«سردار» شخصیت اول داستان «پرواز بر فراز ویوودینا» جانبازی است که در جنگ ایران و عراق یک دست و یک پا و یک چشمش را از دست داده است و کلیهاش هم آسیب دیده است. وقتی جنگ بوسنی و هرزگوین شروع میشود، سردار به صورت داوطلبانه به آنجا میرود تا با همراهانش در مقابل حمله صربها بایستند. قبل از سردار دوست قدیمی رزمندهاش «زمان» هم به بوسنی رفته است. سردار که به آنجا میرسد، دوستش شهید شده است، مدتی بعد به خاطر تجربیاتی که در جنگ ایران و عراق داشته فرمانده گروه ضربت میشود و به پناهگاه صربها حمله میکنند. در یکی از عملیاتها دختربچه کوچکی را از میان انفجار و دود و آتش نجات میدهد. پدرومادر دخترک توسط صربها کشته شدهاند. در پایان داستان سردار پس از مجروح شدن به همراه دخترک به ایران برمیگردد تا او را به عنوان فرزندخوانده بزرگ کند.
داستان پیرنگ بکر و تازهای دارد، در چند سال اخیر کمتر نویسندهای از جنگ بوسنی و حملات ناجوانمردانه صربها نوشته است. مضمون تازه و کمتر تکرارشده داستان باعث میشود ایرادات ساختاری آن کمتر به چشم بیاید. وقتی داستان را میخوانیم در همان شروع نویسنده مخاطب را با یک اتفاق غیرمعقول و تا حدودی عجیب مواجه میکند. سرداری که از سه ناحیه بدن به سختی مجروح شده چگونه و با تأیید چه کسی عازم کشور بوسنی میشود. متأسفانه به جز این مورد که کلیت حوادث داستان را تشکیل میدهد، موارد و حوادث غیرمعقول دیگری هم به چشم میخورد که مضمون و ساختار اصلی داستان را زیر سؤال میبرد.
شخصیت اول داستان، فرمانده گروهان ضربت در برابر صربهاست. از طرفی در داستان با دو زاویه دید مواجه هستیم؛ داستان با زاویه دید اول شخص از زبان سردار شروع میشود، اما در ادامه شیوه روایت شخصیت اول قصه به دست نویسنده میافتد و زاویه دید از اول شخص به سوم شخص (دانای کل) تبدیل میشود که همین باعث ناهماهنگی در پرداخت داستان شده است. به جز زمان و سردار، رزمندههای دیگری هم هستند که فقط نویسنده به نام آنها بسنده کرده و جز در لحظاتی، دیگر آنها را نمیبینیم. با همه این تفاصیل نویسنده در به تصویر کشیدن حوادث و درگیری بین رزمندگان مسلمان با صربها بسیار طبیعی و قابل لمس عمل کرده و این خود از نکات بارز کتاب است. همچنین نثر و پرداخت داستان هم روان و یکدست است:
«سردار چقدر دلش میخواست گریه کند، اما دوست نداشت اشکش روحیه بچهها را خراب کند. این هم یکی از بدیهای فرمانده بودن، بود. بقیه راحت گریه میکردند و با اشکهایشان، پشت سر احمد آب میریختند تا زود برگردد. از زیر قرآن که رد شد، او را در آغوش گرفت و در گوشش گفت حلالم کن... سردار نتوانست کلمهای حرف بزند. صورتش داغ شده بود. پلکهایش میسوخت. پشت گوشهایش عرق کرده بود و دستهایش میلرزید. احمد را بوسید و راهیاش کرد...».
کتاب «پرواز بر فراز ویوودینا» در ۳۳۶صفحه و ۱۴فصل توسط انتشارات قدیانی منتشر شده است.