سرویس سبک زندگی حوان آنلاین: از وقتی یادمان میآید، در حال تحصیل بودهایم. ۱۲ سال از دبستان تا دبیرستان و بعد هم دانشگاه. مدام به ما گفتهاند که اگر درس نخوانی، به جایی نخواهی رسید، اما زندگی واقعی، به خیلیهایمان نشان داده است که تحصیلات ربط چندانی به جایگاهی که در جامعه خواهیم داشت، ندارد. آیا همین یک نکته کافی نیست که در فایده آن همه درسخواندن شک کنیم؟ اقتصاد میگوید کافی است، اما فلسفه مخالف است. این مطلب گفتگو با برایان کاپلان استاد اقتصاد در دانشگاه جورج میسون است که در وبسایت ووکس منتشر شده و وبسایت ترجمان نیز آن را با ترجمه عرفانه محبی منتشر کرده است. ماحصل و خلاصه گفتگو را میخوانید.
بر این مسئله واقفم که دیدگاهم راجع به اینکه تحصیل، هدردادن وقت و سرمایه است، مرا آدم فرومایهای نشان میدهد. این عقیده در واقع خلاف همه ویژگیهای مثبتی است که مردم برای آموزش قائل هستند، اما استدلال اصلی من این است: آموزش، تلفکردن زمان و سرمایه است زیرا کارکرد نهایی آن فراگیری مهارتهای کاری مفید نیست. همچنین به جهت لذتبردن دانشآموزان از تجربه تحصیل هم نیست. آنچه بیش از هر چیز رخ میدهد، این است که با آن فخرفروشی میکنند یا چنانکه اقتصاددانان میگویند «سیگنال میفرستند.»
میخواهند در آینده، کارفرمایانشان را تحت تأثیر قرار دهند و نشان دهند چقدر در کار خود متخصصند.
این روزها خیل عظیمی از جوانها به کالج میروند، اما بسیاری از آنها پس از اتمام کالج شغل خوبی به دست نمیآورند. یا اینکه در پی کسب تحصیلات بالاتر، زیر بار قرض میروند و عاقبت به کاری متوسط مشغول میشوند. این وضع را با تصوری که از کالج داریم مقایسه کنید. تصور ما این است که آموزشهای ارزشمندی میبینیم، مهارتهای مفیدی به دست میآوریم و در آخر پاداش زحماتمان را با یک شغل خوب میگیریم.
تمرکز من بر دبیرستان به بالاست. کودکستان تا کلاس هشتم حکم مراقبت روزانه از فرزندان را دارد وقتی پدرومادرشان سرکار هستند. هدررفتهای آموزشی از دبیرستان مسئلهساز میشوند چراکه بچهها در آن سن و سال میتوانند کارهایی بسیار ثمربخشتر انجام دهند، مثلاً دورههای کارآموزی یا هنرستان را بگذرانند. شواهد روشنی داریم که نشان میدهد هدررفت زیادی داریم، اما دقیقاً نمیدانیم چه چیزی بهتر است. تمام چیزی که میدانیم این است که وضعیت کنونی بهشدت ناکارآمد است، بنابراین فکر نمیکنم لازم باشد همچنان پول خرجش کنیم.
اگر تحصیل در عمل شما را برای یک شغل تعلیم ندهد و از آن لذت هم نبرید، از نظر من بیهوده است. در صورتی که آموزشدیده شوید یا از آن لذت ببرید، میگویم «خب، دیگر بیهوده نیست، چون دستکم چیزی از آن بیرون آمده است» یا برای آینده آماده میشوید یا به رضایت خاطر دست مییابید، اما اگر به هیچیک از این دو نرسید، به نظر من چیزی نیست مگر هدر دادن.
مقالات علمی زیادی به آموزش و بازده اجتماعی آن پرداخته بودند، اما دامنه آنها بهقدری محدود بود که نمیتوانستند تصویری کلی ارائه دهند. بهاین ترتیب تلاش کردم این کار را در این کتاب انجام دهم. وقتی بازده اجتماعی آموزش را با دقت بررسی میکنید متوجه میشوید چه مقدار از آن به سیگنال فرستادن خلاصه میشود و کاملاً قانع میشوید کاری که اکنون انجام میدهیم یک سرمایهگذاری اجتماعی هولناک است.
من یک فصل کامل را به انواع اجتماعی آموزش اختصاص دادهام. شما در واقع چیزی میگویید که تقریباً هیچکس دیگری در بحثها مطرح نکرده است، اینکه ما باید به شواهد تجربی نگاه کنیم و ببینیم آیا نظام موجود موفق است یا خیر. بنابراین پرسش این است، آیا ما واقعاً توانستهایم از دانشآموزان شهروندان خوبی بسازیم؟ شواهدی وجود دارد که نشان میدهد کالج از شما شهروندان خوبی نمیسازد. نه اینکه تحصیل در کالج هیچ تأثیری بر افراد نداشته باشد، مسلماً دارد، اما تأثیرات آن خیلی کمتر از چیزی است که مردم باور دارند. پس وقتی شما میگویید نظام موجود ما جوابگو نیست و باید آن را تغییر دهیم «چه گواهی وجود دارد که تغییردادن آن بتواند کمکی بکند؟» و چگونه میتوانیم وقت و پول مورد نیاز برای تغییر آن را توجیه کنیم، در حالی که نمیدانیم کدام شیوه خوب عمل میکند؟ به همین دلیل معتقدم یک شکگرایی معقولانه الزامی است و میگویم «ببینید، نظام فعلی کارآمد نیست، دستکم خیلی کارآمد نیست.» اگر کسی بگوید نظامی سراغ دارد که مثمر ثمر است، بار اثبات آن بر دوش اوست و باید نشان دهد که نظامی کارآمد است. کمکردن هدررفتها ساده و واضح است، اما بهترکردن این نظام کار سختی است، برای این کار ناچارید به افرادی اعتماد کنید که پیش از این هم خراب کردهاند و این کار بیتدبیری به نظر میرسد.
چگونه به دانشآموزان یاد میدهیم چگونه فکر کنند؟ من منابع مطالعاتی روانشناسی آموزش را خیلی دقیق مطالعه کردهام و چیزی که دستگیرم شد، این بود که آنها میخواهند باور کنند که میتوان به افراد شیوه فکرکردن یا شیوه یادگرفتن آموخت، اما بعد از ۱۰۰سال مطالعه روی آن، هنوز نمیدانند چگونه این کار را انجام دهند. تقریباً دربارهاش ناامید شدهاند، اما میتوان گفت همگی موافقند که نظام آموزشی کنونی ما به افراد شیوه اندیشیدن یاد نمیدهد و هیچکس یک راه چاره جادویی در چنته ندارد که وضعیت را درست کند. احساس من این است وقتی عدهای دوست دارند چیزی را باور کنند، و آن را مدت زمانی طولانی مطالعه میکنند و باز هم نمیتوانند به یک باور برسند، خود گواه محکمی است بر اینکه آن چیز درست نبوده است.
ممکن است بگویید «اگر ۱۰ برابر تعداد کنونی روانشناس آموزش داشتیم، عاقبت میتوانستیم بفهمیم چطور به افراد چگونه فکرکردن را آموزش دهیم»، اما همین حالا هم انرژی زیادی صرف این کار شده است. افراد باهوش بسیاری تلاش کردهاند این مشکل را حل کنند و راههایی برای آموزش چگونه اندیشیدن به افراد بیابند، اما تاکنون نتوانستهاند به راهی دست پیدا کنند. امروزه به خاطر اینکه سطح تحصیلات خیلی بالا رفته است و به علت قدرتگیری آن نوع سیگنالدهی که پیشتر به آن اشاره کردم، اگر دوران دبیرستان را نگذرانید عملاً همه فرصتهای شما برای بهدست آوردن یک شغل رضایتبخش از بین میرود. کارفرمایان بهراحتی ترکتحصیلیها را رد میکنند، چون سطح تحصیلات به میزان قابل توجهی بالا رفته است.
به همین دلیل است که کاهش تحصیلات بهصورت گسترده، تنها راه برای متعادل و عادلانهکردن وضعیت کنونی است. چون معنای مدرک تحصیلی را تغییر میدهد و طرز فکر کارفرمایان درباره اینکه چه کسی ارزش مصاحبه و استخدام دارد را عوض میکند. در دنیایی که هیچ پرستاری مدرک کارشناسی نداشته باشد، بیمارستانها نمیتوانند بگویند: «ما فقط با پرستارانی که مدرک کارشناسی دارند، مصاحبه میکنیم.»
بهترین راه برای پیشبینی وضعیت نظام آموزشیمان در آینده، این است که ببینیم وضعیت در گذشته چگونه بوده است. این نظام برای مدت زمان بسیار طولانی ناکارآمد بوده است و شما میگویید «بیایید آن را اصلاح کنیم.» من میگویم «بعید است فایدهای داشته باشد.» اگر مشکلمان نسبتاً جزئی بود باز هم امیدی بود، اما وقتی این نظام از پایه مشکل دارد، امکان اصلاح آن از نظر من آرزویی بیش نیست.