سرویس تاریخ جوان آنلاین: امروز از چهلودومین سالروز شهادت تئوریسین نظام جمهوری اسلامی، استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری عبور میکنیم. او بیش و پیش از هر چیز، بر ستیغ بیدارگری و حق نمایی قرار داشت و ما نیز در مقال پی آمده و با خوانش برخی روایتها و تحلیلها، پی جوی این خصلت ارجمند و ماندگار وی شدهایم. امید آنکه این مختصر، مطهریپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
استاد در مبارزه، تئوریسازی را بر پرخاشگری ترجیح میداد
زندهیاد آیتالله محمد واعظزاده خراسانی، از دوستان صمیمی شهید آیتالله مرتضی مطهری و از صاحبان سرّ او بود. از منظر او، استاد در جریان نهضت اسلامی، هیچگاه به شیوه گروههای چپ یا متأثر از آن، به وادی پرخاشگری صِرف در نیفتاد و هماره از جایگاه تئوریسازی و دوری از افراط و تفریط، به این حرکت مدد میرساند. این حالت نزد برخی انقلابیون تند مزاج، حمل بر بیتفاوتی آن متفکر شهید، به فرآیند مبارزه میشد: «مرحوم مطهری در مبارزه با رژیم، شیوهای را اتخاذ کرده بودند که من جز در معدودی از انقلابیون سرشناس ایران، مانند آن را نمیشناسم. او به ظاهر مردی آرام و برکنار از سیاست و بیشتر اهل تحقیق و «حلیف قلم» به نظر میرسید و فعالیتهای سیاسی خود را از نزدیکترین دوستان غیر انقلابی و حتی انقلابیون بیخبر از متن انقلاب، کتمان میکرد. البته اوقات او، غالباً وقف نوشتن و تحقیق میشد، اما آنگونه که افراد ناآگاه او را به محافظهکاری یا فرار از مواضع خطر متهم میکردند، نبود. او این شیوه را از پیشوایان به حق اسلام و امامان اهل بیت (ع) آموخته بود. شیعیان انقلابی و تندرو، مانند زیدیهای هم عصر با آنها به آن امامان بزرگوار هم که آنی از مبارزه با ستمگران غافل نبودند و به نشر ایدئولوژی ولایت و رهبری پرداخته بودند، چنین برچسبی را میزدند! حقیقت این است که شیوه سیاسی وی، یک نوع تاکتیک منطقی و هدفمند بود. وی در نوشتهها و گفتارهایش، پرخاشگر نبود و به انقلابی بودن تظاهر نمیکرد! او معتقد بود مبارزه باید از روی نقشه صحیح و با تمهید مقدمات، توأم باشد تا به نتیجه برسد. مقدماتی که او در نظر داشت، پیریزی اصول صحیح اسلامی برای انقلاب بود، تا این حرکت حفظ و ماندگار شود. البته اگر درگیری علنی و پرخاشگری لازم باشد (که مسلماً این امر گاهی ضرورت هم دارد)، باید پرخاشگری کرد، چنانکه کرد و به همین خاطر بارها به زندان افتاد. در ۱۵ خرداد، او و دیگر همرزمانش، به مدت دو ماه در زندان بودند و نیز متعاقباً و به مناسبتهای گوناگون، بارها در بند رژیم گرفتار شد، اما هرگز تندروی را بدون تفکر و تنها از روی احساسات و عواطف نپذیرفت، بلکه معتقد بود که باید با برنامه و هماهنگ عمل کرد. بنابراین او که چنین راهی را برگزیده بود، با تمام توان خود از چنین روشی حمایت میکرد و من شاهد بودم که در استخلاص دوستانش از جمله آقای منتظری، تلاشها کرد و به هرجا که او تبعید میشد، فوراً خود را به وی میرساند و روال کار و نقشه مبارزه را با او در میان میگذارد. همچنین نسبت به برخی دیگر از همرزمان روحانیاش، همین شیوه را در پیش گرفت. علاوه بر این، گاهی هم دست به کارهای انقلابیای میزد که صددرصد مورد خشم و نفرت رژیم قرار میگرفت. ازجمله چند سال پیش از انقلاب، اعلامیهای به امضای وی و حضرات علامه طباطبایی و حاج سیدابوالفضل زنجانی، منتشر شد که در آن برای آوارگان فلسطین اعانه جمع میکردند. او در تماسهایش با مراجع تقلید مشهد و قم، آنان را به اقدامات مؤثر وادار میکرد. با امامخمینی (ره) دائماً ارتباط داشت و برای زیارت امام به نجف و پاریس میرفت. با این همه من متوجه شدم که مرد دوراندیش و متکی به اصولی، چون مطهری، نمیتواند مستقیماً و به طور علنی با این نوع مبارزه همگام باشد. او در فکر پایهریزی بنیادهای اصیل انقلاب بود تا اسلامیت آن حفظ شود. این مطلب را باید مطرح میکردم تا اگر شک و شبههای باقی مانده است و شهادت بزرگمردی مانند مطهری، گواه انقلابی بودن وی نیست، به کلی برطرف گردد و مرد حقی که از مولایش علی (ع) اخلاص عمل آموخته و در راه امامان برحق گام برداشته است، از هر بدگمانی مبرا شود! او چه موقع از صحنه مبارزه غایب بود؟ و آیا نقش سازندگی وی را در انقلاب از راه بیان و قلم و سازمان دادن و ایدئولوژی ساختن میتوان دست کم گرفت؟»
حق با آقای مطهری است!
زندهیاد آیتالله سیدحسن طاهری خرم آبادی، در زمره آن طیف از فعالان مبارزات انقلاب اسلامی بود که با استاد شهید آیتالله مطهری ارتباطی نزدیک داشت. وی به واسطه همین رابطه، خاطرات و نکاتی فراوان از سیره استاد را به خاطر سپرده بود. در زمره این خاطرات، پرسشی مهم است که توسط وی، از امام خمینی در باره دیدگاه استاد مطهری صورت گرفت که رهبر انقلاب در آن فقره، حق را به آن فرزانه شهید داد: «ایشان مرتب در جلسات خصوصی، تأثر عمیق خود را از گروههای چپ زده، ابراز میکردند و میگفتند اینها اساس اسلام را از بین میبرند! ایشان روی اینگروهها و همچنینکمونیستها خیلیحساسیت داشتند. بنا به تعبیری که داشتند، میگفتند: «اگر شاه و دولت، رساله امام را از خانهها جمع میکنند، کمونیستها اگر رویکار بیایند، قرآن را از خانهها جمعآوری میکنند و دیگر هیچ چیز نمیماند!» اواخر سال و اوایلسال- که هنوز مبارزات به اوج خود نرسیده بود- جامعه مدرسین حوزهعلمیه قم و روحانیت مبارز تهران، اعلامیه مشترکیرا تنظیم کردند. ظاهراً متن نهایی اعلامیهرا استاد مطهری تنظیم و ضمن مطرح کردن اهداف انقلاب، گروههای ملیگرا و ضد روحانیت را که دم از اسلام منهایروحانیت میزدند، مورد حمله قرار دادهبودند. اینقسمت از اعلامیه، مورد قبول عدهای از آقایان امضا کننده قرار نگرفت! آنها میگفتند آیا صلاح است در شرایط مبارزه با رژیم، چنین مسئلهایرا طرحکنیم؟ استاد مطهری پافشاریکردند که ما باید از همینحالا، هدف و روند مبارزه را مشخصکنیم تا آنهاییکه واقعاً با ما نیستند، از هماکنونجدا شوند! میگفتند حالا ما باید خطمان را جدا کنیم، چونآب ما با آنها توی یکجوی نمیرود! باید آن تیپهاییکهروحانیون را میخواهند کنار بزنند، با دعا مخالفند و با روایات مخالفند و اسلام فقاهتیرا قبول ندارند، همینحالا حسابشان را مشخصکنیم و بگذاریمکنار!... زمانیکه در بحثهایشان، اصول دیالکتیک را مطرح میکردند، خیلیها اعتراض داشتند که چرا اینها را مطرح میکنید؟ آنها میخواستند که مطرحنشود و ایشانمیگفتند اینها اساسکار و ایدئولوژی ماست و باید مطرح شوند. این بحث به جایی نرسید و قرار شد از امام، کسب تکلیف کنیم. اینکار به من واگذار شد. یک شب ماه رمضان در قم، هر دو اعلامیهرا پاکنویسکردم (اعلامیهایکه نظر استاد مطهری در آن بود و اعلامیهایکه فاقد نظر ایشانبود) و استدلال هر دو طرفرا نیز نوشتم. مسافری همپیدا شد که اعلامیهها و نامهها را به نجف خدمت امام ببرد و بهنحوی، پاسخ ایشانرا به ما برساند. بعد از رفتن او، زمینه طوری فراهم شد که شهید مطهری و شهید دکتر بهشتی و دیگر دوستان، صلاح دیدند که خود من مسافرتی بهنجف کنم و یکسریمسائل را که نمیشد با نامه و تلفن به حضرتامام رساند، با ایشاندر میان بگذارم. شبآخر، به منزل استاد مطهری رفتم، یعنی ایشانفرمود که به منزلشان بروم. یکسری مسائلبود که مفصل بحثکردند و من بایدآنها را با امام مطرح میکردم. من هم همه را یادداشتکردم. فردا صبح هم پسرشان مرا به فرودگاهرساند و منرفتم. مرحوم بهشتی، نامهای بهامام موسیصدر نوشته بودند که وسیلهرفتن مرا بهعراق فراهمکنند. وقتی به لبنانرسیدم، امامموسیصدر عازم لیبیبود، همانسفریکهرفت و دیگر برنگشت! ۱۰روز در بیروت معطلشدم! بعد از طریق قاچاق به نجفرفتم. یکماه و چند روزی آنجا ماندم و بعد بهایرانبازگشتم. دیگر موقع آناعلامیه همگذشتهبود. چون هدفروحانیتاز انقلاب، کاملاًمشخصشدهبود، اما نکته اصلیاینکه بعد از رفتن من، جواب نامه که بهوسیلهآن مسافر فرستادهبودیم، رسیدهبود. امام در پاسخ فرمودهبودند: در اینمسئله، حق با آقایمطهریاست. زیرا دین منهای روحانیت، مثلطب بدونطبیب است. اینها که میگویند اسلام بدونروحانیت، روحانیت را نمیخواهند نفیکنند، اسلام را میخواهند نفیکنند!»
او سایه خود را بر سر دوست گسترده و بر دشمنان تحمیل میکرد!
همانگونه که اشارت رفت، برای استاد شهید در عرصههای گوناگون علمی، اجتماعی و سیاسی، آنچه بر هر چیز دیگر مقدم مینمود، تبیین حقیقت و مشی بر اساس آن بود. از این روی به ابطال مکاتب مادی و بیگانه نیز اهمیتی فراوان میداد و آنها را در مبانی خویش به چالش میکشید! این امر موجب میشد که جوانان مسلمان و انقلابی، به داشتههای خویش اطمینان و افتخار کنند. حسن رحیم پور ازغدی در این باره، چنین آورده است: «استاد در معرکههای علمی بسیاری، حضور به هم رسانده و اعلام موجودیت و موضع میکرد. اظهارنظرهای کلامی، فلسفی و عرفانی او، بسان طرح نظریات اصولی و منطقیاش، جدی و در حد عالی راهگشا بود. اهل فتوی بود و مجتهدانه و فکورانه گام به عرصههای ناشناخته در مقولات اقتصادی، حکومتی و نظامپردازی فقهی مینهاد و بیهیچ سبکسری و خامدستی «اجتهاد متدیک شیعی» را درگیر مستحدثات معاصر کرد. متفکری حاضر در صحنه بود که همه مراکز علمی، حوزوی، دانشگاهی و نیز محافل روشنفکری را مجبور میکرد همواره یک چشم به او و موضع او داشته و مطهری را در محاسبههای خود بگنجانند. وقتی کسی چنین پرقدرت و نیز مسئولانه اعلام حضور کند، نمیتوانند او را کتمان کنند و مسکوت بگذارند و مطهری سایه خود را بر سر دوست گسترده و بر دشمنان تحمیل میکرد. او با تسلطی که بر فلسفههای غربی یافته و علناً به چالش با آنها میپرداخت و خللهایشان را بر ملا میکرد، از موضع یک مرد دانا و محقق، فلسفه غرب را فلسفه کسانی میدانست که فلسفه نمیدانند! در مذاکرات فلسفی که از قویترین مترجمان و اساتید فلسفههای غربی به عمل آورد، (بهعنوان نمونه جلسات شب پنجشنبه با دکتر حمید عنایت که هگلشناس برجستهای بود و دوستان او) با تفکیک منصفانه مطالب درست از غلط و استدلال از مغالطه، دست روی نقاط ضعف فلسفه آلمانی و نیز فلسفه انگلوساکسون مینهاد و شکوه میکرد که چرا اپیستمولوژی و نیز روانشناسی، بخش اعظم مباحث فلسفی متأخر در مغرب زمین را مال خود کرده و فلسفه را از فلسفه بودن انداخته است؟ استاد در مباحث فلسفه ادیان، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی و فلسفه زبان نیز مواضع دقیقی در برابر موج ماتریالیسم و لیبرالیسم اتخاذ نمود و فعالترین خاکریز دهههای ۴۰ تا ۶۰، در برابر تهاجم فرهنگی مارکسیستی و لیبرالیستی را یک نفره تأمین کرد.»
آنچه را که ما طی چند دهه رشته بودیم مطهری به راحتی پنبه میکرد!
بدین مهم پرداختیم که استاد شهید در تکاپوی علمی خویش به نقد مکاتب روز و در آن دوره مارکسیسم، اهتمامی فراوان داشت. پاورقیهای پر عیار او بر اثر اصول فلسفه و روش رئالیسم زندهیاد علامه سیدمحمد حسین طباطبایی، یکی از جلوههای این تلاش پرتأثیر به شمار میرود. حال مناسب است از بازتاب این مجاهدت علمی در اردوگاه چپ، قدری بدانیم. حسین شریعتمداری از گفتوشنودهای خویش با احسان طبری، تئوریپرداز شاخص چپگرا چنین روایت میکند: «سالهای اولیه دهه ۶۰ بود. مرحوم احسان طبری، یکی از چند نظریهپرداز بلند آوازه مارکسیسم و عضو برجسته آکادمی علمی شوروی - که شهرتی جهانی داشت- در پی خیانت حزب توده (که مرحوم طبری نیز عضو مرکزیت آن بود) بازداشت شده بود. او بعد از مدتی، مورد لطف و عنایت خدای سبحان قرار گرفت و در مقابل حیرت محافل آکادمیک و عصبانیت مجامع سیاسی شرق و غرب، به اسلام بازگشت و با نگاهی عالمانه و جدیتی کمنظیر، به نقد و نفی مارکسیسم نشست. نگارنده در آن هنگام از سوی شهید محلاتی (نماینده امام در سپاه و نیز فرماندهی وقت سپاه پاسداران) برای مباحثه و گفتگو با احسان طبری و برخی دیگر از اعضای مرکزیت حزب، دعوت شدم و همراه با دو تن دیگر از برادران سپاهی، از اولین هفتههای بعد از دستگیری سران حزب، کار خود را آغاز کردیم و از نزدیک در جریان تحولات روحی و عقیدتی طبری بودیم. مرحوم احسان طبری در جریان این گفتگوها - که بعد از بازگشت وی به اسلام تا روزهای پایانی عمر وی نیز ادامه داشت- بارها و به مناسبتهای مختلف، از استاد شهید مرتضی مطهری یاد میکرد و با قاطعیت میگفت ترور ایشان، نمیتواند کار یک گروه بیشعور، نظیر گروه فرقان باشد! طبری به جد معتقد بود (و برای این اعتقاد خود نیز دلایل و شواهد فراوانی میآورد) که ترور استاد مطهری، طرح و برنامه سازمان سیا و موساد بوده و صرفاً با هدف خشک کردن یکی از چشمههای جوشان معارف اسلامی، صورت پذیرفته است. مرحوم طبری میگفت آکادمی علوم شوروی نیز بهاندازه امریکاییها از تولید فکر توسط شهید مطهری نگران بود. اظهارات مرحوم طبری درباره استاد، اگرچه فراوان و تمامی آنها عبرتانگیز و درسآموز است، ولی در این نوشتهها تنها به چند نمونه از آنها اشاره میکنم، با این توضیح که تمامی گفتگوها از سوی واحد اطلاعات سپاه، ضبط میشد و احتمالاً در حال حاضر و بعد از تشکیل وزارت اطلاعات، باید این نوارها در آرشیو وزارت اطلاعات باشد که به عقیده نگارنده انتشار آن برای آگاهی افکار عمومی ضرورت دارد... و، اما یک نمونه: مرحوم طبری میگفت: «من و دوستانم در حزب توده و نیز در آکادمی علوم شوروی، از آثار استاد مطهری استفاده فراوانی میکردیم» و در مقابل پرسش همراه با تعجب نگارنده، توضیح داد: (نقل به مضمون) «آقای مطهری از جمله دانشمندانی بود که وقتی میخواست یک نظریه و عقیده مخالف اسلام، نظیر مارکسیسم را نقد کند، مثل بعضیها عقیده مخالف را از ابتدا و به گونهای ناقص مطرح نمیکرد که نفی و نقد آن ساده و آسان باشد. او مارکسیسم را دقیقاً همانگونه که بود، مطرح و تمامی دلایل و شواهدی را که ما برای اثبات مارکسیسم میآوردیم، بدون کم و کاست ارائه میکرد و نکته درخور توجه و مورد استفاده ما اینکه استاد علاوه بر آنچه نظریهپردازان مارکسیسم به عنوان دلیل برای اثبات نظر خود آورده بودند، به دلایل جدید و تازه دیگری نیز که به ذهن ما خطور نکرده بود، اشاره میکرد و سپس با نگاهی عالمانه و موشکاف به نقد آن میپرداخت و آنچه را که ما طی چند دهه رشته بودیم، به راحتی پنبه میکرد! ما به دلایل جدید و بدیعی که استاد مطهری علاوه بر دلایل خودمان برای اثبات ایدئولوژی مارکسیسم میآورد، نیاز فراوانی داشتیم و البته طبیعی بود که به منبع آن اشاره نمیکردیم، زیرا اشاره به مأخذ، باعث مراجعه اعضا و هواداران به نظرات استاد میشد و این، یعنی فاتحه خواندن بر مارکسیسم!» طبری میگفت: «فلانی! آیا به نظر تو، اگر کسی فقط پاورقی استاد بر اصول فلسفه و روش رئالیسم را مطالعه کند، دیگر برای مارکسیسم و سایر مکاتب غیردینی، پشیزی ارزش قائل میشود؟»
تو که در کنار فراتی، قدر آب چه دانی؟
رویکرد عالمانه و روزآمد استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری به دین، بسا روشنفکران را به او متوجه ساخت. این توجه موجب شد ایشان در تلقی سنتی و ناصحیح خود از مذهب، تجدید نظر و معارف اسلامی را از نو مرور کنند. زندهیاد شمس آل احمد در باب منظر خویش به استاد، در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، چنین نگاشته است: «در سالهای خفقان و آستانه افتتاح حسینیه ارشاد، هرگاه از برابر آن مؤسسه رد میشدم و نام استاد مرتضی مطهری را بر تابلوی حسینیه میدیدم که اعلام میداشت فلان روز و فلان ساعت سخنرانی دارند، در آن واحد دچار دو نوع وسوسه میشدم:
۱ ـ استاد مرتضی مطهری، خطیبی بود پرآوازه و من او را نمیشناختم. کنجکاو بودم که عملاً ببینم این همه آوازهها از چیست؟ (در آن سالها، هالهای از شایعات دور و بر حسینیه ارشاد و سخنرانانش وجود داشت و کمترین این شایعات میگفت اینها وهابی و ساواکیاند! و من که در همان ایام، طبق همان شایعات ساواکی بودم، میخواستم ببینم آنها که القاب بیشتری دارند، در ظاهر چه تفاوتهایی با من دارند!)
۲ ـ ظواهر امر، از جمله شکل و شمایل بنای حسینیه ارشاد، داد میزد که این حضرات یک عده مسلمان متجدد هستند. سالهایی بود که برای من، تجدد هنوز جاذبه داشت، اما دیگر مسلمانی دافعه نداشت! دیگر اسلام برایم دینی نبود که افیون مردم باشد. کمکم داشتم میرسیدم به جایی که مارکس حق داشته است بگوید دین افیون ملت است، چون او با اسلام آشنا نبوده، از مسیحیت هم دین پاپ اول و پی دهم را میشناخته است! مسیحیانی که اعقابشان به ملت ویتنام دلداری میدادند که اگر روزی ۴۰ هزار تن بمبی بر سرت میریزند، عین یک سیلی است، آنور صورتت را هم بیاور جلو، برای ۴۰هزار تن بمب دیگر! بگذریم. وسوسه دیدار با استاد شهید مرتضی مطهری را با ارادت دور و نزدیکی که به سیاوش مطهری شاعر دندانپزشک و هوشنگ مطهری ریاضیدان خیام و خوارزمیشناس داشتم، خیال میکردم شناختهام. یأس و دلمردگی آن سالیان، عاقبت مانع شد و نگذاشت تجربه کنم استفاضه از محضر آن بزرگوار را. تو که در کنار فراتی، قدر آب چه دانی؟ استاد مرتضی مطهری را پس از شهادتش شناختم. شهادت حسادتبرانگیزش و این شناسایی را مدیون بزرگوارانی هستم که انتشارات صدرا را میگردانند.»