سرویس تاریخ جوان آنلاین: اردیبهشت ماه، موسمی نیک در شناخت گروه تروریستی موسوم به فرقان است، چه اینکه در این ماه دو مورد از ترورهای مهم این گروه انجام گرفت: شهادت سپهبد محمدولی قرنی و آیتالله استاد مرتضی مطهری. از این روی در آستانه فرا رسیدن چهلودومین سالروز شهادت معلم شهید انقلاب اسلامی، شناخت این جریان تروریستی بهنگام به نظر میرسد. در مقالی که پیشرو دارید، کوشیدهایم در بازخوانی چهار روایت و تحلیل، به زمانه و کارنامه فرقانیان دست یابیم. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
پیریزی فرقان به دست «چوپانزاده آزاده»
اکبر گودرزی پایهگذار گروه موسوم به «فرقان» زندگی پرفراز و نشیبی را پشت سر نهاده بود. در این میان، اما تقریباً از همان آغاز تحصیل، فکر و رویه او مورد تخطئه مدارس دینی و عالمانی بود که با وی در ارتباط بودند. او رفتهرفته، نسبت به روحانیت نوعی زدگی پیدا کرد، چیزی که بعدها و در جریان تأسیس گروه فرقان به یکی از بنیادهای نظری این نحله نوظهور مبدل شد! رسول جعفریان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران گودرزی را به اجمال و جامعیت، به شرح زیر معرفی کرده است: «گروه فرقان به رهبری طلبهای با نام اکبر گودرزی، یکی از شاخصترین گروههای نه تنها منفصل از روحانیت، بلکه مخالف صریح با روحانیت بوده است. اکبر گودرزی اهل لرستان، روستای دوزان در نزدیکی الیگودرز، جایی میان خمین و الیگودرز بوده و از آنجا که پدرش چوپان بود، فرقانیها از وی با عنوان «چوپانزاده آزاده» یاد میکردند. وی حوالی سال ۱۳۳۵ متولد شد. (در شناسنامه ۱۳۳۸ قید شده). در سال ۵۱ یا ۵۲، عازم خوانسار شد و مدتی در مدرسه علمیه آنجا تحصیل کرد و سپس یک سال در قم ماند و بعد از آن به تهران آمد. مدتی را در مدرسه چهلستون و سپس در مدرسه حاج شیخ عبدالحسین بیتوته کرد و در سال ۵۶، آنجا را نیز ترک کرد و از لباس طلبگی هم خارج شد! او علاوه بر درس طلبگی، دروس جدید را هم تا کلاس ۱۱ خواند. گودرزی در سال ۵۶، کلاسهای تفسیری را در مناطق مختلف تهران (نازیآباد، سلسبیل، قلهک، جوادیه و خزانه) برگزار و نیروهایش را نیز از همین جلسات جذب کرد. برخی از این جلسات هم به اقتضای فضای آن سالها در خانههای افراد علاقهمند تشکیل میشدند. مساجدی که گودرزی جلسات قرآن را در آنها برگزار میکرد، عبارت بودند از: مسجد الهادی خیابان شوش، مسجد فاطمیه خزانه، مسجد رضوان خیابان اتابک، مسجد شیخ هادی و مسجد خمسه قلهک. مسجد اعظم هم که کتابخانه قائم در آن بود و جوانان مذهبی به آنجا رفت و آمد داشتند، در اختیار یکی از فرقانیها به نام علی حاتمی بود که افرادی را همانجا جذب گروه کرد. او بعدها پس از دستگیری، در زندان خودکشی کرد! گودرزی گروه فرقان را در همین جلسات قرآن تأسیس و رهبری کرد. او از سال ۵۶، به صدور اعلامیه و بیانیه پرداخت و وارد حوزه سیاست و مبارزه شد، اما جز این اعلامیهها فعالیت دیگری نداشت. یک بار برای مدت کوتاهی به پاکستان رفت تا عازم اروپا شود و نوشتههای تفسیریاش را انتشار دهد که به دلیل فراهم نشدن شرایط، به ایران بازگشت. در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، فرقان با اسلحههایی که وی و همراهانش از پادگانهای فتح شده توسط مردم به دست آوردند، از همان نخست وارد فاز نظامی شد، اما این بار دیگر نظام شاهی سقوط کرده بود. گروه فرقان که عقده مبارزه داشت، چون همه چیزش به مفهوم مبارزه ختم میشد، به جنگ با نظام اسلامی روی آورد. گودرزی با در اختیار داشتن شماری از جوانانی که همچنان روحیات انقلابی سالهای ۵۷- ۵۵ را داشتند، آنان را بر اساس آموزههای قرآنی نشئت گرفته از برداشتهای خود، بهشدت ضد روحانیت و آنچه آن را آخوندیسم مینامید، بسیج کرد. او همزمان با انتشار جزوات تفسیری، خود نیز در ترورهای سال ۵۸ درگیر شد و بهطور مستقیم در ترور شهید قرنی شرکت کرد. او در ۱۸ دی ماه ۵۸ دستگیر و در ۳ خرداد ۵۹ تیرباران شد. در این روز تعداد دیگری از اعضای این گروه، با نامهای سعید مرآت، عباس عسکری، علیرضا شاهبابا بیگ و حسن اقرلو هم تیرباران شدند. علی حاتمی هم در زندان خودکشی کرد. سازماندهی اصلی فرقان، روی دوش اکبر گودرزی بود و کسانی مانند سعید واحد، محسن سیاهپوش، حمید نیکنام، علی اسدی و بهرام تیموری، زیر نظر مستقیم او بودند. محمد متحدی که عامل اصلی ترور شهید قاضی طباطبایی بود، در ارومیه و تبریز زندگی میکرد. عباس عسگری عضو فعال دیگر گروه بود و کمال یاسینی و سعید مرآت، زیر نظر او بودند. حسن اقرلو عضو فعال دیگر بود که عبدالرضا رضوانی، امیر قلعه نوتاش و... زیر نظرش فعالیت میکردند. فرقانیها از گودرزی با عنوان ششمین شهید ایدئولوژیک خود یاد کردند. (با احتساب شریعتی به عنوان پنجمین شهید). در کنار وی علی حاتمی معلم (که در زندان خودکشی کرد)، علیرضا شاهبابا بیگ تبریزی و سعید مرآت (هردو دانشجو)، دستگیر و اعدام شدند.»
ضارب شهید مطهری، ایشان را نمیشناخت!
زندهیاد احمد قدیریان، از فعالان روند دستگیری و محاکمه گروه فرقان به شمار میرفت. او گذشته از این خود در عداد فعالان مبارزات پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بود و از نحوه تشکیل و رشد این گروه، خاطراتی فراوان داشت. قدیریان بر این باور بود که فرقان از سوی سازمان موسوم به مجاهدین خلق، به ترورهای نیابتی دست میزد، چون سازمان مزبور تا سال ۶۰، خود قصد ورود به فاز نظامی نداشت: «کسانی که پیگیر مسائل مبارزاتی در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بودند، میدانند که سازمان مجاهدین خلق برای پوشش دادن به ترورهایش، ۱۰ الی ۱۵ گروه یا خرده گروه ایجاد کرده بود! یعنی اساساً، چون قبل و بعد از انقلاب تا خرداد ۶۰، به هر دلیلی نمیخواست برخی اقدامات تروریستی به پایش نوشته شود، آن را از طریق ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم و حتی القا به یکی از این گروههای خودساخته انجام میداد! بالطبع از دیدگاه من، گروه فرقان ناشی از اراده سازمان مجاهدین بود. برخی افراد به وجود این رابطه اعتقادی ندارند، اما من دستکم نمیتوانم این واقعیت را نادیده بگیرم که رفتارهای تروریستی گروه فرقان، شباهت زیادی به مجاهدین داشت. وقتی انبار اسلحه گروه فرقان در یکی از باغهای کرج کشف شد، ما دیدیم به همان شیوه منافقین، اسلحهها را انبار کردهاند! یعنی اسلحهها را گریس زده، داخل مشمع گذاشته و دفن کرده بودند، یعنی همان شیوهای که بعدها در خانههای تیمی منافقین، یا باغهایی که به اینها تعلق داشت، مشاهده کردیم. این گروه از اواخر سال ۵۵ و اوایل ۵۶ فعالیت خود را آغاز کرد. آنها با رویکرد ارائه تفاسیر نوین و جذاب و با ادعای بازسازی اندیشه دینی، پا به عرصه گذاشتند و، چون حرفشان در میان علما و حوزههای علمیه خریداری نداشت، مخاطب خود را قشر جوان و دانشگاهی قرار دادند. اکبر گودرزی مؤسس این گروه به لحاظ علمی، آدم قوی و ریشهداری نبود. مدتی در مدرسه آقای مجتهدی بود که ایشان اخراجش کرد. بعد به مدرسه چهلستون رفت که از آنجا هم اخراج شد. بعد به مدرسه شیخ عبدالحسین رفت و مقداری هم ادبیات عرب را نزد آقای بادامچیان فرا گرفت. اساساً آنچه میگفت، بیش از آنچه محصول تحصیلات قوی و پیگیر باشد، اقتباس از سخنان این و آن بود. مثلاً بسیار به گرایش به دکتر شریعتی تظاهر میکرد که البته من این نسبت را روا نمیبینم. من در آن دوره به هیچ گروهی وابسته نبودم، اما به جلسات حسینیه ارشاد میرفتم و پای صحبتهای مرحوم شریعتی هم مینشستم. بسیاری از افراد هم بودند که آنجا میآمدند و نه تنها از حرفهای دکتر شریعتی برداشتی مثل گودرزی نکردند، بلکه به نقطه مقابلش گرایش پیدا کردند و بسیاری از پامنبریهای دکتر شریعتی، علاقهمندان و مریدان سفت و سخت امام خمینی از کار درآمدند، پس بنابراین اثر تعلیمات دکتر شریعتی لزوماً نمیتواند اینگونه باشد، چون باید روی همه یا اکثر مخاطبان چنین اثری گذاشته باشد. گودرزی از سخنان دکتر شریعتی، آنچه را که مطابق سلیقهاش بود و با تصورات و وهمیاتش تناسب داشت، انتخاب میکرد. بعضیها ادعا میکنند ملاک فرقانیها در انتخاب افراد برای ترور، صرفاً ایدئولوگ و خطدهنده بودن آنها بود، اما من بر این ادعا میافزایم آنها افرادی را که تأثیرگذار بودند، اعم از ایدئولوگ و غیرایدئولوگ را برای ترور انتخاب میکردند. مرحوم مطهری که جایگاه مشخصی داشت و جالب است بدانید کسانی که ایشان را ترور کردند، اساساً شناختی از ایشان نداشتند! هنگامی که ضارب شهید مطهری دستگیر و محاکمه و محکوم به اعدام شد، ظاهراً همسر محترمه شهید مطهری متوجه شده بودند که قرار است این فرد قصاص شود، با دامادشان آقای لاریجانی تماس گرفته و خواسته بودند ضارب را ببینند. آقای لاریجانی به ما زنگ زدند و ما ترتیبی دادیم که خانم به اوین تشریف بیاورند و این ملاقات صورت گیرد. یادم است زمستان بود، چون کل محوطه اوین را برف پوشانده بود. وقتی همسر شهید مطهری رسیدند، چون کسالت داشتند، برنامه را به این شکل ترتیب دادیم که ایشان از ماشین پیاده نشوند، بلکه ضارب را نزد ایشان ببریم. خانم از ضارب پرسیدند: «شما آقای مطهری را میشناختید؟» جوان گفت: «به خدا نمیشناختم!» خانم پرسیدند: «اصلاً میدانستی چه جور آدمی بوده و چه جور فکر میکرد؟ مبانی اندیشهاش چه بود؟ به چه چیز اعتقاد داشت؟ به چه چیز اعتقاد نداشت؟» جوان گفت: «به خدا این را هم نمیدانستم!» خانم پرسیدند: «چرا این کار را کردی؟ میدانی زندگی من و بچههایم را متلاشی کردی و از بین بردی؟» وقتی خانم این حرف را زدند، همه اطرافیان به گریه افتادند! کاملاً مشخص است که عاملین ترور، ترورشوندگان را درست نمیشناختند.»
فرقانیان در پی ترور آیتالله طالقانی هم بودند!
استاد جلالالدین فارسی در زمره معدود چهرههایی است که گروه فرقان در آثار منتشره خویش از افکار آنان فراوان استفاده ابزاری میکرد! او، اما پس از ورود به ایران به سرعت نسبت به سوء تفسیر فرقانیان از ایدههای خویش و نیز دکتر علی شریعتی، واکنش نشان داد و در سخنرانیهای پرشور خود، به افشای این گروه پرداخت. بعدها پس از متلاشی شدن این گروه، فارسی در زمره چهرههایی بود که در زندان، با اعضا و بقایای آن به گفتگو نشست و بطلان ایدههای این گروهگ را به ایشان اثبات کرد: «در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، به دلیل حضور در سوریه و لبنان، از نزدیک در متن جریانات فرهنگی منتهی به انقلاب در ایران نبودم، اما از طریق دوستانی که از ایران به لبنان میآمدند، مطلع شدم که برخی گروهکها با تظاهر به ارادت به دکتر شریعتی، در حال تفسیر به رأی آیات قرآنی هستند. من پس از پیروزی انقلاب، همراه با یاسر عرفات به ایران آمدم و از همان ابتدا با مشاهده بعضی نشریات و جزوات قرآنی اینها به ماهیتشان پی بردم و افشاگری درباره آنان را هم از همان اوان آغاز کردم. در مقطعی پس از پیروزی انقلاب که همه مشغول مشکلات ریز و درشت کشور بودند، شاید کسی در زمینه افشاگری در مورد فرقان بر من تقدم نداشته باشد! این درحالی بود که آنها در آثارشان، به بخشهایی از آثار من و دکتر شریعتی استناد میکردند و بهرغم اینکه از اعتقاد به روحانیت و حتی حضرت امام عبور کرده بودند، هنوز نسبت به من ابراز ارادت میکردند! این مسئله در آثارشان، کاملاً منعکس است. یادم است در اسفند ۵۷ در دانشگاه شریف، سخنرانی کردم و گفتم: «عدهای هستند که رفتارشان موجب میشود ما آنها را خوارج انقلاب بدانیم! در واقع هر سه گروهی که علیه امیرالمؤمنین (ع) شوریدند، یعنی قاسطین، مارقین و ناکثین، در مقابل انقلاب ما هم خواهند ایستاد و این مارقین انقلاب، یعنی خوارج کسانی هستند که من و دکتر شریعتی را قبول دارند، اما امام را قبول ندارند و حال آنکه میبینند من پیرو امام هستم و پشت سر ایشان حرکت میکنم!» سخنرانی بسیار پرشوری بود و حدود دو سه ساعتی هم طول کشید. جمعیت زیادی حضور داشتند. بعد از سخنرانی، یک نفر آمد و با احترام به من گفت با اوصافی که کردید، منظورتان گروه فرقان بود؟ گفتم: «من مایل نیستم از گروهی اسم ببرم، ولی سخنان روشنی گفتم و بهراحتی میشود برداشت کرد که منظور من کدام گروه بوده است.» ملاک فرقانیها در ترور افراد، همکاری آنها با نظام نوپای اسلامی از جنبههای مختلف اعم از فکری، تئوریک یا عملی بود، بنابراین لیست بلندبالایی از چهرههایی را که در سطوح مختلف در حال همکاری با نظام بودند، برای ترور تهیه کرده بودند. تا جایی که خاطرم است، مرحوم آیتالله طالقانی هم جزو این لیست بود، اگر چه گودرزی در دادگاه مطالبی گفت که حاکی از ارادت او به مرحوم آقای طالقانی بود، اما از خود ایشان شنیدم که فرقانیها نام ایشان را هم در لیست ترور قرار داده بودند! خاطرم است بعد از ترور شهید مطهری، در جلسهای شرکت داشتم که چهرههای شاخص انقلاب هم حضور داشتند. مرحوم آیتالله طالقانی هم تشریف آوردند و کنار بنده نشستند. وقتی جلسه تمام شد، ایشان از من پرسیدند ماشین داری؟ گفتم بله، از یکی از دوستان به امانت گرفتهام. گفتند ضد گلوله است؟ گفتم نه. ایشان لبخندی زدند و گفتند بعد از ترور آقای مطهری، من نگرانم که نکند نسبت به شما هم چنین قصدی داشته باشند، لذا مراقب باشید! من هم خندیدم و گفتم اینها در میان مردهها، دکتر شریعتی و در میان زندهها مرا استثنا کردهاند! البته آنها بعدها هم در بازجوییهایشان گفته بودند ما این دو نفر را قبول داریم!»
در راهپیمایی عاشورای ۵۷، اکبر گودرزی پرچم مجاهدین را به دوش میکشید!
عزتالله شاهی (مطهری) نیز در عداد چهرههایی است که چه در دوران مبارزات منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و چه در دوران دستگیری رهبر و سایر اعضای این گروه، آنان را از نزدیک رصد کرده است. او نیز بر این باور است که فرقانیان را باید آلت دست جریاناتی دیگر دانست که در پرده به آنان خط میدادند: «گروه فرقان یکی دیگر از پدیدههایی بود که ما در سالهای اول پیروزی انقلاب، با آن مواجه شدیم. این گروه، خود سازمان یافته و خودساخته بود! در آن زمان خیلی تلاش شد که ردی از مجاهدین در این گروه یافت شود، اما ردی نبود و آنها ظاهراً به مجاهدین وابستگی نداشتند، اما مشاهده صحنههای راهپیمایی روز عاشورای ۵۷ که اکبر گودرزی پرچم مجاهدین را به دوش میکشید، ذهنیت جدی در نفوذ مجاهدین بر این شبکه را برایم پدید آورد. اکبر گودرزی در رأس این گروه بود که من در بازجوییهایش حضور داشتم. او اهل الیگودرز بود. زندگی فقیرانه و محرومی را پشت سر داشت و کمی از این بابت، عقدهای بود. در جوانی تلاش کرده بود به حوزه علمیه راه یابد. قم او را نپذیرفت، اما توانست در حوزه مسجد جامع تهران درس بخواند. شبها همانجا میخوابید. طولی نکشید که از آنجا نیز بیرونش کردند. سپس به مدرسه شیخ عبدالحسین (مسجد ترکها) رفت و بعد از مدتی از آنجا هم بیرونش کردند. بعد از مسجد قبا سر درآورد، آقای مفتح نیز از آنجا بیرونش کرد. این برخوردها نوعی سرخوردگی و حالت نفرت در او به وجود آورد و برای بیرون آمدن از این سرخوردگی، تشکیلات فرقان را راهاندازی کرد. بچههای این گروه بیشتر از شمیران و غرب تهران بودند. بچههای سطوح پایین آن واقعاً بچههای متعصب و خوبی بودند، زیاد هم مقاومت میکردند. برعکس اعضای سطح بالای آن که سریع به همه چیز اعتراف میکردند، چون ارزش خود را بالاتر از تشکیلاتشان میدانستند! رهبران این گروه، تحلیل و کار خود را به نام دین صورت میدادند و بچههای مذهبی را که جذب روحانیت نمیشدند، به سوی خود میکشیدند. افراد سطوح پایین، کارهایی را که انجام میدادند از روی ایمان بود، حتی آن کسی که آمد و آقای مطهری را شهید کرد، معتقد بود در روز قیامت، اجر و پاداش این جهادش را خواهد گرفت! اینها مصداق عینی خوارج بودند و مانند آنها فکر میکردند! افراد این گروه، به اکبر گودرزی میگفتند امام! من در بازجویی از اکبر حضور داشتم. یک بار متهمی از این گروه را برای چند سؤال و جواب نزد گودرزی آوردند. به او گفتند بنشین! گفت نمینشینم.
پرسیدند چرا؟ گفت رهبر و اماممان گودرزی بنشیند تا من بنشینم! واقعاً بچههای رده پایین فرقان، بچههای ساده و پاک، اما خشکه مقدسی بودند و خبر نداشتند در سطوح بالای گروه، چه میگذرد و به چه فکر میکنند. به اینها اگر میگفتند برو سر پدرت را هم بیاور، میآوردند! چنین تبعیت محض و کورکورانهای داشتند و از شور و هیجان و پاکی آنها سوءاستفاده میشد. بر اساس تحلیل آنها جمهوری اسلامی، حاکمیت اسلام ناب محمدی نبود و از آنجا که مطهری و مفتح را موجب تثبیت حکومت میدانستند، آنها را ترور و شهید کردند! از نظر من گودرزی شعور این حرفها را نداشت که طرح ترور بریزد و کارهایی از این دست کند. او را جایی و جریانی از بیرون، راهنمایی و هدایت میکرد، مانند قضیه کلاهی در انفجار که از طرف حزب جمهوری هدایت میشد.»