اساساً با پخش سه قسمت از يك سريال نميشود به طور واضح و صريح درباره آن نظر داد اما سريال «آنها» به اين دليل كه در هر قسمت يك داستان مجزا روايت ميشود قابل بررسي است، ميلاد جرموز و مهدي آقاجاني كارگردانهاي اين سريال هستند.
جرموز پيش از اين نويسنده فيلم «آن شب» بوده است كه آن هم در ژانر به اصطلاح وحشت ساخته شد كه با مشكلات فراواني در فيلمنامه و كارگرداني مواجه بود. علاقه ميلاد جرموز به ژانر وحشت را نميتوانيم كتمان كنيم اما به طور كلي ژانر وحشت در سينماي ايران به هيچ وجه ابعاد و شكل مناسب و تخصصي خودش را ندارد، به همين دليل آثاري كه در اين ژانر ساخته ميشود به دلايلي تنها ميتواند مخاطبش را در يك موقعيت خاص قرار بدهد كه آن موقعيت هم ربط مستقيمي به خودِ ژانر ندارد چراكه صرفاً برخي عناصر و اِلمانهاي ژانر در اين نوع آثار استفاده ميشود.
سريال «آنها» هم بر اساس برخي عناصر ژانر وحشت ساخته شده است كه فقط براي مخاطب ايجاد يك احساس خفيف ترس زودگذر ميكند؛ ترسي كه از فيلمنامه نميآيد. در آثار ژانر وحشت قصه و فيلمنامه اصل است و پيشزمينه ژانر بايد از قصه شكل بگيرد.
در هر سه قسمت از اين سريال اما با شكل و شمايل ژانري مواجهيم، به طور مثال اگر تاريكي و شب را از اين سه قسمت بگيريم ديگر حرفي براي گفتن ندارند، تاريكي ميتواند عنصر مهم در اين ژانر باشد اما بايد ببينيم استفاده و بهرهگيري از آن چه فايدهاي براي كل اثر دارد.
به نظر ميرسد ميلاد جرموز كه علاقه زيادي به اين ژانر دارد بيشتر از اينكه نياز پرداخت مناسب ژانر را در قصه ببيند كوشش در اجراي اِلمان و پايانهاي غافلگيركننده كه كارگردان در هر سه قسمت به شدت تحت تأثير اين موقعيت بوده برايش مهم است.
واقعيت اين است كه دوره پرداختن به عناصري مثل تاريكي، عبور سايه از روي ديوار، صداي ناآشنا و نورپردازي عجيب و غريب گذشته است، اساساً فيلم با چنين محوريت ژانري بايد در روز هم بتواند مخاطبش را تحت تأثير قرار بدهد. فيلمساز آنقدر دستش بسته بوده و در فكر و تخيل سير ميكرده که حتي براي ايدهپردازياش نتوانسته از خانه خارج شود. هر سه قسمت سريال تا اينجاي كار در خانه اتفاق ميافتد و از آنجا كه خانه براي ايرانيان مكان امني است، فيلمساز خانه را پايه و اساس ترس و دلهره تعيين كرده و جالبتر از آن اینکه هنوز تصور فيلمساز اين است كه اگر صداي عجيب در خانه بپيچد، اگر سايهاي روي ديوار بيفتد يا ريتم موسيقي به طوري عجيب باشد، چگالي ترس در مخاطب بيشتر ميشود اما آن چيزي كه بيشتر در اين سه قسمت احساس ميشود فانتزي بودن ماجراست.
در قسمت اول آدمهاي نقاشي بيرون ميآيند و نميدانيم چرا و در آخر مادر و پسر را به شكل نقاشي شده روي بوم ميبينيم. در قسمت دوم وضعيت بحرانيتر و خرافهتر است و گاهي فكر ميكنيم كارگردان قصد شوخي با مخاطب را دارد.
در قسمت سوم خرافه بوميسازي شده و به بدترين شكل درآمده است كه نشان ميدهد فيلمساز غير از ترساندن مخاطبش به شكلي بچگانه ايده ديگري ندارد، اين شكل از ترساندن ابتدايي را ميتوانيد از تيتراژ سريال درك كنيد. اشاره كنم كه فرم و اجرا مهمترين عنصري بوده كه براي سازندگانش اهميت نداشته است.
ساخت اين گونه از سريالها براي مخاطبي كه فيلمهاي مهم روز در ژانر وحشت را ميبيند، قطعاً يك شوخي به حساب ميآيد.