از ایران به نجف ببرم که دیدم ممنوعالخروج شدهام! این ممنوعیت برقرار بود تا سال ۵۷ که برداشته شد و تصمیم گرفتم برای دیدن امام، به نوفللوشاتو بروم. جالب اینجاست که در فرودگاه، یکی از افسران عالیرتبه به من گفت: «سلام بنده را هم خدمت آقا برسانید!» در آن سفر، حدود ۱۰ روز در نوفل لوشاتو بودم. قرار شد با آقای فاضل و اصغر آقای طباطبایی به ایران بازگردیم. مرحوم امام از من پرسید: چگونه میخواهید بازگردید؟ گفتم: بلیت من از پاریس به تهران است. امام فرمود: مستقیم به تهران نروید. به کشور دیگری بروید و از آنجا به تهران برگردید. موضوع را با آقای فاضل و آقای طباطبایی در میان گذاشتم. آنها دلشان میخواست به لندن برویم. من، چون قبلاً به لندن رفته و شهرهای مختلف اروپا را دیده بودم، گفتم بیایید جایی برویم که هم شما ندیدید و هم من. به مصر برویم که کشوری اسلامی و بسیار دیدنی است و تا به حال هم نرفتهایم. آقایان پیشنهاد من را پسندیدند. از مرحوم امام خداحافظی کردیم و ایشان هم برای زنده نگه داشتن نهضت توصیههایی فرمودند.
حال و هوای نوفللوشاتو در روزهای اقامت حضرت امام را قدری توصیف کنید.
روزهای بسیار عجیب و غریبی بودند. امام، اسلام، شیعه و روحانیت و مرجعیت را در نوفللوشاتو به جهان معرفی کردند. از همه جای عالم، علاقهمندان دستهدسته میآمدند و میدیدند سید پیرمردی آنجاست که نه کاخی دارد و نه قصری و نه دفتر و دستکی! خیلی ساده در دهکدهای در حومه پاریس نشسته و دارد تمام ایران، بلکه تمام عالم اسلام را تحتتأثیر ارشادات و هدایتهای خود مدیریت میکند. خیلیها عزت و احترامشان به عشیره و طایفه است. بعضیها هم به قدرت و امکانات نظامی، اما عزت امام در اطاعت از خدا بود و به همین دلیل هم در برابر همه دنیا با قدرت تمام ایستادند. مردی بود تنها که دنیا را تکان داد! ایشان همیشه، از آرامش دل عجیبی برخوردار بودند. در آنجا به من فرمودند: «میخواهم با مردمم باشم و هر مشکل و مصیبتی که برای آنها پیش میآید، برای من هم پیش بیاید! اگر آنها کشته میشوند، من هم کشته بشوم. اگر دربهدری میکشند، من هم بکشم. باید هر چه زودتر به ایران بروم!» و آن وقت همین امام مقتدر، به قدری رقیقالقلب بودند که وقتی قصه مادری را برای ایشان نقل کردم که در بهشت زهرا، در کنار چهار قبر نشسته بود و مرا به یاد حضرت امالبنین (س) انداخت، امام منقلب شدند و گریه کردند! خاطرم است که دامادشان مرحوم آقای اشراقی گفت: «امام هیچ وقت این طور گریه نمیکنند، چه گفتی که منقلب شدند؟» گفتم: «هیچ! گوشه کوچکی از مصائبی را که بر سر مردم آمده، نقل کردم!» امام فرمودند: «من باید به ایران بیایم که هر چه بر سر مردم میآید، بر سر من هم بیاید!» و آمدند و خدای متعال، یاری کرد و انقلاب به ثمر رسید. انقلابی که نگه داشتنش، بسیار دشوارتر از به دست آوردنش بوده و هست. خوشبختانه پس از امام هم خداوند رهبر هوشمند و با درایتی را نصیب ما کرد که به لطف خدا، کشور را از گردنههای بسیار دشواری عبور دادند. امیدوارم جمهوری اسلامی فقط حرف و لفظ نباشد و قرآن و احکام نورانی آن و معارف اهلبیت (ع) پیاده شوند، مخصوصاً دادگستری ما همان چیزی شود که شایسته نام اسلام و مسلمین است.
ظاهراً در این مورد، نقد خاصی هم دارید. اینطور نیست؟
بله. متأسفانه در دهههای اخیر، خیلی از برنامههای دادگستری ما درست نیست. یک دادگستری خوب، نصف بیچارگی مردم را میتواند مرتفع کند! ملت هر وقت که ضرورت پیش آمده، از دادن جان هم دریغ نکردهاند. جا دارد دستگاههای حکومتی، مخصوصاً دادگستری، نسبت به آنها رأفت و رحمت خاصی داشته باشند. خیلیها به ما مراجعه میکنند که پشت در دادگاهها سرگردانند و به کارشان درست رسیدگی نمیشود! اینها جوانان خود را برای بقای این انقلاب دادهاند و حقشان نیست که به دادخواهیشان، درست رسیدگی نشود. جوانی که رفته و خود را فدای اسلام و قرآن کرده، روا نیست که خونش پایمال شود! او خون داده که بنده پشت این میز نشستهام و زن و فرزندانم در امنیت زندگی میکنند. هر چه مسئولان از مردم فاصله بیشتری بگیرند، به انقلاب و به خودشان، بیشتر ضرر زدهاند. هر چه با مردم بیشتر و به آنها نزدیکتر و مهربانتر باشیم، عزت و انقلاب ما بیشتر تقویت میشود. خداوند به همه خدمتگزاران توفیق خدمت بدهد و همه ما را به وظایف خطیری که بر دوش داریم آگاه فرماید. والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته.