اين روزها اكثر ما از فشار و شدت كارها خسته و فرسودهايم و آرزو ميكنيم بالاخره روزي برسد كه ديگر هيچ كار زمينماندهاي وجود نداشته باشد، همهچيز سر جايش باشد و بتوانيم لذت زندگي را بچشيم. راز جذابيتِ تكنيكها و تمرينهاي «مديريت زمان» هم در همين است. آنها به ما وعده رسيدن به همه كارهايمان را ميدهند، اما يك چيز را به ما نميگويند: اينكه «كار» در نظام سرمايهداري امروز، ماهيتاً بيپايان است.
با توجه به اينكه عمر متوسط انسان فقط حدود ۴ هزار هفته است، شايد نوعي نگراني درباره استفاده درست از زمان اجتنابناپذير به نظر برسد: ما به قابليتي ذهني مجهز شدهايم تا نقشههاي بينهايت بلندپروازانه بكشيم، اما تقريباً هيچ زماني براي عمليكردن آنها نداريم. مشكل نحوه مديريت زمان حداقل به قرن اول ميلادي برميگردد، زماني كه سنكا، فيلسوف رومي «در باب كوتاهي عمر» را نوشت. او هموطنانش را سرزنش ميكند كه روزهايشان را با مشغوليتهاي بيهوده هدر ميدهند و «بدنشان را در آفتاب ميپزند.» او گفت: «اين فضايي كه به ما عطا شده با چنان سرعت و شتابي به پيش ميرود كه بهجز افراد معدودي، بقيه همگي وقتي تازه دارند آمادۀ زندگي ميشوند، عمرشان به پايان ميرسد.»
پس مشخص است كه چالش چگونگي داشتن زندگي خوب چيز جديدي نيست. اما با اين حال ميتوان با اطمينان گفت كه شهروندان رومي قرن اول حداقل وحشت بهرهوري امروزي را تجربه نميكردند. (پاسخ سنكا هم به سؤال چگونه زندگيكردن هيچ ربطي به ايجاد بهرهوري بيشتر نداشت، بلكه مربوط به كنار گذاشتن ثروتاندوزي و مقامجويي و گذراندن ايام با فلسفيدن بود.) ويژگي منحصراً مدرن سرنوشت ما اين است كه خود را ملزم ميبينيم تا حد ممكن بهرهوري داشته باشيم حتي با وجودي كه اين كار نويد رهايي از اضطراب را متحقق نميكند. قبلاً باور بر اين بود كه پيشرفت جامعه مشكل محدوديت زمان را بهتر ميكند، نه بدتر. در سال ۱۹۳۰، جان مينارد كينز پيشبيني مشهور خود را انجام داد كه در قرن آينده، پيشرفت اقتصادي چنان خواهد بود كه بيشتر از ۱۵ ساعت در هفته كار نخواهيم كرد. آنگاه انسان با بزرگترين چالش خود روبهرو خواهد شد: اينكه چطور بايد از آن همه ساعات خالي استفاده كند. اقتصاددانان هنوز هم بحث ميكنند كه چرا اوضاع تا اين حد متفاوت رقم خورد، اما پاسخ ساده همين است: «كاپيتاليسم.» كينز ظاهراً فرض ميكرده كه وقتي نيازهاي اساسيمان به علاوه چند ميل اضافه تحقق يابند، آنگاه به طور طبيعي مقدار كار را كاهش خواهيم داد. اما واقعيت اين است كه ما همواره نيازهاي جديدي مييابيم. بسته به جايگاهتان در نردبان اقتصاد يا غيرممكن است يا حداقل گاهي غيرممكن به نظر ميرسد كه كارتان را به خاطر داشتن زمان بيشتر كاهش دهيد. شايد بتوان گفت كه اولين مرشد مديريت (پيشگام اين تفكر كه بهرهوري شخصي راهكار مشكل محدوديت زمان است) فردريك وينسلو تيلور است. تيلور