سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روزهایی که بر ما گذشت، عالم ربانی و سالک توحیدی، زندهیاد آیتالله علامه حسن حسنزاده آملی، روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در نکوداشت فتوحات علمی و عملی آن بزرگ، گفتوشنودی با او که در سال ۱۳۸۰ انجام شده است را به شما تقدیم میداریم. علامه فقید در این مصاحبه، حیات علمی خویش را به روایت نشسته است. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
با کسب اجازه از محضر حضرتعالی، در طلیعه این گفتگو، تقاضامندیم مختصری درخصوص زندگی و پیشینه علمی و همچنین اساتید خود برایمان بگویید.
بسماللهالرحمنالرحیم. خداوند سبحان شما عزیزان را در راه اعتلای معارف و احیای آثار بزرگان دین و دانش، بیش از پیش مؤید و موفق بدارد. از اینکه قلب سلیم و جان پاک شما، به اقتضای فطرت انسانی که به قول شیخالرئیس (ره) در تعلیقات: «الانسان فطر علی آن یستفید العلم و بدرک الاشیاء طبعاً و ... و النفس الانسانیه مطبوعه علی آن تشعر بالموجودات.» دینپرور و علم و عالم دوست است و در راه نشر و گسترش علوم و زندگینامه ارباب علم هستید، تقدیر و تشکر میکنیم و خیر سعادت روزافزون شما را از حقتعالی مسئلت داریم.
زندگی بنده بهطور اجمال، در جراید روز نوشته شده، لکن انسان آنچه را در نهانخانه سرش دارد و در نشیب و فراز زندگانیاش ادراک کرده و برایش پیش آمده است، نمیتواند به قلم و زبان بیاورد و برملا کند! این را در یکی از آثارم، به نام «هزار و یک کلمه بعد از هزار و یک نکته» نوشتهام. گفتهام اگر زندگینامه این کمترین را در مصاحبات دیدهاید و شنیدهاید یا در مجلات و جراید و دیگر نوشتهها خواندهاید، در حقیقت چنان است که عارف رومی فرموده است:
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
و خودم در ینبوعالحیات که قصیده تائیهای به تازی است، گفتهام:
فانی مک النبر بحالی و انما
تری جُدتی لست تری مایلُجّتی
یعنی، تو از من چه خبر داری و حال اینکه کناره دریای وجودم را مینگری و دل آن را نمیبینی!
در بعضی سرودههایم که زندگی خودم را به نظم درآوردهام، سخن را بدینجا رساندهام که انسان باید مطلقاً، وقف حق سبحانه باشد و از نشیب و فراز روزگار ننالد، همانگونه که قرآن کریم ما را تعلیم و تأدیب فرموده است: «قل آن صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله ربالعالمین.» چند بیتی را به عنوان نمونه به عرض میرسانم:
هر آن زخمی که دیدم از زمانه
برای فیض حق بودی بهانه
ز مردم تا گرانجانی بدیدم
به القائات صبوحی رسیدم
ز ادبار و ز اقبال خلایق
ندیدن جز محبتهای خالق
هر آن چیزی تو را کز آن گزند است
برای اهل دل آن دلپسند است
بدان راهست برما حق بسیار
چو حق مردم پاکیزه کردار
بسی در جزر و مد روزگارم
بدان را دیدهام آموزگارم
مرا استاد کامل کرد آگاه
که التوحید آن تنسی سویالله
اقتضای تعیش در این نشئه، با نشیب و فراز آن همراه بودن و با تلخ و شیرین آن ساختن و با گرم و سرد آن، به سر بردن است. چرخ نظام، باید برای همه بگردد و جوابگوی همه باشد، نمیشود که به دلخواه شخصی هر کس بچرخد، لاجرم شر بالعرض روی میآورد:
خیر محض است و محال است که شر بعرض
نبود در اثر صنع یداللهی را
ما دارالسلام را در پیش داریم: «الهم دارالسلام عند ربهم و هم ولیهم بماکانوا یعلمون.»
