کد خبر: 1049921
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۹:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید روح‌الله الهیاری از شهدای امنیت که در خردادسال ۱۳۸۰ به شهادت رسید
روایت «طوبی الهیار‌ی بیاتیانی» مادر شهید از فرزند شهیدش روح‌الله الهیاری بسیار شنیدنی بود. روایتی که ما را با ابعاد مختلفی از زندگی این شهید آشنا کرد. شهید روح‌الله الهیاری ۴۰ روز مانده به پایان خدمت در یکی از مأموریت‌هایش همراه با تعدادی از همرزمانش به اسارت قاچاقچی‌ها درآمد و بعد از یک هفته شکنجه در ۱۶ خرداد ۸۰ به شهادت رسید. برای آشنایی با این شیرمرد دزفولی با مادرش طوبی الهیاری بیاتیانی همکلام شدیم.
نرگس انصاری

روایت «طوبی الهیار‌ی بیاتیانی» مادر شهید از فرزند شهیدش روح‌الله الهیاری بسیار شنیدنی بود. روایتی كه ما را با ابعاد مختلفی از زندگی این شهید آشنا كرد. شهید روح‌الله الهیاری 40 روز مانده به پایان خدمت در یکی از مأموریت‌هایش همراه با تعدادی از همرزمانش به اسارت قاچاقچی‌ها درآمد و بعد از یك هفته شكنجه در 16 خرداد 80 به شهادت رسید. برای آشنایی با این شیرمرد دزفولی با مادرش طوبی الهیاری بیاتیانی همكلام شدیم.

دزفول- زاهدان
من طوبی الهیاری مادر شهید روح‌الله الهیاری و دارای شش پسر و یك دختر هستم. ما اهل شهر حماسه و مقاومت دزفول هستیم. روح‌الله دوران دبستان و راهنمایی‌اش را در شهرک امام خمینی دزفول گذراند و بعد از اتمام سال اول دبیرستان به خدمت سربازی رفت. روح‌الله دوره آموزشی‌اش را در پادگان شهید محمد درویشی اهواز سپری کرد و بعد از آن برای ادامه خدمت به زاهدان اعزام شد.
گلستان شهادت
وقتی متوجه شدم كه روح‌الله را باید برای ادامه خدمت سربازی راهی زاهدان كنم، بسیار نگران شدم و به روح‌الله گفتم من نگرانم، نمی‌خواهم به زاهدان بروی. رو به من كرد و گفت مادر زاهدان گلستان است‌. خدمت من هر جا كه باشد می‌روم. با این اطمینان قلبی كه داشت ما را هم از وضعیت آنجا مطمئن كرد. در این دو سال هر بار به مرخصی می‌آمد یاد ندارم از سختی‌ها و خطرات مأموریت‌هایش برایمان بگوید. همیشه از خاطرات خوب آنجا برای‌مان صحبت می‌كرد اما 40 روز مانده به پایان خدمتش در 16خرداد 1380 در 15 كیلومتری زاهدان به شهادت رسید. بعدها گفتند پسرم پیش از شهادت، یک هفته توسط قاچاقچی‌ها شکنجه شده بود.
پول‌های توجیبی
روح‌الله فرزندی عاقل و صبور بود. اهل معنویات بود. در دوران نوجوانی با پول توجیبی‌هایش قرآن و نهج‌البلاغه خرید. سرش به كار خودش بود و به كار كسی كار نداشت. معلم‌هایش خیلی دوستش داشتند. او به همراه پسر دایی‌اش در فعالیت‌های بسیج شركت داشت. روح‌الله خیلی مهربان و خوش‌اخلاق بود. رابطه خوبی با خواهر و برادرهایش داشت. اهل قناعت بود و تا جایی که می‌توانست به بقیه کمک می‌کرد. به حفظ حجاب اهمیت زیادی می‌داد.
حلالم کن!
آخرین باری که به مرخصی آمد، هفتم ماه محرم سال 80 بود. لباس‌هایش را پوشیده و آماده رفتن شد، من هم به دنبالش رفتم تا بدرقه‌اش کنم. کمی که راه رفت برگشت و پشت سرش را نگاه کرد. گفتم روح‌الله چه شده؟ چیزی جا نگذاشتی. گفت مامان می‌دانم. برگشت سرم را بوسید و گفت مامان حلالم کن. این خداحافظی‌اش با همه دفعات دیگر تفاوت داشت. گفتم ماه‌هاست كه در زاهدان خدمت می‌كنی این همه رفتی و آمدی! چرا این بار این طور خدا حافظی می‌كنی؟! گفت مادرجان حلالم کن.
من شهیدم!
یك بار سیدی به خانه ما آمد و گفت تو شش پسر داری یكی از پسرهایت در حین خدمت سربازی به شهادت خواهد رسید. آن زمان پسر سومم سرباز بود. روح‌الله كه این جمله را شنید گفت مادر! شهید خانه‌ات من هستم. گفتم این‌طوری نگو! گفت مامان دعا کن من شهید بشوم. شهادت افتخار است. با علاقه زیادی در مراسم و یادواره شهدا شركت می‌كرد و همیشه به من می‌گفت سعی كن در این مراسم‌ها شركت كنی، این فرصت‌ها همیشگی نیستند. بعد از شهادتش هر بار كه دلتنگ می‌شوم سر مزار روح‌الله می‌روم. مزارش در گلزار شهدای شهرک انقلاب است. كنار مزارش كه می‌نشینم گویی در كنارم نشسته است و به درد دل‌ها و نجواهایم گوش می‌دهد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار