سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: حدود یک سال و نیم قبل، خبر آمد یک ویروس از مبدأ چین به سوی تمام کشورها با سرعت زیاد در حال سفر است. خیلی زود مرزها را درنوردید و همه جا سفر کرد. حتی دوردستترین روستاهای جهان هم از شر این ویروس در امان نماندند و تیری از غیب مبتلایشان کرد. ولی این ویروس قصد جهانگردی داشت. از چین به انگلیس رفت. به هند به آفریقا به برزیل و... هر روز یک ورژن جدید از کرونا را برای مردمان سرزمینهای دیگر به ارمغان آورد. حالا هم هشدار ویروس آفریقایی که نسبت به رقبایش قویتر و کشندهتر است دهان به دهان میچرخد و گاهی بیرحمانه جان میستاند. وقتی به ویروس جهانگرد فکر کردم به نظرم آمد گزارشی با موضوع سفرکردهها بنویسم. آنهایی که به هر دلیلی خانه و کاشانه خود را ترک و به شهری دیگر نقل مکان کردهاند. غربت و دوری از خانواده اجدادی خودبهخود غم انگیز است، اما این غربت در این شرایط خاص کرونایی اندوهبارتر از همیشه جلوه کرد، چراکه محدودیت تردد داشتیم و نمیتوانستیم به راحتی سفر کنیم و به دیدار والدین برویم. خیلیها در این ایام متوجه شدند مهاجرت کردن به شهر دیگر و دور شدن والدین و فامیل چقدر سخت است. آنچه میخوانید واگویه تهراننشینانی است که سالها قبل از شهر و دیار مادری خود مهاجرت کرده و به تهران آمدند.
پدرم در تنهایی از دست رفت
- علی کاظمی/ متولد خوزستان
من هیچوقت تا این اندازه به بدیهای غربت فکر نکرده بودم. تا حالا پیش نیامده بود که آرزو کنم کاش هیچوقت از شهرم بیرون نیامده بودم و دل به غربت نمیدادم. اما امسال کرونا بلایی سرمان آورد که روزی هزار بار خود را لعنت میکنم که چرا از سرزمین مادریام رفتم و خود و خانوادهام را آواره غربت و تنهایی کردم.
امسال پدرم در اوج مظلومیت مبتلا به کرونا شد. هیچ کدام از خواهر و برادرها در شهر نبودیم. یعنی هر کدام یک جای کشور بودیم و مشغول زندگی خودمان. یک شب مادرم تماس گرفت و خبر داد که پدرم مبتلا و در بیمارستان بستری شده است. دلم لرزید و میخواستم هر طور شده پرواز کنم و خودم را به بالینش برسانم. ولی محدودیت تردد بود. از طرفی وضع شهر قرمز بود و من اجازه ورود به شهر خودمان را نداشتم. آن روزها بدترین روزهای عمرم بود. پدرم سه فرزند داشت که فکر میکرد یک روز عصای دستش میشوند ولی درست وقتی چشم انتظار ما بود هیچ کدام نبودیم و تنها و غریب راهی سفرش کردیم. هر چند روز بعد خودمان را به هر قیمتی بود رساندیم ولی دیگر فایدهای نداشت و حسرت این دیدار تا آخرین روز عمر با من خواهد ماند. خیلی روز بدی بود و تلختر اینکه مجبور شدیم مادرم را با آن داغ بزرگ تنها بگذاریم. مادرم هم مبتلا شد ولی کمی خفیفتر. تمام مدت در قرنطینه تنها بود و ما از دور حسرت خوردیم که کاش کنارش بودیم و برایش کاری میکردیم.
مبتلا شدیم و هیچ آشنایی نبود کمکمان کند
- هستی مهدوی/ متولد مازندران
اوایل زمستان من و همسرم مبتلا به کرونا شدیم و حالمان خیلی بد شد. مجبور شدیم در خانه قرنطینه شویم و تنها بودن و مراقبت از فرزند خردسالمان مصیبت بزرگی بود که هیچ وقت از یاد نخواهیم برد.
در حالی که من و همسرم حالمان بد بود دختر کوچکم که اتفاقاً وابستگی زیادی به من داشت در پذیرایی خانه بود و کنترل او کار سختی بود. آنقدر به او فکر میکردم که درد خودم فراموش میشد. بارها خود را لعنت کردم که چرا از شمال آمدم و خودم را آواره شهر غریب کردم. اگر کنار خانوادهام بودم یکی بود از دخترم مراقبت کند. یکی بود برایمان سوپ گرم بیاورد یا حداقل از بین پنجره احوالمان را بپرسد ولی ما درد غریبیمان سختتر از کرونا بود و مدت قرنطینه برایمان اندازه یک قرن گذشت. در همان اتاق تصمیم گرفتیم اگر کرونا رفت و آرامش به همه جا بازگشت، ما هم کمی جدیتر به بازگشت فکر کنیم. دوست ندارم دخترم تنها بماند و حسرت بزرگ شدن و قد کشیدن کنار پدربزرگ و مادربزرگ به دلش بماند.
کاش نیامده بودم
- رضا جابری/ متولد زنجان
به دلیل نبودن کار در شهرمان بعد از اتمام دوره سربازی به تهران آمدم و مشغول کار شدم. اوایل در محل کارم میخوابیدم. کمکم پولی پس انداز کردم و خوابگاه و بعد هم یک خانه مجردی. از آن روز سالها میگذرد و من هنوز پشیمانم چرا برای یافتن کار در شهر خودمان صبوری و تلاش بیشتری نکردم؟ چرا آنقدر راحت به غربت تن دادم و یک عمر خود را از لذت حضور کنار والدین محروم کردم. او میگوید به ظاهر من که در تهران زندگی میکنم اوضاع مالی بهتر و زندگی موفقی دارم ولی در واقع این من و خانوادهام هستیم که مدام حسرت دورهمی آنها را میخوریم. جایمان هر شب جمعه خانه پدرم خالی است. آنها وقت کافی دارند تا از وجود پدر و مادر لذت ببرند، اما ما دنبال یک تعطیلی هستیم تا شاید یکی دو روزه رفع دلتنگی کنیم. هیچ چیز در دنیا ارزش بودن کنار خانواده را ندارد. فرصتی که یک بار شامل حالمان میشود و بعدها که پدر و مادری در دنیا نیستند فقط حسرت به دلمان میماند کهای کاش بیشتر کنارشان بودیم.
ما که غریبیم تنهایی را بیشتر حس میکنیم
- رضوانه مرادی/ متولد شیراز
وقتی به همسرم بله گفتم و به عقدش درآمدم خانه پدری را ترک کردم و به تهران آمدم. همسرم مهندس و شغلش در تهران بود. به همین دلیل من هم همراهش آمدم و الان سالهاست اینجا تنها و غریب زندگی میکنیم. روزهای تعطیل اهالی ساختمان محل سکونتمان به خانه پدر و مادر یا اقوام میروند و من و فرزندانم تنها ساکنان آنجاییم که هفته به هفته جایی نه مهمانی میرویم و نه مهمان داریم. البته در این ایام کرونایی رفت و آمدها کمتر شده است با این حال ما که در شهر غریب هستیم و فامیل نداریم این تنهایی را بیشتر حس میکنیم. گاهی بچهها خیلی حوصلهشان سر میرود و لذت دورهمی را نمیتوانم با خرید و بیرون رفتن جبران کنم. آن روزها که جوانتر بودیم دنبال یک زندگی بهتر و ارتقای شغلی و موفقیتهای بزرگ بودیم ولی حالا که به خیلی از آنها رسیدهایم دلمان میخواهد کنار خانوادههایمان باشیم و بیشتر به آنها سر بزنیم. تمام این سالها جای ما در دورهمیهای خانوادگی خالی بوده و بچهها این لذت بزرگ را از دست دادهاند.
ای کاش مادرم کنارم بود
زینب نبوی/ متولد اصفهان
دلم میخواهد فقط یک بار دیگر فرصت پیدا کنم در شهر خودم زندگی کنم و دورهمی خانوادگی را از سر بگیرم. مادرم درِ خانهاش روی همه باز است و کار خیلیها را راه انداخته است. مثلاً دخترخالهام برای گذراندن دوره ارشد فرزندش را پیش مادرم میگذاشت و با خیال راحت درسش را میخواند. یا آن یکی خواهرم که کنار مادرم در یک شهر است هر وقت اراده میکند پیش مادر میرود و خودش به زندگی و درس و کارش میرسد ولی من اینجا غریبم. حتی جرئت ندارم دلتنگ شوم. چون اگر خسته شوم و به غار تنهایی پناه ببرم همسر و فرزندم بدون شام میمانند. من گاهی به شدت خسته میشوم. آرزو میکنم کاش مادرم کنارم بود. فرزندم را پیش او میگذاشتم و کمی با خود خلوت میکردم. اگر مادرم کنارم بود من درسم را ادامه میدادم و مجبور نمیشدم از شغلی که دوستش داشتم در این شرایط بد اقتصادی استعفا بدهم.
تنهایی درد بزرگی است. این غربت زنها را بیشتر آزار میدهد تا مردها را. مردها بیشتر در محل و کار و اجتماع هستند و وقت کمتری برای دلتنگی دارند ولی ما زنها مدام با بچه سر و کله میزنیم و چهاردیواری خانه بیشتر دلتنگمان میکند. روزهای تعطیل همیشه چشمم به در است که یکی از شهرستان بیاید. حالا هم که کرونا سفر را تعطیل کرده و پدر و مادرم یک سالی است به خانهمان نیامدهاند. اگر از من بپرسید هیچ دلیلی ارزش ترک دیار را ندارد. وقتی کنار خانواده باشی حال دلت خوشتر است و بار خیلی از مسئولیتها سبکتر میشود. من میخواهم برای فرزند دوم اقدام کنم ولی هر بار به تنهایی و مشکلات دوره بارداری فکر میکنم از تصمیمم پشیمان میشوم. در حالی که اگر کنار خانوادهام بودم با آرامش خاطر دوباره مادر میشدم.
غم غربت را به سادگی به جان نخرید
اینها روایت تلخ آدمها از مهاجرت در این شرایط بد کرونایی بود. شاید به خیلی خواستههایشان رسیده باشند شاید ارتقای شغلی بیابند. یا هنرمند قابلی شوند ولی همیشه یک درد تنهایی کنج دلشان است و یک حسرت ناتمام تمام عمر وجودشان را میآزارد.
کاش اگر قصد هجرت دارید به تمام جوانب این دل کندن بیندیشید واگر آدم احساساتی هستید و مهر خانواده برایتان در اولویت است، یا اگر برایتان مهم است فرزندتان با امکانات کمتر ولی قلبی شادتر و روحیهای پر نشاط رشد کند، هرگز دل به غربت ندهید و رنج کمبودها را به جان بخرید تا حسرت یک دیدار ساده آخر هفته به دلتان نماند.