کد خبر: 1058774
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۲۰
استخراج جذابیت از امور ظاهراً بی‌اهمیت با نگاهی به یک رمان
دیوید گریبر می‌گفت شغل مزخرف شغلی است که بود و نبودش فرقی نکند، از آن شغل‌ها که روزانه چند ساعت کار می‌کنی و دست آخر به طرز شگفت‌انگیز و حماقت‌باری می‌بینی هیچ کاری نکرده‌ای. زندگی آدم‌ها رفته‌رفته در این شغل‌ها فرسوده و بی‌معنا می‌شود، اما کیکوکو تسومورا، نویسنده ژاپنی داستانی نوشته است که در آن این کار‌های مزخرف از قضا به‌خاطر پوچی‌شان زیبا، ارزشمند و دوست‌داشتنی شده‌اند

دیوید گریبر می‌گفت شغل مزخرف شغلی است که بود و نبودش فرقی نکند، از آن شغل‌ها که روزانه چند ساعت کار می‌کنی و دست آخر به طرز شگفت‌انگیز و حماقت‌باری می‌بینی هیچ کاری نکرده‌ای. زندگی آدم‌ها رفته‌رفته در این شغل‌ها فرسوده و بی‌معنا می‌شود، اما کیکوکو تسومورا، نویسنده ژاپنی داستانی نوشته است که در آن این کار‌های مزخرف از قضا به‌خاطر پوچی‌شان زیبا، ارزشمند و دوست‌داشتنی شده‌اند. او می‌نویسد: «باید بدانیم امکان معناسازی ما چقدر محدود است. در زندگی انباشته از کار زیبایی امکان بروز ندارد، مگر از فراز امور بی‌اهمیت.»
دیوید گریبر، انسان شناس فقید در کتاب خود با عنوان مشاغل مزخرف: یک نظریه از مشاغلی سخن می‌گوید که «بود و نبودشان فرقی نمی‌کند.» او معتقد است که شغل‌های مزخرف «چنان بی فایده اند که حتی خود شخص هم توجیهی برای انجامشان ندارد.» در ادبیات امروز امریکا، این دست از مشاغل به وفور یافت می‌شوند، از جمله در رمان «موقتی» اثر هیلاری لایکتر و «من دیگر» نوشته هلی باتلر. در این آثار، شغل‌ها به شدت ملال آور و در مواردی سودجویانه اند؛ اشخاص گرفتار در این مشاغل درست نمی‌دانند از کارشان رضایت دارند یا نه و لحن روایت آن‌ها تند و پر از گوشه و کنایه است. رمان «کار آسان پیدا نمی‌شود» نوشته کیکوکو تسومورا از منظری بسیار متفاوت به مسئله بالا می‌پردازد. راوی ۳۶ ساله داستان که نام او ذکر نشده، پس از ۱۰ سال به دلیلی که خودش «سندرم خستگی مفرط» می‌نامد شغل خود را رها کرده به یکی از مؤسسات کاریابی می‌رود و به مسئول مربوطه می‌گوید که علاقه‌ای به کار‌های جدی ندارد و به دنبال شغلی بی دردسر است.
به این ترتیب، سلسله‌ای از کار‌های موقت و ملال آور آغاز می‌شود: تماشای فیلم‌های دوربین مداربسته خانه نویسنده‌ای که به ندرت از منزل خود خارج می‌شود، چسباندن پوستر‌های تبلیغاتی نهاد‌های خدمات عمومی، نوشتن متن تبلیغات فروشگاه‌های محل برای پخش در اتوبوس‌های محلی. شرحی که او از کار اول خود می‌دهد عیناً همان است که گریبر شغل مزخرف می‌نامد: «خیلی عجیب بود؛ روزی چند ساعت کار می‌کردم، با این حال درواقع هیچ کاری نمی‌کردم»، اما شور و هیجان سرشار این زندگی در همین پوچی نهفته است. او به هر شغلی که وارد می‌شود، به نحو احسن وظایف و تعاملات خود را انجام می‌دهد. وقتی آگهی نویسی روی پاکت‌های بیسکویت ترد را آغاز می‌کند، ناخواسته «غرق ایده پردازی برای پاکت بیسکویت‌های برنجی می‌شود» و هنگامی که موعد تحویل سفارش‌ها می‌شد، حتی تصور ارائه کاری ضعیف او را نگران می‌کند، نه، چون از رئیس خود می‌ترسد، بلکه به این دلیل که عرضه کار ضعیف را شرافتمندانه نمی‌داند. رفته رفته ازخودگذشتگی او هم منشأ اثر می‌شود. کار چسباندن پوستر تبدیل می‌شود به مأموریت مخفی نفوذ در سازمانی محلی و شغل دفتری او در پارک جنگلی به عملیات جست وجوی فردی گمشده بدل می‌گردد. نمی‌دانیم آیا اطرافیان او محتاج صرف این همه وقت و توان - که در بعضی موارد موجب حیرت رؤسای او نیز می‌شود- هستند یا نه، اما ظاهراً قبول چنین مسئولیت‌هایی برای خود او کاملاً ضروری است تا بتواند مقابل تردیدهایش بایستد.
راوی این داستان، از برخی جهات، کارمند کنجکاو امروزی است. او نه قبول دارد که شغلش دهان سوز است و نه می‌پذیرد که از او بهره کشی می‌شود. در ساعات فراغت از کار، در پارک کمی با خود خلوت می‌کند؛ قدم زنان مسیری طولانی را میان درختان طی می‌کند و با شخصیت‌های مختلفی آشنا می‌شود که در باغ دنبال درختان خودرو می‌گردند. در پایان می‌فهمد «احساس نیرومندی» که به‌خاطر ابتلا به خستگی مفرط سراغش آمده بود و مانع می‌شد از آنکه دوباره مشغول کار شود، «کم کم در او زایل می‌شود» و اینجاست که درمی‌یابد کاستن از بار مسئولیت چقدر مهم است. او می‌گوید: «هیچ گاه نمی‌دانی چه پیش خواهد آمد، باید هرچه در توان داری بگذاری و به امید این باشی که همه چیز به خیر و خوشی تمام شود.»
آرامش راوی این داستان گویا روی دیگر توصیف مشهوری است که میلی، شخصیت رمان «من دیگر»، از شغل دفتری خود به دست می‌دهد: «برمی گردم پشت میز و آهسته مشغول پول‌درآوردن برای اجاره و خوردوخوراک می‌شوم تا بتوانم زنده بمانم و بیایم در همین اتاق بنشینم پشت‌میز و آهسته مشغول پول‌درآوردن شوم.» هر دو شخصیت به ناتوانی خود در تغییر شرایط اذعان دارند و به یک رویه کاری ملال آور تن داده اند، اما تفاوت‌های خلقی و درونی این شخصیت‌ها نشان می‌دهد که در همان رویه واحد، چه رویکرد‌های متفاوتی می‌توان نسبت به کار و ارزش آن اتخاذ کرد.
اگر بپذیریم که تسومورا در رمان خود نگرشی درباره کار مطرح می‌کند، تردیدی نیست که آن نگرش منزلت والای کار است - حال در قالب هر شغلی که می‌خواهد باشد- و خودآگاهی راوی داستان نیز حاصل همین ستایش او از مشاغل معمولی و بی نشان است. چه بسا اگر مشاغلی که راوی در اتوبوس‌های محلی تبلیغ می‌کند برچیده شوند، آب از آب تکان نخورد، اما از دید راوی اگر این مشاغل نبودند، هنوز مردی نگران در جنگل پرسه می‌زد و خود را از زندگی مخفی می‌کرد و بیسکویت تردی هم نبود که مادر و دختری با هم بخورند و گرم گفتگو شوند.
تسومورا توجه خواننده را به شخصیت‌های معمولی و خسته کننده داستان که شغلی معمولی و خسته کننده دارند نوعی جذابیت می‌بخشد، جذابیتی که بسیاری از رمان‌های معاصر با موضوع کار از آن جداً پرهیز می‌کنند. دنیای تسومورا «قشنگ» و به طرز تأثیرگذاری بی اهمیت است: کلبه‌های کوچک، فروشگاه‌های شبانه روزی کوچک که هر دفعه فقط یک کتاب دارند، عادت‌های روزانه کوچک که همان گفتگو‌های تکراری و دوستانه هرروز پشت میز شام هستند، مسیر‌های عبور اتوبو س‌ها که بی هدف دور خود می‌چرخند و برگ‌های درختان «که به آهنگ و شتاب خود زرد و قرمز می‌شوند.» در این یکنواختی، بی تردید، زیبایی هست؛ اما تشویشی نیز نهفته است و این تشویش را تنها وقتی درمی یابیم که بدانیم امکان معناسازی ما چقدر محدود است، یا چقدر باید محدود باشد. در زندگی انباشته از کار، زیبایی امکان بروز ندارد، مگر از فراز امور بی‌اهمیت.
رمان‌هایی که به موضوع کار می‌پردازند بیشتر امور گذرا را مدنظر قرار می‌دهند. به همین دلیل، در این آثار روان افراد کاویده می‌شود، نه واقعیات کلی جهان نسلی. روایت داستان نیز به صورت زمان واقعی رخ می‌دهد و سرتاسر حیات شخصیت‌های رمان سرتاسر زندگی چند فرد مختلف را دربر نمی‌گیرد. ملال آشنا و قابل درک چنین داستان‌هایی تجربه خواندن آن‌ها را بدل به چیزی شبیه نشستن در اتاق انتظاری ابدی می‌کند: شاید زندگی بهتری در راه باشد، ولی این زندگی کی فرامی رسد؟ قابلیت حیرت انگیز راوی داستان تسومورا این است که به رغم تجربه مشاغل ملال آور، یکی پس از دیگری به توصیف زندگی مطلوب نزدیک‌تر می‌شود: در جنگل به دنبال شاه بلوط و درخت نان رفتن، ساعت‌ها در شهر گشتن، ارواحی که از جهان پنهان شده اند را کنار خود به سخن آوردن! و در امور عادی روزمره چیزی شگفت یافتن.
نقل و تلخیص از: وب سایت ترجمان
/ نوشته: آپوروا تادپالی/ ترجمه: فاطمه زلیکانی
/ مرجع: آتلانتیک

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار