کد خبر: 1046347
تاریخ انتشار: ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۳:۴۴
نگاهی به داستان «شبی که جرواسک نخواند»
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: در زبان جنوبی به «جیرجیرک» جرواسک می‌گویند؛ همان که در شب‌های تابستان آواز می‌خواند. همه ماجرا‌های شبی که جرواسک نخواند از همان شب عجیب و پرماجرا شروع می‌شود؛ شبی که مادربزرگ در صحبت‌هایش به اعضای خانواده تذکر داده که شبی که جرواسک نخواند، آن شب پایان ندارد. در آن شب هم توی یک لحظه برق‌ها قطع می‌شود، هواپیما‌های عراقی به خرمشهر حمله می‌کنند. تانک‌های عراقی هم در نزدیکی‌های خرمشهر هستند. بعد هم برای «ماهی» دختر دم‌بخت خانه خواستگار می‌آید. هر چند پدر دختر مخالف این ازدواج است. از طرفی صدای جرواسک هم قطع می‌شود و هم اینکه سحرگاه همان شب خروس نوجوان اول قصه از ترس صدای بمب‌افکن‌ها و غرش هواپیما‌های عراقی لال می‌شود و در ادامه هم اتفاقات دیگری پیش می‌آید که کل ساختار داستان را پوشش می‌دهد. ماجرای رمان در یک شب عجیب اتفاق می‌افتد و تا صبح همان شب ادامه پیدا می‌کند. رمان از زبان نوجوانی به اسم «میلو» که شخصیت اول قصه هم است روایت می‌شود. در صورتی که خود راوی نقش چندانی در حوادث و ماجرا‌های داستان ندارد و بیشتر در گوشه‌ای با خروسش که بسیار به آن دلبستگی دارد سرگرم صحبت است. اکثر مواقع در داستان‌های اول شخص، این راوی است که باید نقش کلیدی و محوری در ساختار داستان داشته باشد. درونمایه داستان جنگ است و مکان داستان هم شهر خرمشهر است. ساختار داستان در شبی عجیب شکل می‌گیرد؛ شبی که «آقا کامل» مرد خانه باید هر چه زودتر زن و دو فرزند و مادربزرگ را با وانت قدیمی‌اش به آبادان برساند و خود برای مبارزه برگردد، اما مادربزرگ به خاطر دلبستگی شدید به خانه و محله و شاید بیشتر به خاطر اینکه شوهرش در آنجا دفن شده نمی‌خواهد از خرمشهر دل بکند. اما تعلیق داستان درست از جایی شروع می‌شود که آن‌ها با وانت از خرمشهر خارج می‌شوند. در شرایطی که بمب‌های عراقی مثل نقل و نبات روی شهر باریدن گرفته است، به تصویر کشیده شدن لحظه‌های حملات هوایی در آن شب ظلمانی و لحظات پر از بیم و امید و وحشتی که ماهی و برادرش را فراگرفته از لحظات ماندگار این رمان است. در راه آن‌ها با زنی مواجه می‌شوند که از آن‌ها کمک می‌خواهد. پسر او در بمباران عراقی‌ها مجروح شده و آقاکامل مجبور می‌شود جوان را سوار ماشین کند تا به درمانگاه یا بیمارستان برساند، اما در بین راه جوان شهید می‌شود. همین که از زبان مادربزرگ می‌شنویم که شبی که جرواسک نخواند پایان آن شب معلوم نیست، خود باعث کشش حوادث داستان و تعلیق در ادامه آن می‌شود. مخاطب با این حرف مادربزرگ راغب می‌شود داستان را تا پایان ادامه بدهد. نکته جالب توجه استفاده استعاره‌ای از نام کاراکتر‌های داستان است و این کار احتمالاً از طرف نویسنده هوشمندانه صورت گرفته است، مثلاً پدرخانه که مرد سردوگرم چشیده‌ای است به اسم کامل به مخاطب معرفی می‌شود، یعنی یک مرد پخته و عاقل. اسم «بی‌بی‌جواهر» روی مادربزرگ هم به معنای کمیاب بودن آدم‌هاست. جواهر خود نشان از آدم‌های نایاب و مهربان در زندگی دارد.

ماهی اسم دخترانه‌ای برای خواهر میلو است و صیاد پسر آقای فیضی که آن شب به خواستگاری آمده اشاره بر این دارد که کسی برای به دست آوردن چیزی پا پیش بگذارد. با نگاهی تمثیلی می‌توان دریافت که صیاد همان داماد است که برای گرفتن ماهی یا همان عروس پا پیش گذاشته است، اما داستان با همه اوج و فرود و لحظات پر از هیجانش پایان متفاوتی دارد؛ پایانی که کورسوی امیدی را در دل مخاطب که کل داستان را در میان انفجار و سیاهی و تاریکی و ترس و اضطراب طی کرده روشن می‌کند. در پایان با صحبت‌هایی که میلو با خروسش می‌کند، بالاخره زبان او را به خواندن باز می‌کند و در مشت دخترخانه یعنی ماهی هم یک انگشتر پیدا می‌شود که نشان از وصلت او و صیاد در روز‌های آتی دارد. کتاب «شبی که جرواسک نخواند» در ۶۴صفحه توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار