در زندگي اتفاقهايي ميافتد كه حال ما را خوب ميكند. گاهي خودمان اين اتفاقها را رقم ميزنيم و گاه شخص ديگري خواسته يا ناخواسته اتفاق را برايمان رقم ميزند آن وقت است كه آن حال خوب حسابي به مذاقمان ميچسبد. اتفاق كوچكي كه چند روز قبل در شهرستان بابل افتاد هم از همان دست اتفاقهايي بود كه حال بد يك مسافر را به حال خوب تغيير داد. ماجرا هم از اين قرار بود كه يكي از مأموران پليس راهور مركز كنترل ترافيك در حال بررسي ترافيك شهري بود كه متوجه شد گوشي تلفن همراه مردي مسافر كه در حال پياده شدن از يك خودروي پرايد مسافربر بود به زمين افتاد. مرد جوان بدون اينكه متوجه افتادن گوشي تلفن همراهش شود به مسيرش ادامه داد. مأمور پليس اما بيتفاوت از ماجرا عبور نكرد و ماجرا را به سبك چيزي كه بيشتر در فيلمها ديده ميشود مديريت كرد. اين مأمور پليس در حالي كه تصوير مرد مسافر را كه در حال عبور از ميدان نوروزي بود دنبال ميكرد متوجه شد يك خودروي پرايد آژانس دور ميدان نوروزي توقف كرده است. او خيلي زود شماره پلاك خودرو را بررسي كرد و با شماره تلفن همراه رانندهتماس گرفت. بعد از اينكه اطمينان پيدا كرد راننده همان كسي است كه با او تماس برقرار شده خودش را معرفي كرد و ماجرا را با او در ميان گذاشت. مأمور پليس از راننده خواست مردي كه با كاپشن مشكي در حال عبور است را صدا كند و گوشي تلفن همراه را به او بدهد. راننده هم درخواست پليس را قبول كرد و خيلي زود خودش را به آن مرد رساند و گوشي تلفن را به او داد. مرد مسافر گفته است: «وقتي راننده آژانس گوشي را به من داد، كسي كه پشت خط بود خودش را پليس معرفي كرد و ماجراي افتادن گوشيام را گفت. همان لحظه ديدم كه حرف پليس درست است. تماس را قطع كردم و گوشي را به راننده برگرداندم و شتابان خودم را به گوشيام كه كنار خيابان افتاده بود رساندم و آن را برداشتم.» البته مأمور پليس توضيح بيشتري هم داده است. اينكه گفته است در مدت زماني كه در حال مديريت ميدان بوده گوشه چشمي هم به گوشي تلفن داشته كه كسي آن را برندارد كه خوشبختانه اين اتفاق نيفتاد وگوشي به صاحبش رسيد. البته بخت هم با صاحبش يار بود كه خودروي عبوري از روي آن عبور نكرد.
اين اتفاق خوب را مأمور پليس وظيفهشناس براي يك شهروند رقم زد و توانست گوشي تلفن را به دست صاحبش برساند. اين ماجرا با سناريوي ديگري هم ميتوانست رقم بخورد. اينكه مأمور پليس با بيتفاوتي از كنار ماجرا بگذرد. مرد مسافر به محل كارش برود و متوجه ناپديد شدن گوشي تلفن همراهش شود. حال بد او از همان لحظه شروع ميشد. احتمالات مختلف از محل پياده شدن تا خانه را بررسي ميكرد. با ذهني آشفته مدت زمان زيادي بايد پلههاي اداره پليس را بالا و پايين ميكرد و بعيد هم بود كه ديگر دستش به گوشي تلفن همراهش برسد.
اتفاقها مدام در حال روي دادن هستند و مهم اين است كه ما با اين اتفاقها سقوط نكنيم. سقوط هم زماني شروع ميشود كه نسبت به اتفاقهايي كه حال كسي را به راحتي خوب ميكند بيتفاوت نباشيم.