تخمين زده بود كه كارگران بتلهم هر يك به طور متوسط در روز ۵/۱۲ تن آهن را جابهجا ميكنند. اما او به گروهي «مجاريتبار درشت و تنومند» پيشنهاد داد تا در ازاي مقداري پول بيشتر، يك ساعت با تمام سرعتي كه ميتوانند كار كنند. مطابق انتظار، آنها عملكرد خيلي بهتري داشتند. تيلور اين يك ساعت را به يك روز كاري تعميم داد و زمانهايي را هم براي استراحت در نظر گرفت. او با اعتماد به نفس و رياضيات عجيب مخصوص به خود به اين نتيجه رسيد كه هر فرد بايد در روز ۵۰ تن جابهجا كند، يعني چهار برابر بيشتر از ميزان معمول. درك چرايي جذابيت اين مفهوم دشوار نيست: بهرهوري به معناي انجام همان كاري بود كه خودتان قبلاً هم انجام ميداديد، اما بهتر، ارزانتر و در زمان كمتر. مگر اين چه مشكلي دارد؟ اگر قرباني تلاشهايي نشده باشيد كه انسان را مثل ماشين ميكند (چيزي كه براي كارگران فولاد بتلهم رخ داد)، مشكلي بديهي در اين موضوع وجود نداشت.
اما با گذشت سالهايي از قرن بيستم، همۀ ما به تيلور تبديل شديم و آمرانه و بيرحمانه بالاسر زندگيهايمان ايستاديم. با نهادينهشدن مفهوم بهرهوري (و با گسترش روحيۀ بازاري به ابعاد بيشتر و بيشتري از جامعه و فردي شدن بيشتر زندگي)، ما هم آن را پذيرفتيم و دروني كرديم. در روزگار تيلور، بهرهوري عمدتاً روشي بود براي مجاب كردن (و مجبور كردن) ديگران به انجام كار بيشتر در همان مقدار زمان؛ اما امروزه خودمان اين سيستم را بر خودمان تحميل ميكنيم.
عطش انسانهاي مدرن براي بهرهوري كه ريشه در فلسفه بازدهي تيلور دارد، همه چيز را چندين گام مهم به پيش ميبرد. بنابه اين فلسفه، اگر بتوانيم تكنيكهاي درست را بيابيم و تأديب نفس كافي داشته باشيم، ميتوانيم مطمئن شويم همۀ چيزهاي مهم را در زندگيمان گنجاندهايم و بالاخره احساس خوشبختي میكنيم. پس بستگي به خودمان دارد كه بازدهيمان را به حداكثر برسانيم. اين يك ايدئولوژي بسيار مناسب از منظر كساني است كه از كار كردن بيشتر ما و افزايش توانمان براي خرج كردن براي مصرفيها سود ميبرند. اما اين حكم نوعي اجتناب روانشناختي را نيز دارد. آيا زندگي انتخابيتان زندگي درستي است؟
بهرهوري شخصي در ظاهر پادزهري براي مشغوليت است، اما بهتر است آن را به عنوان نوع ديگري از مشغوليت درك كنيم. پس بهرهوري شخصي هم همان عملكرد روانشناختي را دارد كه مشغوليت همواره داشته است: ما را آنقدر سرگرم نگه ميدارد كه مجبور نشويم سؤالاتي احتمالاً مخوف در مورد نحوۀ گذران ايام عمر خود بپرسيم. فريدريش نيچه در سخناني كه گويا پيشبيني شرايط كنونيمان است ميگويد: «چقدر در كارهاي روزانهمان بيش از آنچه براي گذران زندگي نياز است مشتاقانه و بيفكرانه زحمت ميكشيم. عجله به اين خاطر همگاني است كه همه در حال گريز از خود هستند.»
نقل و تلخيص از:وب سايت ترجمان
نوشته: اليور بركمن/ ترجمه: عليرضا شفيعينسب
/ مرجع: گاردين