۳۱ شهریور در خانه منجزیها عجیب ماندگار شد. سالها پیش در آغازین روزهای جنگ تحمیلی سربازان خانه منجزیها یکی پس از دیگری راهی شدند و افتخار جانبازی در روزهای مقاومت و ایثار را نصیب خود کردند و سالها بعد در ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ رزمنده پیشکسوت و جانباز ۷۰ درصد جبهههای نبرد، حاج حسین منجزی در مراسم رژه ارتش مورد حمله عوامل تروریستی قرار گرفت و همراه تنی چند از میهمانان مراسم به آرزویش رسید و شهید شد. حالا در سومین سالروز شهادتش به سراغ برادرش رفتیم تا روزهای رزم این دو رزمنده پیشکسوت را مرور و یادی از شهید حاج حسین منجزی کنیم. در میان مصاحبهمان با جانباز حسن منجزی متوجه شدیم خانواده منجزیها بیش از ۲۰۰ شهید، ۷۰۰جانباز و آزاده را در تارک افتخارات خود دارند.
امام و تلویزیون ۱۴ اینچ
من حسن منجزی متولد سوم شهریور ۱۳۴۵ در روستای بدیل بخش عقیلی شهرستان گتوند استان خوزستان هستم که در خانوادهای متوسط و کشاورز پرورش پیدا کردم. ما شش خواهر و پنج برادر بودیم. در دوران انقلاب من و برادرم شهید حسین و بچههای محل در تظاهرات ضدرژیم شرکت داشتیم. آن زمان روستای ما آب و برق نداشت. تنها یکی از اهالی روستا موتور برق داشت و یک تلویزیون ۱۴ اینچ. هممحلیمان تلویزیون را با موتور برقی که داشت راه انداخت و تلویزیون را روی پشت بام خانه گذاشت. همه اهالی محل جمع شدند و لحظه ورود امام را از آن تلویزیون ۱۴ اینچ نگاه کردند.
۳۱ شهریور ۵۹ شوشتر
۳۱ شهریور ۵۹ را به خوبی به یاد دارم. همان روزی که صدام با هواپیماهای جنگی خود، شوشتر و بسیاری دیگر از مناطق کشور را بمباران کرد. آن روز ما در حیاط خانه بودیم و برای حفظ جانمان خیلی زود به زیر تخت داخل حیاط پناه بردیم. من ۱۳- ۱۴ ساله بودم. خودم را به پایگاه مقاومت بسیج حضرت ولیعصر (عج) شوشتر رساندم و شروع به آموزش فنون نظامی کردم و کمی بعد از آن در تاریخ ۱۵ آذر ۵۹ به عنوان اولین رزمنده روستا به جبهه سوسنگرد اعزام شدم و مدتها در سوسنگرد حضور داشتم. بعثیها سعی داشتند از دو مرز یکی مرز چزابه (که دسترسی خیلی سریعی به اهواز مرکز استان داشت) و مرز شلمچه وارد خاک کشور شوند.
از سقوط تا آزادی خرمشهر
خانوادههای خرمشهری و رزمندگان روزهای زیادی مقاومت کردند تا خرمشهر سقوط نکند. آنها با تمام توان سه روز دشمن را در میدانی به نام میدان مقاومت زمینگیر کردند. زمانی که ما برای آزادسازی خرمشهر وارد عمل شدیم نخلهای سربریده، تیرآهن و نبشی و ماشینهای سوختهای را مشاهده کردیم که بعثیها آنها را مانند درخت کاشته بودند تا ما نتوانیم به داخل شهر هلی برد کنیم. الحمدلله که خرمشهر در ۳ خرداد ۱۳۶۱ آزاد شد.
فک مجروح، موج انفجار و شیمیایی
من در عملیاتهای مختلفی حضور داشتم؛ از رمضان تا مقدماتی والفجر، کربلای ۴، کربلای ۵، خیبر، بدر، والفجرها و... در طول ۷۲ ماه خدمت در جبهه سه بار جانباز شدم. ابتدا در عملیات رمضان در منطقه کوشک زمانی که ۱۶ سال داشتم مجروح و گلوله به فکم اصابت کرد. در این عملیات بود که به اشتباه خبر شهادتم را هم اعلام کردند. ما سه روز در محاصره بودیم و امکان عقبنشینی من با آن حال مجروح نبود. گلوله از سمت چپ فک وارد و از سمت راست خارج شده بود. با دو انگشت دستم روی زخم را گرفته بودم که خونریزی بیش از حد کار دستم ندهد.
مرتبه دوم در عملیات مقدماتی والفجر دچار موج گرفتگی شدم و چند ترکش به سینه، شکم، دست و پایم اصابت کرده بود و در نهایت در عملیات کربلای ۵ شیمیایی شدم و در حال حاضر جانباز ۳۵ درصد هستم.
رزمندههای خانه
کمی بعد از حضور من در جبهه حاج حسین و برادر دیگرم و اهالی روستا به جبهه آمدند، طوری که در یک عملیات از روستای ما در یک گردان ۲۰ نفر حضور داشتند. ما اعزامهای متعددی از روستا به جبهه داشتیم. جوانان و بزرگان مرتب میان روستا و جبهه تردد میکردند. ما آن زمان ۲۰۰ خانوار بودیم. ۱۵ جانباز زیر ۵۰ درصد، سه جانباز ۷۰ درصد، دو آزاده و ۱۱ شهید جزو افتخارات روستای ما در روزهای مقاومت و ایثار است. در دورهای سه برادر، همزمان در جبهه بودیم. گاهی با هم میرفتیم و برخی مواقع به یکدیگر التماس میکردیم که از هم سبقت بگیریم، همیشه حسین پیشقدم بود.
در عملیات والفجر ۸ من، حاج حسین و برادر خانمم محمدحسین پیکری که شهید شد با هم بودیم. من نیروی رزمی و خطشکن بودم و حاج حسین در نیروی دریایی بود. خانواده ما همیشه اهل جهاد و دفاع بود.
دعای مادرانه!
دائم در رفت و آمد به جبهه بودیم. یک بار به شوخی به مادرم گفتم شما از ما خسته شدهاید که بهانه نمیآورید و مانع رفتن ما به جبهه نمیشوید! مادران و پدران دیگر گاهی مانع بچههایشان میشوند. گفت مادر جان! من دوست دارم در آخرت در محضر حضرت زینب (س) روسفید باشم. دوست دارم شما جانباز، شهید یا قطع نخاع شوید، اما هرگز اسیر نشوید.
از رزم تا روایتگری در جبهه
روزهای پر خاطره زیادی را در مدت ۷۲ ماه حضور در جبهههای جنگ پشت سر گذاشتم. من به عضویت سپاه درآمدم و بعد از بازنشستگی شروع به خواندن درس کردم و در حال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد رشته روانشناسی هستم. چهار فرزند دو دختر و دو پسر دارم که الحمدلله در مدارج عالی علمیه تحصیل کردهاند، اما همچنان افتخار خادم الشهدایی در کربلای جنوب ایران را دارم و در سالهایی که مناطق جنوب کشور میزبان زائران و عاشقان شهدا بود، به عنوان راوی خدمت میکردم. چون بر این باورم زنده نگه داشتن یاد شهدا برکات زیادی در زندگیام دارد. یکی از این برکات مدیریت کاروان حج و زیارت و عتبات است و سعادت نصیبم شد و ۹۶ مرتبه به زیارت امام حسین (ع) مشرف شدم. این افتخار تنها بخش کوچکی از برکات خادمی شهدا در دوران خدمت و حضور در راهیان نور جنوب و غرب کشور است و همیشه در زیارات به نیابت از شهدا قدم برداشتهام. اگرچه جنگ تمام شده است، اما درِ باغ شهادت هنوز باز است. شهادت برادرم جانباز ۷۰ درصد جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ در حادثه تروریستی اهواز خود گواه این ادعاست.
خواب امام و جانبازی ۷۰ درصد
حاج حسین متولد ۱۳۴۳ و دو سال از من بزرگتر بود. ایشان بعد از عملیات والفجر مقدماتی پاسدار رسمی شد و در ناو تیپ کوثر (منطقه سوم دریایی فعلی) مسئول رادار بود. به قول سردار تنگسیری حاج حسین از اولین افرادی بود که رادار دریایی را طی کرد. برادرم شب قبل از عملیات والفجر ۸ خواب امام را دید. امام به ایشان فرمود: «حسین جان! هر خواستهای داری بگو. ایشان از امام خمینی درخواست ۲۴ ساعت مرخصی کرده و امام هم دست روی سر حسین گذاشته و گفته بود پسرم تا هر زمان که دوست داری برو مرخصی. فردای آن روز حسین در عملیات والفجر ۸ پا و دست راست خود را از دست داد و جانباز ۷۰ درصد شد. همچنین بیش از ۱۶۰ ترکش در بدن ایشان بود.»
سنگر امن بچههای جنگ
حاج حسین تا قبل از جانبازیاش حدود سه سال در جبهه حضور داشت و با بسیاری از رزمندهها آشنا بود، بعد از جنگ این آشنایی حفظ شد و او از رزمندههای پیشکسوت جنگ فاصله نگرفت. حاجی جلسات متعددی با رزمندگان دوران دفاع مقدس داشت. واقعاً خودش سنگری بود که رزمندگان در او پناه میگرفتند. در جبهه هم همینطور بود، همیشه جلوی رزمندگان حرکت میکرد، به خصوص وقتی بچههای روستای ما بودند حاج حسین خیلی از آنها مراقبت میکرد و خطر را به جان میخرید تا به سایر رزمندگان آسیبی نرسد.
نماد مقاومت
حاج حسین نماد مقاومت روستایمان بود، در مراسمهای نظامی، رزمی و امنیتی حضور فعالی داشت. ایشان ۳۳ سال جانباز ۷۰ درصد و روی ویلچر بود. برادرم سه سال پیاپی به عنوان کشاورز نمونه استان، یک سال جانباز نمونه و یک سال پاسدار نمونه استان شناخته شد. تا اینکه ردای شهادت را در ۳۱ شهریور مصادف با دوازدهم محرم سال ۹۷ به تن کرد. حسین همیشه پیشرو بود و گوی شهادت را هم ربود.
حلالیت قبل از شهادت
بسیاری از رفتارها و صحبتهایی که از برادرم شهید حسین منجزی در خاطرهها بر جای مانده، نشان دهنده این است که او از شهادتش مطلع بود. حاج حسین شب عاشورا همه اقوام و بستگان را میهمان سفره اباعبداللهالحسین (ع) کرد و همانجا از همه حلالیت طلبید. ایشان هنگام خداحافظی از دوستان و اقوام به آنها گفته بود: «ممکن است همین روزها من از میان شما بروم.»
یک نفر جامانده
شب قبل از مراسم رژه من و حاج حسین با هم هماهنگ شدیم که فردا همراهش در مراسم شرکت کنم و خودم ویلچر ایشان را حرکت بدهم، اما فردا صبح بدون اینکه به من اطلاع بدهد خودش راهی مراسم شده بود تا متوجه شدم با او تماس گرفتم و به او گفتم مگر قرار نشد من همراه شما بیایم؟! گفت من خودم رفتم نمیخواهم بیایی. گفتم چرا؟ گفت نمیخواهم برای هر دوی ما اتفاقی بیفتد، بگذار یکی از ما برود! نمیدانستم که حاج حسین از چه چیزی صحبت میکند. ساعاتی بعد خبر شهادتش را به من دادند و آن روز بدترین روز زندگیام بود. او رفت و من جا ماندم. مراسم تشییع باشکوهی برای حسین برگزار کردیم. برادرم رفت، اما یاد و نام و منش او بیش از ۰۵ هزار نفر را پای پیکرش کشاند تا در تشییع شهید کنارمان باشند و تسلی خاطرمان گردند.
در حسرت دیدار رهبر
اول مهر 1400سومین سالروز شهادت برادر شهیدم حاج حسین منجزی است. تقاضای خانواده شهدای حمله تروریستی اهواز دیدار با مقام معظم رهبری است. این تنها آرزوی ماست. در پایان باید بگویم حاج حسین قبل از شهادت ۴هزار متر زمین برای خدمات و امور درمانی مردم اهدا کرد. این روزها پیگیر احداث درمانگاه شبانهروزی به نام شهید منجزی هستیم. همچنین میخواهم از شهدای خوزستان، از شهدای شهرستان شوشتر و گتوند و بخش عقیلی و روستای بدیل یادی کنم که زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.