کد خبر: 1046054
تاریخ انتشار: ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۸
پای صحبت کسانی که سبک زندگی‌شان آنان را به خلوتی باشکوه کشانده است
فرق بین انزوا و تنهایی چیست؟ شاید این دو را با هم اشتباه بگیریم؛ چون از کودکی به ما یاد داده‌اند آن‌ها را حالت‌هایی یکسان بدانیم. وقتی بچه‌ها را برای تنبیه به اتاقشان می‌فرستیم، این اندیشه را به آن‌ها می‌آموزیم که تنها بودن نوعی محرومیت است. اما سارا میتلند، نویسنده کتاب «هنر تنها بودن» می‌گوید: تن‌هایی باید نوعی پاداش باشد. باید اینطور باشد: آنقدر خوب بوده‌اید که حالا دیگر می‌توانید به اتاقتان بروید و تنها باشید و هرکاری دلتان خواست انجام دهید!
تلخیص: حسین گل محمدی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: خیلی‌ها بین «خلوت و انزوا» و «تنهایی» تفاوتی قائل نیستند. از نظر آن‌ها حتی فکر کردن به هر چیزی که شبیه تنهایی باشد هم وحشتناک است. تنهایی برای آن‌ها نوعی تنبیه و محرومیت است که هیچ چیز خوشایندی در آن وجود ندارد، اما گزارشگر گاردین پای صحبت افرادی نشسته است که سبک زندگی‌شان آن‌ها را به خلوتی باشکوه کشانده و در زندگی چیزی بیشتر از آن نمی‌خواهند. شاید بد نباشد به حرف افرادی هم که از تنهایی‌شان لذت می‌برند، گوش بدهیم و آن‌ها را صرفاً دیوانه یا خودخواه فرض نکنیم. در این روز‌های کرونایی شاید خواندن تجربه‌های این مقاله، بهانه‌ای برای استفاده بهتر و خلاقانه‌تر از تنهایی باشد.

هنر تنها بودن چیست؟

فرق بین انزوا و تنهایی چیست؟ شاید این دو را با هم اشتباه بگیریم؛ چون از کودکی به ما یاد داده‌اند آن‌ها را حالت‌هایی یکسان بدانیم. وقتی بچه‌ها را برای تنبیه به اتاقشان می‌فرستیم، این اندیشه را به آن‌ها می‌آموزیم که تنها بودن نوعی محرومیت است. اما سارا میتلند، نویسنده کتاب «هنر تنها بودن» می‌گوید: «تن‌هایی باید نوعی پاداش باشد. باید اینطور باشد: آنقدر خوب بوده‌اید که حالا دیگر می‌توانید به اتاقتان بروید و تنها باشید و هرکاری دلتان خواست انجام دهید!»

درست است که انزوای اجتماعی کاری پرخطر است. استیو کول، پژوهشگر ژنومیک و استاد پزشکی دانشگاه یوسی‌ال‌ای کالیفرنیا می‌گوید: «اگر از دیدگاه همه‌گیرشناسی به آن نگاه کنیم، انزوا پدیده‌ای فوق‌العاده قدرتمند و بد است.» تحقیقات او نشان داد که انزوا یک عامل خطر اساسی است که بر بیماری و مرگ افراد تأثیر می‌گذارد. «به نظر می‌رسد هر چیزی جسم شخص تنها را سریع‌تر تحلیل می‌برد.».

اما به‌گفته میتلند، تنهایی فقط تنها بودن صرف است، بی‌آنکه آن را دوست داشته باشیم و با اینکه بیش از ۹ میلیون بزرگسال در بریتانیا می‌گویند اغلب یا همیشه تنها هستند، میتلند معتقد نیست، آنگونه که دانشمندان می‌گویند، دچار اپیدمی تنهایی شده‌ایم. «اپیدمی یعنی بیماری واگیردار، که تعبیری نادرست است و بار معنایی منفی دارد.» او معتقد است وقتی می‌خواهیم تنها باشیم از مهارت کافی برخوردار نیستیم، همان مهارت‌هایی که در کودکی از آن محروم شده‌ایم. او می‌گوید: «همه می‌گویند در حالت طبیعی انسان گونه‌ای اجتماعی است، اما خیلی تلاش می‌کنیم تا کودکانمان را اجتماعی بار بیاوریم. به آن‌ها می‌گوییم «دعوا نکن، تشکر کن، اسباب‌بازی‌هایت را به دیگران هم بده...» و آن‌ها را به کودکستان می‌فرستیم. ما بچه‌ها را از مهارت‌های تنها بودن محروم می‌کنیم. به گفته میتلند، نکته عجیب در مورد فرهنگی که عزت نفس را تشویق می‌کند این است که برخلاف همین تشویق، ما را از گذراندن وقت با شخصی که باید بیش از همه دوستش داشته باشیم، باز‌می‌دارد. او می‌گوید مردم برایش تأسف می‌خورند؛ چون در روستایی زندگی می‌کند که ۷۰ مایل از نزدیک‌ترین ایستگاه راه‌آهن فاصله دارد و هیچ‌وقت به مهمانی نمی‌رود، اما خودش می‌گوید: «برای خودم متأسف نیستم. باید به حرف اشخاصی که از تنهایی‌شان بیشتر لذت می‌برند، گوش بدهیم و آن‌ها را دیوانه یا خودخواه فرض نکنیم.» از نظر برخی افراد، خلوت و انزوا بالا‌ترین پاداش و کلید شادکامی است. پس هنر تنها بودن چیست؟ این پرسش را از پنج نفر که در زندگی چیزی بیشتر از این نمی‌خواهند پرسیدم.

نگهبانی که در تنهایی‌اش کتاب می‌نویسد

سارا دراموند، مأمور برج نگهبانی، استرالیای غربی: «صبح روز‌های کاری هفته از کوه فرانکلند بالا می‌روم تا به برج بالای قله گرانیتی برسم. دور تا دورم پنجره است و می‌توانم ده‌ها مایل دورتر تپه‌های پر از جنگل را ببینم - در یک روز آفتابی، می‌توانم رشته‌کوه استرلینگ را در فاصله ۱۴۵کیلومتری ببینم. در فصل آتش‌سوزی جنگل از دوربین شکاری یا چشم غیرمسلح برای تشخیص آتش استفاده می‌کنم. به‌محض مشاهده دود، محل آن را روی نقشه پیدا می‌کنم و مختصاتش را با بی‌سیم به ایستگاه مرکزی گزارش می‌دهم. آن‌ها برای بررسی اوضاع یک کامیون یا هواپیمای شناسایی اعزام می‌کنند. اگر وضعیت جدی باشد، درخواست می‌کنند هواپیما‌های آب‌پاش به محل اعزام شوند. ممکن است ساعت‌ها بگذرد و کسی را نبینم. من تنها زندگی می‌کنم و در ساعاتی که دیده‌بانی نمی‌کنم، وقتم را صرف نوشتن و مطالعه می‌کنم. از آزادی خود برای رؤیاپردازی لذت می‌برم. احساس می‌کنم می‌توانم در ذهنم و روی کاغذ دنیا‌هایی خلق کنم بی‌آنکه کسی مزاحمم شود –هر چند فاصله بین ملالت و وحشت بسیار اندک است. اما مطمئن می‌شوم که از نظر روانی افکارم درست کار می‌کنند تا خودم را به جنون نکشانم. تعامل با دیگران و برقراری محاوره معنادار را دوست دارم، بنابراین گاهی از این می‌ترسم که نکند یک وقت مهارت‌های اجتماعی‌ام در اثر کمبود تمرین دچار اختلال شوند.»

(سارا دراموند نویسنده کتاب‌های صدا و داستان سالت: سگ‌های دریایی و زنان ماهیگیر است.)

خلوت و تنهایی خلاق‌ترم می‌کند

الکساندر کومار، پزشک اعزامی لندن و سراسر دنیا: «من زیر چتر بهداشت جهانی و بیشتر در مجموعه کشور‌های با درآمد پایین و متوسط کار می‌کنم. در غنا به ارزیابی پزشکی از راه دور مشغول بودم؛ قبل از آنجا نیز در ویتنام روی فشار خون کار می‌کردم. برای مأموریت کنکوردیا تا مریخ به مدت ۱۱ ماه در قطب جنوب زندگی کردم. آنجا درباره فیزیولوژی و روانشناسی اعزام انسان به مریخ و بازگشت از این سیاره تحقیق می‌کردم؛ چون قطب‌های شمال و جنوب در زمستان محیطی شبیه فضا دارند. مشغول نگه داشتن خود خیلی مهم است. باید برای فعال نگه داشتن ذهنتان خلاقیت داشته باشید. من خوی اجتماعی و خوشرویی را از پدرم ارث برده‌ام، اما همیشه فهمیده‌ام که خلوت انسان را طوری محروم می‌کند که خلاق‌تر می‌شود. گاهی ممکن است در کنار دیگران بیشتر از وقتی که تنهایید احساس انزوا کنید. رمز و راز تنها بودن این است که کار‌هایی برای انجام داشته باشید: نوعی حس جست‌وجو و هدفمندی. تنها بودن در آپارتمانتان بی‌آنکه کاری انجام دهید، شاید منزوی‌کننده‌تر از وقتی باشد که در قطب جنوب هستید و تا فاصله چندین مایل کسی در اطرافتان نیست.

عاشق تنهایی در دل طبیعت هستم

راتیکا رامازامی، عکاس حیات‌وحش، شهر چنای هند: «وقتی می‌خواهم از ببری عکس بگیرم، باید تنها باشم، منتظر بمانم و هنگامی که از دل بوته‌ها بیرون می‌آید، تماشایش کنم. ممکن است نیم ساعت، یک ساعت یا حتی چند ساعت طول بکشد. این کار صبر زیادی می‌طلبد، اما من عاشق طبیعت و همچنین عاشق تنهایی هستم. همیشه اینگونه بوده‌ام. وقتی در صحرا هستم، روز در حدود ساعت ۴:۳۰ صبح شروع می‌شود؛ در هندوستان پارک‌های ملی معمولاً در حدود ۶ صبح باز می‌شوند و باید اول از همه وارد پارک بشوم. بعضی جا‌ها گوشی آنتن نمی‌دهد، بنابراین کاملاً جدا می‌افتم. مردم همیشه از من می‌پرسند چگونه با این همه تنهایی کنار می‌آیم، اما خودم تنهایی را دوست دارم، به من آرامش می‌دهد. گاهی بودن در کنار دیگران برایم خسته‌کننده می‌شود. وقتی تنها می‌شوم تجدید نیرو می‌کنم و در خلوت افکارم بیش از هر زمان دیگری احساس سرزندگی می‌کنم. شب‌ها اگر فرصتی داشته باشم، مطالعه می‌کنم - این کار ذهنم را برای کار دوباره آماده می‌کند. اندیشیدن به مکان‌های جدید برای دیدن و عکاسی مغزم را فعال نگه می‌دارد. به نظرم بهتر است زمانی را برای دوری از مردم و تلویزیون و اینترنت اختصاص بدهیم. هرگز خسته نمی‌شوم - همیشه کتاب‌هایی را برای خواندن یا عکس‌هایم را برای چک‌کردن دارم. از ماه اکتبر تا مارس برنامه زمانی بسیار فشرده‌ای دارم. می‌توانم یک هفته در شهر کنار خانواده‌ام باشم –هر چند پس از گذراندن دو هفته در کنار همه آنها، کم‌کم دلم برای پرنده‌هایم و جنگل تنگ می‌شود، بیقرار می‌شوم و می‌خواهم برای عکاسی به دامان طبیعت بروم. زمانی که به شهر می‌آیم، باید از آخرین خبر‌ها مطلع شوم؛ چون وقتی در دل طبیعت هستم هیچ خبری از اتفاقات دنیا ندارم.»

فقط دلم برای بچه‌هایم تنگ می‌شود

جوردن فارمرلی، راننده کامیون، ایرشر جنوبی در اسکاتلند: «بیشتر روز‌ها را در سراسر اروپا به‌تن‌هایی رانندگی می‌کنم. یکسره ۱۱ شب را دور از خانه می‌گذرانم و سپس سه شب در خانه هستم. هنگام رانندگی، به خانواده و برنامه‌هایم برای ایام مرخصی فکر می‌کنم، اما اغلب در فکر کارم هستم؛ مقصد بعدی کجا خواهد بود. رانندگی تمرکز آدم را می‌گیرد؛ نباید لحظه‌ای تمرکزتان را از دست بدهید. با کامیون فقط می‌توانید شش روز کار کنید، سپس باید دست‌کم ۲۴ ساعت استراحت داشته باشید. هنگام استراحت در توقفگاه کامیون یا ایستگاه خدماتی پارک می‌کنم. در هتل غذا می‌خورم و مسابقات ورزشی را تماشا می‌کنم و شب‌هایم را با تبلت می‌گذرانم و می‌توانم برنامه‌های تلویزیونی را روی تبلتم دانلود کنم. سعی می‌کنم هر شب با پیاده‌روی تناسب اندام خود را حفظ کنم، چون در غیر این صورت ورزش چندانی نمی‌کنم، هر چند این کار در زمستان سخت‌تر می‌شود. سه روز مرخصی‌ام را با بچه‌ها می‌گذرانم؛ سه پسر ۱۰، هشت و چهار ساله دارم. همچنین کمی کار تعمیر و فنی انجام می‌دهم، مثل همه کسانی که در روز‌های تعطیلی خود چنین کاری می‌کنند، بیشتر روز‌های تعطیلم را در کنار خانواده سپری می‌کنم. به نظر نمی‌رسد همسرم از کارم ناراحت باشد، به آن عادت کرده است. هر روز حداقل یک بار با او تماس می‌گیرم. وقتی از خانه دورم دلم برای بچه‌ها تنگ می‌شود، به‌خصوص پس از آنکه مدتی در خانه بوده‌ام. مخصوصاً دو شب اول سخت‌تر است، اما از زندگی کاری‌ام لذت می‌برم. رانندگی را دوست دارم. شاید ترجیح دهم همین شغل رانندگی را داشتم، اما شب‌ها به خانه برمی‌گشتم، اما در آن صورت دستمزدم به این خوبی نمی‌شد. نمی‌خواهم بگویم شخصی درونگرا هستم، اتفاقاً خیلی هم اجتماعی‌ام، اما در کل دو هفته شاید دو سه روز با کسی حرف نمی‌زنم. برایم مهم نیست. اگر بخواهم با کسی گپ بزنم، می‌توانم با رانندگان دیگر هنگام تحویل بار و برداشتن کسی در مسیر صحبت کنم. وقتی دو سه راننده همدیگر را پیدا می‌کنند، نمی‌توانند زیاد ساکت بمانند. ۹ ماه است که به این شغل مشغولم و همین الان اگر کسی بپرسد، خواهم گفت که دوست دارم بقیه عمرم را نیز این کار را ادامه بدهم. می‌خواهم، اگر توان مالی‌ام اجازه بدهد و بتوانم به قدر کافی کار کنم، زمانی کامیون خودم را داشته باشم. من منتظر تماس‌های تلفنی و فرصتی برای رفتن به خانه می‌مانم، اما کاملاً به تنهایی عادت کرده‌ام. واقعاً احساس تنهایی نمی‌کنم، جز وقتی که دلتنگ بچه‌ها هستم -، اما می‌دانم که به‌زودی به خانه برمی‌گردم، پس منتظر می‌مانم.»

تجربه ناب خلوت در دنیای مدرن و شلوغ

ایان ویلیامز، جنگل‌بان، جزیره سن میگل: «تا ۲۵ سال، من تنها کارمند جزیره سن میگل بودم که در غربی‌ترین نقطه جزایر مانش قرار دارد. در آنجا مأمور اجرای قانون بودم. مردم بیشتر به دنبال پیدا کردن آثار باستانی هستند. چندین سایت باستان‌شناسی هستند که نزدیک به ۱۳ هزار سال قدمت دارند و بسیاری از آثار باستانی پیش از تاریخ در معرض دیدند. در آنجا مأموریت داشتم تا به مردم آموزش بدهم و آن‌ها را از بردن اشیائی منصرف کنم که هیچ چیز نمی‌تواند جایشان را پر کند. هر روز متفاوت از روز‌های دیگر بود و شاید به همین دلیل این همه مدت در آن جزیره ماندم. سازمان پارک‌های ملی امریکا مأموران اجرای قانون را در سن ۵۷ سالگی اجباری بازنشسته می‌کند. چند هفته پیش پنجاه‌وهفتمین سالگرد تولدم بود، ولی آن‌ها خیلی به من لطف داشتند و اجازه دادند تا در پست دیگری بمانم. حالا دیگر متخصص ایمنی هستم و برای خودم میز و دفتر کوچکی دارم. محیط بسیار متفاوتی است. سن میگل تقریباً به اندازه اینجا دور است؛ حدود ۲۵ مایل از خشکی فاصله دارد. اگر هوا مساعد بود، در یکی از روز‌های سه شنبه با هواپیما به جزیره می‌رفتم و مأمور دیگری با همان هواپیمایی که من را پیاده کرد، برمی‌گشت و من یک هفته به‌تن‌هایی کار می‌کردم. بعضی هفته‌ها هیچ انسان دیگری یا حتی قایقی در نزدیکی ساحل نمی‌دیدم. انزوا بخشی از زندگی در جزیره است. بسیاری از روز‌ها و هفته‌ها هوا چنان نامساعد بود که هیچ قایق یا هواپیمایی نمی‌توانست به جزیره نزدیک شود، بنابراین مدت زیادی کاملاً از تمدن جدا می‌افتادید. شرایط و ضوابط را طبیعت تعیین می‌کند. هرگز احساس نکردم که به‌کلی از دیگران جدا شده‌ام – هر چند از لحاظ فیزیکی جدا بودم، همچنان با هم روی پروژه‌ها کار می‌کردیم و از طریق بی‌سیم در ارتباط بودیم. می‌توانستیم صبح تماس بگیریم و آن‌ها نیز بعداً بررسی می‌کردند تا مطمئن شوند هنوز زنده‌ایم. من و همسرم در اولین روز‌های آشنایی‌مان مجوز بی‌سیم آماتوری گرفته بودیم و شب‌ها با هم حرف می‌زدیم - کانال ارتباطی ما یک خط مشترک بود، به‌طوری‌که همه مکالمه ما را می‌شنیدند، اما تنها راهی بود که می‌توانستیم با استفاده از آن در تماس باشیم. سال‌ها بعد ارتباط اینترنتی آمد و توانستیم ایمیل داشته باشیم، به این ترتیب کار راحت‌تر شد. پیش از آنکه با همسرم آشنا شوم در جزیره کار می‌کردم، پس یک هفته تمام دور از خانه بودن یگانه سبک زندگی‌ای بود که می‌شناختیم. حتی وقتی پس از این همه دوری به خانه برمی‌گشتم، قدر با هم بودن را بیشتر می‌دانستیم. اگر وقت اضافی پیدا می‌کردم، فرصتی عالی برای مطالعه یا نوازندگی یا پیاده‌روی و لذت بردن از مناظر بود. احساس می‌کردم این خلوت مزیتی واقعی است. تجربه واقعی چنین مزیتی در دنیای مدرن بسیار سخت است.»

* نقل و تلخیص از: ترجمان
نوشته: اریکا بوئیست
ترجمه: مجتبی هاتف/ مرجع: گاردین
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار