کد خبر: 1051711
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۲:۱۶
کمد شلوغ و بهم ریخته‌ای داره. ما همیشه بهش میگیم کمد آقای ووپی. اینقدر درهم و برهم هست که واقعاً وقتی در کمد باز میشه، نه میتونی چیزی انتخاب کنی نه میتونی تشخیص بدی چی به چیه. بدتر از همه اینکه وقتی در کمد باز میشه یه سر وسایل صاف میفته جلوی پات.
سلما سلطانی
همیشه جمع که میشیم اونجا نوبتی کمدرو جمع و جور میکنیم. از بس رنگ مشکی میپوشه واقعاً تشخیص لباس‌ها از هم مشکله و از بس وابسته‌س به وسایلش، از لباس کهنه‌های قدیمیش هم دل نمیکنه و دور نمیندازه. به سختی میشه کمدشو مرتب کرد، ولی هر بار که میریم و برمیگردیم باز همون شکلیه. انگار به ریخت و پاش عادت داره و نمیتونه تو نظم و ترتیب کمدش چیزی پیدا کنه. الحق اینو هم باید بگم که واقعاً میتونه از بین اون همه شلوغی، چیزی که میخواد رو سریع پیدا کنه. بگذریم. تو جمع و جور کردن لباس‌ها و وسایل کمدش همیشه کفش و کیف‌های نو میبینیم. لباس‌هایی که هنوز مارک بهشونه. بهش میگم خب چرا نمیپوشی آخه مادر؟! واسه چی می‌خری؟ برام جالبه که تو این دو سه سالی که نتونسته بره سفر، حتی خوراکی‌هایی که برای پسرش خریده رو هم نگه داشته، چون فکر میکنه همین روزا میتونه بره. هر وقت هم هر چیزی میبینه و دلش میخواد از کفش و کیف و لباس میخره و قایمش میکنه که وقتی رفت اونجا بپوشه. وقتی اونجا رفت استفاده کنه که نو بمونه.
این بحث امسال و پارسالش نیست، کلاً اخلاقش این مدلیه. خیلی چیزهارو استفاده نکرده، نگه میداره برای فلان مناسبتی که تو ذهنشه، داشته باشه یا فلان جا که جمع بشیم شاید و اگر، بپوشه. دریغ از اینکه واقعاً شاید هیچ‌وقت فرصتی که دنبالشه پیش نیاد. کمد رو که میریزیم بیرون، چیز‌های جالبی میبینیم. کفشی که پوشیده نشده و از مد افتاده یا پوسیده. لباس‌ها هم همین‌طور. نم دیوار رو به خودشون گرفتن و بعضی‌هاشون لک‌دار شدن. با دیدن هر کدومشون که اتفاقی براش افتاده، یه آخی تلخی از ته دل میگه. انگار همش منتظر اون دیدار، اون اتفاق، اون قرار بوده و نشده. انگار تقصیر زمونه‌س... نه مادر... تقصیر خودته...
قبول نمیکنه... نمیدونه تقصیر خودشه که منتظر آینده‌ای هست که شاید نیاد. بهش گفتم مامان جان، این لباس رو بپوش، اگه کهنه شد جهنم برای اون مناسبت بازم میخریم. حیف میشه خب! این درسته که بذاری کهنه بشه و بندازیش دور تا نپوشیده بپوسه یا اتفاقی براش بیفته؟ از چیز‌هایی که داری لذت ببر. شاید فردایی نیومد. شاید اصلاً من نبودم و دلت نیومد که بپوشی. با تلخی میگه بلند شو ببینم‌ها خدا نکنه زبونت و گاز بگیر، اما واقعیت داره. فردا حتماً دیر میشه. بعداً وجود نداره، بعداً چای سرد میشه، بعداً، روز شب میشه، علاقه سرد میشه، بعداً آدم پیر میشه، بعداً زندگی تموم میشه و ما میمونیم و یه عالمه حسرت. یه عالمه کار‌های انجام نداده و برنامه‌ریزی‌های رو هوا مونده. زندگی رو نقد زندگی کن. از چیزایی که داری استفاده کن، لذتشو ببر. هیچی رو از داشته‌ها و نعمت‌ها تو زندگی نذار نو بمونه. همه رو کهنه کن و استفاده کن. شاید فردایی نبود. نقد زندگی کن. نذار مثل یه لباس نو که همون اول که میخوای استفاده کنی گیر میکنه به ناخن و نخ کش میشه، دلت بسوزه که چرا کهنه شد و استفاده‌ش نکردی. بذار هر چیزی که داری، بعد از اینکه اتفاقی براش میفته، به راحتی بگی عمرشو کرده بود، تا با خیال راحت بذاریش کنار...
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار