سرویس بین الملل جوان آنلاین: کارزار انتخاباتی دونالد ترامپ در ۲۰۱۶ پدیده بیسابقهای در تاریخ مبارزات انتخاباتی امریکا بود. تاجری بدون داشتن سابقه کاری در سیاست و حزببازی توانست سناتورها و فرماندارهای کهنهکاری مثل تد کروز و جب بوش را با سالها سابقه سیاسی در حزب جمهوریخواه و کارنامه سنگین اجرایی یکی بعد از دیگری شکست دهد. این پدیده به همین جا ختم نشد و وقتی که هیلاری کلینتون در انتخابات نهایی در کمال ناباوری و حتی داشتن آرایی بیشتر از ترامپ شکست خورد، همگی از این شکست حیرتزده شدند و حتی خود ترامپ هم باور نداشت که رقابت را برده است. این پدیده با حمله به ساختمان کنگره امریکا در ششمین روز از سال ۲۰۲۱ به اوج خود رسید. در واقع، پیروزی ترامپ و حمله چهار سال بعد به ساختمان کنگره نشانههایی روشن بودند به اینکه دموکراسی امریکایی دچار مشکل شده و همین نیز بحثهای زیادی را در مورد چرایی این پیروزی و مشکلات دموکراسی امریکایی به وجود آورد چراکه به نظر بسیاری از تحلیلگران پدیده ترامپ ضربه اساسی را در داخل به دموکراسی امریکایی زده است.
روند نزولی اعتماد
اولین و اساسیترین نکتهای که در بحث دموکراسی امریکا مطرح است میزان اعتمادی است که افکار عمومی به نظام برآمده از این دموکراسی، به خصوص دولت و شخص رئیسجمهور دارد. در واقع، تعیین میزان اعتماد عمومی به دولت و رئیسجمهور به یک معنا فقط به معنای میزان محبوبیت رئیسجمهور و دولتش در نزد افکار عمومی نیست بلکه بیشتر از این، دلالت بر اعتمادی است که افکار عمومی امریکاییها به کل ساختار سیاسی و دموکراسی امریکایی دارند. نگاهی گذرا به آمارها نشان میدهد روند اعتماد عمومی امریکاییها به نظام حاکم بر آنها در طی دهههای قبل روند نزولی داشته است. حاکمیت امریکایی با پیروزی در جنگ جهانی دوم توانسته بود اعتماد سهچهارم از مردم امریکا را به خود جلب کند، اما میزان اعتماد عمومی بعد جنگ ویتنام در دهه ۱۹۶۰ و رسوایی واترگیت طی سالهای ۱۹۷۲ تا ۱۹۷۵ به شدت لطمه دید، به نحوی که تا حد یکچهارم از مردم امریکا تنزل پیدا کرده بود. با این حال، بیاعتمادی به حاکمیت امریکایی حتی در گیرودار اعتراضات به جنگ ویتنام یا جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان امریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ با آن سخنرانی معروفش به نام «من یک رؤیا دارم» در ۲۸ آگوست ۱۹۶۳، شورشهای عمومی گاه و بیگاه علیه بدرفتاری پلیس امریکا با شهروندان از جمله شورش معروف ۱۹۹۲ لسآنجلس نیز به حدی نبود که نمادهای اصلی حاکمیت امریکایی مورد هدف معترضان قرار بگیرد. جنبش اشغال والاستریت جریانی بود که از ۱۷ سپتامبر ۲۰۱۱ تا ۲۴ مارس ۲۰۱۲ ادامه یافت و برخلاف شورشهای قبل، به منظور اشغال نمادهای سرمایهداری امریکا به راه افتاد. از این جهت بود که این جنبش نام اشغال والاستریت یا Occupy Wall Street به خود گرفت و از همین نظر، تفاوت ماهوی با اعتراضات قبل داشت به این نحو که تنها در حد تظاهرات خیابانی و درگیری با نیروهای پلیس و ضدشورش محدود نشد و هدفش اشغال مراکز قدرتهای اقتصادی از جمله بازارهای بورس بود. به عبارتی، این جنبش نقطه عطفی در روند نزولی اعتماد به حاکمیت امریکایی بود که با اقدام مستقیم علیه نمادهای قدرت اقتصادی ابراز شد، اما نمادهای سیاسی این حاکمیت هنوز مورد هدف مستقیم قرار نگرفته بودند.
اشغال کنگره
جلسه مشترک کنگره در روز ششم ژانویه ۲۰۲۱ برای تأیید رأی مجمع الکترال در حال برگزار شدن بود که ترامپ از هواداران خود خواست به سمت آن حرکت کنند. در واقع، این جلسه مهر تأیید نهایی به پیروزی جو بایدن در انتخابات ریاست جمهوری و شکست قطعی ترامپ بود و گویا ترامپ تصور میکرد با راه انداختن اعتراضات هوادارانش در اطراف کنگره میتواند مانع تشکیل این جلسه شود. به نظر میرسد ترامپ تصور و قصد خامی از این اقدام داشت و شاید خودش هم تصور نمیکرد چه پیش خواهد آمد. همه چیز به سرعت تغییر کرد و به گفته توماس فرانک تحلیلگر لوموند دیپلماتیک «جمعیت به مرکز قوه قانونگذاری یورش برد و در فورانی از خشونت، که گاه مضحک هم بود، شورشیانی با شاخ گاومیش و لباس کارناوال، مقدسترین محل دموکراسی امریکا را تسخیر کردند... دیدن اینکه مردمی بر اساس باورهای خود مرتکب کارهایی ناهنجار شوند، همیشه شوکآور است. در این مورد خاص، مهاجمان به کاپیتول از خطی که برای بیشتر امریکائیان مقدس است عبور کردند.» پیامدهای این یورش تا جایی پیش رفت که دور دوم استیضاح ترامپ انجام شد و او دستکم از این جهت جایگاه ممتازی در تاریخ امریکا دارد، اما باید توجه داشت که یورش به «مقدسترین محل دموکراسی امریکا» را نباید با تحلیل آن به مثابه ضعف مفرط حزب جمهوریخواه و غلبه پوپولیسم بر آن تمام کرد. این کاری است که فرانک در مقاله خود انجام میدهد و میخواهد در مقاله خود پدیده یورش را از این منظر مورد بررسی قرار دهد و بگوید با فروپاشی قریبالوقوع محافظهکاران در امریکا «روزگاری نو» آغاز شده است. تحلیلهای او قابل توجه است، اما یک نکته را نباید فراموش کرد که اشغال کنگره اولین اقدام مستقیم علیه نماد سیاسی حاکمیت امریکایی بود. از این جهت، موضوع تنها به آن تعداد افرادی محدود نمیشود که در تصاویر و با نقش و نگارهای عجیب از در و دیوار کنگره بالا رفتند و با ورود به ساختمان اصلی و دفاتر نمایندگان و سناتورها، یکی از نمادهای اصلی دموکراسی امریکا را به اشغال خود درآوردند. در اینجا میتوان به برداشت توماس رایت، چند روز بعد از آن واقعه اشاره کرد که در ابتدای مقاله خود با عنوان «امریکا حالا باید دموکراسی را در داخل و خارج از کشور ترمیم کند، The US must now repair democracy at home and abroad» در تارنمای بروکینگز نوشت: «شورش روز چهارشنبه شکنندگی دموکراسی در امریکا را آشکار کرد. جای تعجب نیست که بسیاری از امریکاییها احساس میکنند اعتمادشان به ایدهآلهای دموکراتیک کشور عمیقاً به لرزه درآمده است.» بنابر دیدگاهی کلی، اشغال کنگره به معنای عبور از خطی بود که در دموکراسی امریکایی تا آن موقع مقدس پنداشته میشد، اما تقدسش با این اتفاق لگدمال شده و حالا سؤال اینجاست که میتوان این اتفاق را جبران کرد یا نه؟
روزگار نو
رئیسجمهور امریکا در سند سوم مارس ۲۰۲۱ خود برای تببین راهبرد امنیت ملی امریکا جمله جالب توجهی دارد. او در این سند تأکید میکند: «ما با کمک یکدیگر نه فقط میتوانیم نشان دهیم که دموکراسی هنوز هم میتواند بر مردم ما حاکم باشد بلکه برای مقابله با چالشهای زمان ما نیز ضروری است.» از لحن این جمله پیداست که او به آن بیاعتمادی توجه دارد که امثال رایت بر آن صحه گذاشته بودند و میخواهد این طور دلداری بدهد که میتوان هنوز به این دموکراسی اعتماد داشت. با این حال، مسئله اینجاست که چه به قدرت رسیدن ترامپ و چه اشغال کنگره، نشان داد روزگاری نو در امریکا محقق شده، روزگاری که روند نزولی اعتماد به دموکراسی امریکایی در آن، به حدی رسیده که حتی نماد مقدس سیاسی آن نیز نمیتواند مثل گذشته در امان باشد. رایت در مقاله خود به نقد «اما اشفور» به سیاست خارجی بایدن اشاره کرده که میگوید:
«بلندپروازیهای اهداف سیاست خارجی کاملاً بیارتباط با واقعیتهای سیاسی داخلی و نابسامانی اقتصادی کشور است... ایالات متحده چگونه میتواند دموکراسی را اشاعه دهد و همچون الگویی برای دیگران باشد اگر اینکه در داخل به سختی دموکراسی کارآمدی داشته باشد؟» رایت در مقاله خود سعی میکند همچنان امریکا را نماینده و الگویی برای دموکراسی در سرتاسر جهان بداند، اما واقعیت این است از جنبش اشغال والاستریت تا حرکت به سمت کنگره و اشغال آن دو نماد اصلی دموکراسی امریکا یعنی نماد قدرت اقتصادی آن در والاستریت و نماد قدرت سیاسی آن در کنگره از سویی به اشغال درآمدهاند و همین به حد کافی نشان میدهد که مسئله فقط نزول اعتماد عمومی امریکاییها به این دموکراسی نیست بلکه مسئله اینجاست که آستانه تحمل نمادهای آن به سر رسیده و روزگاری نو در امریکا به وجود آمده که هر دو پایه اصلی دموکراسی امریکایی به صورت مستقیم مورد حمله مردم قرار میگیرد.