بحث قانونگریزی و دور زدن قانون از جمله مسائل مهمی است که برای تدقیق و آسیبشناسی آن میبایست از وجوه گوناگون به بررسی آن پرداخته شود. آنچه در این خصوص بیش از همه مورد توجه است و اغلب از سوی متولیان مورد توجه قرار میگیرد، تعیین و تصویب قوانین بیشتر و دقیقتری است که بتواند جلوی این معضل را بگیرد. از سوی دیگر ایجاد هزینههای بیشتر و تصویب قوانینی که به شکلی جدیتر با خاطیان برخورد نماید و مجازاتهای بیشتری برای دور زدن قانون و قانونگریزی معین کند، از اولین راهکارهایی است که به ذهن میآید و گاه نخستین اقدامی است که در دستور کار مدیران و متولیان قرار میگیرد. درواقع این رویکرد در نگاه به چنین جرائمی تنها به علل فردی و ظاهری توجه میکند. بهرغم همه این متدها و راهکارها، بحث قانونگریزی و دور زدن قانون را نمیتوان به برخوردهای آنی و فردی تقلیل داد و بررسی ریشهای و توجه به علل اقتصادی و اجتماعی آن یک ضرورت است. تنها در این صورت است که میتوان با این آسیب به شکلی بنیادین روبهرو شد و در راستای حل آن قدم برداشت. آنچه در این خصوص بسیار اهمیت دارد، نسبت مستقیم فشار اقتصادی و مشکلات مالی و تلاش برای دور زدن قوانین است، به این معنی که در ادواری که جامعه با مشکلات معیشتی و اقتصادی بیشتری روبهرو میشود، میتوان مفروض داشت که میل به دور زدن قانون و تلاش برای برخورداری از خلأهای قانونی افزایش مییابد. این مسئله را میتوان از سطحهای خُرد و فردی تا سطوح کلان پیگرفت. کوتاه سخن اینکه بررسی آسیبهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قانونگریزی در جامعه و علل و ریشههای آن مسئلهای نیست که بتوان تنها به ظواهر آن توجه کرد و ضرورت دارد به شکلی کارشناسانه به وجوه گوناگون آن و ریشههای فردی و اجتماعیاش بنگریم. در همین بحث به گفتگو با صادق بشیره، پژوهشگر و کارشناس ارشد حقوق بینالملل نشستیم که در ادامه میخوانید:
بهعنوان سؤال نخست، به نظر شما قانونگریزی و تلاش برای فرار از چارچوبهای قانونی از کجا میآید؟
ببینید اساساً قانون و مقررات بناست در جامعه نظم و عدالت را برقرار کند. چه کسی هست که بگوید نظم و عدالت بد است؟ وجدان و فطرت آدمی به هر ترتیب درک میکند که نظم و عدالت خوب است و زندگی با رعایت قانون بهتر میشود. مثلاً اگر همه مقررات راهنمایی و رانندگی را رعایت کنند چقدر تصادفات و تلفات کم میشود و چقدر مردم میتوانند با امنیت بیشتری در شهر تردد کنند. چه کسی میتواند منکر این موضوع شود؟
هر شخصی متوجه میشود که بینظمی و بیعدالتی ذاتاً امور قبیحی هستند. پس این سؤال پیش میآید که چرا مردم قانون را رعایت نمیکنند. خب البته این یک موضوعی است که هر کسی میتواند از دید خود آن را بررسی و دلایلی را عنوان کند. من هم قصد دارم برخی از این دلایل را که به نظرم میآید، برای شما عنوان کنم. پس در کل این موضوع یک دلیل ندارد و بنا به زاویه دید ما نیز میتواند دلایل مختلفی داشته باشد.
با این مقدمه باید بگویم که بیایید فکر کنیم که قانون ما خوب و درست است و مشکلی ندارد، چون بعضاً ممکن است قانون نداشته باشیم یا قانون ما اشکال داشته باشد یا اصلاً قانون ما بد باشد.
این یک مسئله دیگر است. میگوییم وقتی قانون هست و خوب هم هست، چرا مردم رعایت نمیکنند؟ من عمده دلیل را در این میبینم که قانون نهادینه نشده است. فرق بین اخلاق و حقوق همین است.
اخلاق یک ضمانت اجرای درونی دارد. بدون آنکه ناظر خارجی بر آدم وجود داشته باشد. نهادینه شدن قانون یعنی پذیرش واقعی قانون توسط افراد جامعه. یعنی آنها عمیقاً ضرورت رعایت قانون را درک کنند.
یعنی رعایت قانون باید علاوه بر ضمانتهای اجرایی بیرونی، انگیزههای دورنی و اخلاقی هم داشته باشد؟
بگذارید یک مثال بزنم که بحث شفاف شود. از یک زمانی به بعد خودرو داشتن متعلق به قشر خاصی نبود و با افزایش تولید، بخش قابل توجهی از جامعه دارای اتومبیل شدند. اوایل، بسیاری از مردم در قبال کمربند بستن مقاومت داشتند، ولی آیا امروز واقعاً اینطور است؟ خیر. چون روی این موضوع کار شد. منم یادم هست که رسانهها مدام هشدار میدادند.
کلیپهای گاهی طنز و گاهی تلخ پخش میشد که لزوم بستن کمربند را یادآور میشد. در مدرسهها کار میشد. دانشآموزان همیار پلیس میشدند و باید این موضوع را به بقیه بهخصوص والدین خود گوشزد میکردند. در سریالها بازیگران کمربند میبستند و امروز میبینید که جامعه واقعاً کمربند نبستن را زشت میداند و الحمدلله مردم اکثراً رعایت میکنند.
آن دستهای هم که رعایت نکنند بالاخره جامعه به آنها خطایشان را میفهماند یا توسط بقیه تقبیح میشوند یا جریمه میشوند یا خدای نکرده دچار حادثه میشوند که از روزگار عبرت بگیرند. من خاطرم هست در دبیرستان که برای کنکور آماده میشدیم نه تنها مراقب نداشتیم، بلکه خودمان برگههایمان را تصحیح میکردیم، چون میدانستیم و عمیقاً درک کرده بودیم که تقلب کردن خیانت به خودمان و اشتباه است.
خُب برای رسیدن به چنین شرایطی به شکلی عملی و عینی چه باید کرد؟
خُب وقتی دلیل را گفتم، طبیعتاً راهکار هم مشخص میشود. من بر این باورم که در بسیاری از موارد کار فرهنگی و پیشگیری بهتر است.
آیا در این بحث خلأهای قانونی یا قوانینی که به شکلی صحیح طرح نشده است و نیاز به بازنگری دارد، نقشآفرین نیستند؟
خب اینکه قانون بد است یا نقص دارد هم یک نظر است که در مواردی هم درست است و قطعاً باید اصلاح شود. هر قانونی خوب نیست. قانون میتواند خودش عامل بینظمی و بیعدالتی باشد.
در این موارد اصلاً من فکر میکنم همان بهتر که مردم قانون را رعایت نکنند که در موارد بسیاری هم میبینیم مردم این مدل قوانین را رعایت نمیکنند و کنار میزنند. مانند آنچه در خصوص فیلترینگ وجود دارد.
به نظر شما آیا همین دسته قوانین نیستند که خود زمینه گریز از قانون و تلاش برای دور زدن قانون را ایجاد میکند؟
در مواردی شاید اصلاً قانونی نباشد، هرچند بهتر است باشد، اما بالاخره شرع که هست. اخلاق که هست. وجدان و عقل و عرف که هست. چون من فکر میکنم قانون در برخی موارد یک محدودیت است. یک محدودیت از بیرون که مردم سخت آن را میپذیرند.
ضمناً مگر ما چقدر میتوانیم قانون بنویسیم و مردم را محدود کنیم؟ چقدر نیروی اجرایی داریم که با متخلفان برخورد کنند؟ اصلاً نیروی اجراییای که خودش قانون را نپذیرفته چطور میتواند مجری باشد؟ چقدر میتوانیم دوربین نصب کنیم؟ لذا قانون هم نباشد بالاخره فرق بین کار بد و خوب مشخص است و باید مردم این را بهصورت درونی بپذیرند و در آنها نهادینه شود که انجام کار خوب بیشتر به نفع آنهاست.
در این بحث، آنچه اغلب از نظر دور میماند، نسبت بین مشکلات اقتصادی و قانونگریزی است. به نظر شما این رابطه تا چه حد تعیینکننده است و چقدر میتوان فقر و مشکلات معیشتی را علت تلاش عموم برای دور زدن قانون دانست؟
مطالعات دقیقی وجود دارد که نسبت میان فقر و تخلف را نشان میدهد. حتی اثر مناطق جغرافیایی، خانواده، محیط پیرامون، میزان سواد و درآمد، وضعیت تأهل و اشتغال. همه اینها میتواند در بروز تخلف و بهخصوص جرائم اثرگذار باشد. ببینید به محض اینکه مثلاً لاستیک گران میشود، لاستیک دزدی در کشور رواج پیدا میکند.
خب اگر این لاستیک آنقدر گران و ارزشمند نمیشد و اگر وضعیت اقتصادی جامعه نابهسامان نبود، چرا یک نفر باید ریسک میکرد و یک لاستیک بیارزش را میدزدید؟ پس قطعاً این مسائل مؤثر است. اینها عمده مسائلی بود که من سعی کردم در این مجال کم عارض شوم، وگرنه بحثها جزئیتر و تخصصیتر است.