سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی در ۱۵مرداد ۱۳۶۶ خورشیدی با سمت فرمانده اطلاعات عملیات در سردشت و هنگام بازگشت از یک مأموریت برونمرزی، هدف گلوله ضدهواییهای عراقی قرار گرفت و به شهادت رسید. شهیدی که به عنوان عقاب آسمان و جهادگر زمینی نامش را در تاریخ ثبت کرد.
تابستان درست به نیمه رسیده بود که فرمانده اطلاعات عملیات هنگام بازگشت از یک ماموریت سخت برونمرزی در منطقه سردشت هدف گلوله ضدهوایی دشمن قرار گرفت و روحش در آسمان باقی ماند. این فرمانده کسی نبود جز سرلشکر شهید عباس بابایی.
مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای درباره این شهید بزرگوار میفرمایند: «این شهید عزیزمان، انسانی مؤمن، متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را میشناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود. او هیچگاه به مصالح خود فکر نمیکرد و تنها مصالح سازمان و انقلاب و اسلام را مد نظر داشت. او فرماندهای بود که با زیردستان بسیار فروتن و صمیمی بود، اما در مقابل اعمال بد و زشت، خیلی بیتاب و سختگیر بود.»
رئیس دفتر مقام معظم رهبری نیز در خاطراتش درباره شهید بابایی میگوید: «چیزی که در یک کلمه میتواند برای همه جوانها و نسل آینده ما نمونه و اسوه باشد، اخلاص شهید بابایی بود. اخلاص این مرد، نشان از ایمان سرشار وی بود، چیزی را که من در ایشان نیافتم، علاقه، توجه و فریفتگی به مادیات و زرق و برق دنیا بود. زندگی بسیار سادهای داشت.» حجتالاسلام محمدی گلپایگانی ادامه میدهد: «شهید بابایی هر بار مقداری پول در اختیار من میگذاشت و میگفت سربازهایی که در پادگان از نظر معیشتی در مضیقه هستند و ممکن است برای مخارج خود و رفت و آمد مشکل داشته باشند پیدا کن و در اختیار آنها بگذار... مرتب این پول را به من میداد تا این سربازها را شناسایی کنم و به آنها کمک کنم.»
وی ادامه میدهد: «شهید بابایی زمانی که با هواپیما پرواز میکرد، در حین عملیات و آموزش هوایی، از آن بالا روستاهای دورافتاده را در میان شیارها و درهها شناسایی و موقعیت جغرافیایی این روستاها را ثبت میکرد.
آن گاه پس از اتمام مأموریت، وقتی که در پایگاه استقرار مییافت، سوار ماشین قدیمیاش میشدیم و مقداری غذا، آذوقه و وسایل زندگی مانند قند و چای برای روستاها میبردیم.
از میان کوهها و درهها با مشکلات زیادی رد میشدیم تا برسیم به روستایی که از هوا شناسایی کرده بود. میرفتیم آن جا و مردم روستاها من را با لباس روحانی و شهید را با لباس خلبانی میدیدند.
این در صورتی بود که شاید آنها سال به سال با هیچ فرد روحانی و غریبهای برخورد نمیکردند. خیلی برای روستاییها جالب بود و شهید بابایی بعد از این که وسایلی را که آورده بودیم به آنها میداد از آنها میپرسید که چه امکاناتی کم دارند.
مثلاً روستاییها میگفتند حمام نداریم و ایشان با پول خودش شروع میکرد برای آنها حمام میساخت و من به چشم خودم دیدم که بابایی برای ساختن حمام با پای خودش گل لگدمال میکرد، حمام را میساخت و برای برق آن، به علت این که روستا برق نداشت از پول شخصی خودش موتور برق سیار میخرید و روشنایی آنها را تأمین میکرد که این پروژه حدود دو ماه طول میکشید.»