تولدم در اواخر سال ۱۳۰۷ بوده است. خدای تعالی را شاکرم که از سینهای پاک شیر خوردهام و در دامانی پاک تربیت شدهام، الحمدلله که حقا مادرم دیندار خالص و موحد مخلص و فانی در نور ولایت بود:
با طهارت جفت بود و طاق بود
با ولایت برسر میثاق بود
از خدایم تاج عزت برسر است
کو حسنزاده حسن را مادر است
برکاتی که از الطاف الهی نصیبم شده است، همه از شیر طیب و دامن طاهر مادرم و روزی حلال پدرم بوده است:
از شیر پاک و دامن قدسی کنام مام
و ز لقمه حلال و مباح پدر مرا
این گفتار محض صدق و صرف جواب است، نه سخنی از روی تعصب و خوی محبت به پدر و مادر. نقل چند بیت از بند پانزدهم دفتر دل، سروده اینجانب، مناسب مینماید:
کند احوال هر پیری حکایت
ز اوصاف جوانیش برایت
چه هر طفلی بود آغاز کارش
کتاب شرح حال روزگارش
غذای کسب باب و شیر مامش
بریزد زهر با شکر به کامش
چو از پستان پاکت بود شیرت
تویی فرخنده کیش پاک سیرت
منی بذر و نساحرث و تو حارث
به جز تو حاصلت را کیست وارث؟
اگر پاکست تخم و کشتزارت
هر آنچه کشتهای آید به کارت
وگرنه حاصلت بر باد باشد
تو را از دست تو فریاد باشد
در سال دوم ابتدایی بودم که مادر عزیزم را از دست دادم و بعد از آن که کلاس ششم را به اتمام رساندم، به سبب پیش آمد برخی از رویدادها که باید گفت:
شرح آن هجران و آن خونجگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
چند ماهی به رسم عادت بگذشت که بسیار حیف شد، تا دوباره لطف الهی یار شد و توفیق آنسویی مددکار که در مدرسه جامع آمل، به تحصیل مشغول شدیم. در حدود دو سه ماهی به فراگرفتن مسائل اولی دینی و از بر کردن نصابالبیان و امثله و شرح امثله و صرف میر و عوامل منظومه جرجانی سرگرم بودیم و به کتاب عوامل ملامحسن رسیدیم. درس روز ما، «واو رب» از حروف جاره، یا «کان» از حروف مشبهه بالفعل بود و شاهد شعر «و نحر مشرق اللون کان ثدیاه حقان ...» که ناعی از منزل به مدرسه آمد و از وفات پدر خبر آورد که لطیم شدیم و باز تا حدود یک سال، فترتی مدهش و موحش روی آورد، ولکن آن بارقه الهی که به عرصه دل روی آورده بود، مجدداً ما را به روش فطری و خواهش عقلی سوق داد. در قصیده تائیه «ینبوعالحیات»، اشاراتی به لطایفی شیرین و دلنشین، در این موضوع دارم. شش سال تمام در آمل، با جد و جهد وافر و عشق و شوق و ذوق کامل، به جامعالمقدمات و شرح سیوطی بر الفیه ابن مالک و شرح جامی و شرح نظام و مغنی و مطول در ادبیات تازی و گلستان سعدی و کلیله و دمنه در ادبیات پارسی و رساله کبری و کتب حاشیه ملاعبدالله بر تهذیب و شرح شمسیه در دانش ترازو و معالم تا عام و خاص قوانین در فن اصول و تمام تبصره علامه و تمام شرایع محقق و اکثر کتب شرح لمعه در علم فقه و تعلیم خط و مشاقی، دلداده و سرسپرده بودیم. آمل آن زمان ما به نعمت وجود روحانیون بزرگواری متنعم بود که در حوزههای آمل، تهران، اصفهان و نجف درس خوانده بودند. از آن جمله آیات معظم: جناب میرزا ابوالقاسم فرسیو و جناب محمد آقای غروی و جناب آقای شیخعزیزالله طبرسی و حججاسلام حضرت آقای حاجشیخ محمداعتمادی و حضرت آقای شیخابوالقاسم رجایی و حضرت آقای شیخعبدالله اشراقی و تنی چند از بزرگوارانی دیگر، در تدریس و تعلیم و تأدیب ما اهتمام شایان داشتهاند و زحمت فراوان کشیدهاند، جزاهم الله عنا خیر جزاءالمعلمین. ما هم خوب درس میخواندیم و کار میکردیم، چنانکه پایه درس و بحث ما در آمل، چنان قوی شده بود که در اواخر اقامت در آمل، کتب درسی پیشین را برای دیگران تدریس میکردیم و همچنین به تهران که آمدیم، همه کتب یاد شده را در مدارس تدریس میکردیم. روحانیون بزرگوار ما، از طلبه شدن ما بسیار خوشحال بودند که باز در مسجد جامع آمل، چند نفر طلبه نو برگردهم آمدند و درس و بحث کتب دینی و نشر معارف قرآنی، شروع شده است و کفر بیدست و پا آن همه تلاشی که کرده است، تا چراغ الهی را خاموش کند و دین و قرآن را از یاد مردم ببرد، نتوانسته و نشده است و هم هرگز نه میتواند و نه میشود، انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون و به گفتار استوار عارف رومی:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبقای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی هم خرفه موسیستی
هست قرآن مر تو را همچون عصا
کفرها را در کشد، چون اژدها
تو اگر در زیر خاکی خفتهای.
چون عصایش دان تو آنچه گفتهای
استاد گرانقدر ما حضرت آیتالله محمد آقای غرویآملی (ره)، حکایت فرمود که از سلسله اجانب، کار دینداری به جایی رسیده بود که من بعضی از روزها با لباس روحانی، در خیابان و بازار آمل، بدین قصد عبور میکردم که مردم مرا ببینند و دین و دینداری را فراموش نکنند و مبدأ و معاد از یادشان نرود!
استاد! شما در چه سالی به تهران آمدید؟ و در محضر چه بزرگانی به کسب علم مشغول شدید؟
بعد از شش سال تحصیل در آمل، در چهارشنبه اول شهریور ۱۳۲۹ ه. ش مطابق نهم ذیقعده ۱۳۶۹ ه. ش، به تهران مهاجرت کردیم. از عنایات کامله حق جل و علا بر ما، اینکه در تهران نیز، به پیشگاه علمای بزرگی مانند: جناب آقا میرزاابوالحسن شعرانی و جناب آقا میرزا ابوالحسن رفیعیقزوینی و جناب آقا میرزا احمد آشتیانی و جناب آقا شیخمحمدتقی آملی و جناب آقا شیخ محمدحسین فاضلتونی و جناب آقا میرزا مهدی الهیقمشهای و جناب آقا سیداحمد لواسانی و جناب آقا شیخ علیمحمد جولستانی زانو زدهایم. اینها همه بزرگانی زحمت کشیده بودند که ما علوم عقلی، نقلی، ریاضیات، فقه و اصول، طب و عرفان و حکمت را در محضر مبارکشان در تهران فراگرفتهایم و هم خیلی خوب، گرم درس و بحث بودهایم و برای دیگران هم در مدارس مروی و حاجابوالفتح و فیروزآبادی و محمدیه درس میگفتیم. برای طالب کمال، استاد کامل خیلی دخیل است. آن مفاهیمی که از استاد عاید شاگرد میشوند، آن کدهایی که از استاد استفاده میکردند، آن اصول و امهاتی که از استاد به دست میآیند، اهمیت بسزا دارد. به قول عارف رومی در مثنوی:
هیچ کس بی اوستا چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هر که گیرد پیشهای بی اوستا
ریشخندی شد به شهر و روستا.
انسان از جمع کتاب، عالم نمیشود وگرنه کتابفروشیها، میبایستی اعلم من فیالارض بوده باشند:
از جمع کتب نمیشود رفع حجب
در رفع حجب گوش نه در جمع کتب.
اکثر اساتید ما در علوم و فنون گوناگون، عالم بودهاند. مثلاً در محضر انور آیتالله علامه حاجمیرزا ابوالحسن شعرانی «شرف الله نفسه الزکیه»، از کتب رسمی متعارف درسی، تمام رسائل و تمام مکاسب و تمام کفایه را در اصول و فقه فراگرفتهایم و بعد از آن، همه کتب طهارت و صلاه و خمس و زکات و حج وارث جواهر را. علاوه بر اینها، دورههای ریاضیات، هیئت و طب و فلسفه را به خوبی از آن جناب فراگرفتیم و همچنین درس تفسیر قرآنکریم که یک دوره تمام تفسیر شریف مجمعالبیان را در خدمت آن بزرگوار خواندهایم و همزمان با تدریس تفسیر یاد شده، فرمود که تجوید هم باید بخوانیم. با اینکه خود مجمعالبیان، لغت و قرائت و حجت دارد، مثال دارد که باید کتاب درسی تجوید هم خوانده شود. نیز معرفت به آلات ریاضی، از قبیل اسطرلاب و ربع مجیب را از علامه شعرانی تعلیم گرفتهایم و خود آن جناب، مخترع آلتی در قبلهیابی است که هر متضلع در فن، به نفاست آن و کمال حذاقت و بصیرت مخترع آن، اذعان مینماید و ما صورت آن آلت را در نکته ۹۹۹ کتاب هزار و یک نکته آوردهایم.
حضرتعالی در چه سالی به قم وارد شدید و در حوزه علمیه قم، از محضر چه اساتیدی بهره گرفتید؟ و آیا از محضر امامخمینی (ره) نیز استفاده نمودید؟
بنده در روز دوشنبه بیستودوم مهرماه ۱۳۴۲ ه. ش، برابر با بیستوپنجم جمادیالاولی سنه ۱۳۸۳ ه. ق، از تهران به قم مهاجرت کرده و تاکنون ۳۸ سال است که در قم به سر میبرم. قم برای ما، برکات بسیاری داشت، «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق». از خرمن پربرکت حضرت آیتالله علامه آقاسیدمحمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر المیزان در حدود ۱۷ سال و نیز از برادر ماجدش جناب آیتالله آقا سیدمحمدحسن الهی و از جناب حجتالاسلام آقا سیدمهدی قاضی نجل جلیل و خلف صالح آیتالله آقاسیدعلی قاضیتبریزی، خوشهچینی کردهام. علوم غریبه از قبیل علم اوفاق و اعداد و حروف و غیرها را به قرائت کتب درسی متداول و متعارف در آن علوم، از قبیل مفاتیحالمغالیق و الدرالمکتون و السرالمکتوم فیعلم الحروف و غایت المراد فی وفق الاعداد و غیرها را از آقا سیدمهدی قاضی فراگرفتهام و تنی چند دیگر را نیز در این علوم بر این کمترین، حق تعلیم و تدریس است، لکن هیچ یک را در این رشتهها، عدیل آن جناب نیافتهام و بحق مجتهد مستنبط در این علوم بوده است و در حسن خط نیز، بهخصوص در ثلث خوشنویسی، ممتاز بوده است و چنانکه در قداست، مراقبت و صفات انسانی، یادگار پدر بود. اینها تنی چند از اساتید ما بودهاند که در محضر شریفشان زانو زدهایم و، اما بخش دیگر سؤال شما که آیا از محضر حضرت امام استفاده کردم، یا خیر؟ باید به عرض برسانم که بنده در سال ۴۲ به قم آمدهام که مصادف با حبس و حصر آن جناب در تهران بوده است.
دوست داریم بدانیم در این روزها چه میکنید؟ و آیا میتوانید کارهایی را که به طور روزانه انجام میدهید، برایمان بیان کنید؟ چه چیزی الان، بیشتر وقت شما را اشغال میکند؟ در حقیقت مردم میخواهند بدانند چه چیزی ذهن یک فیلسوف، عارف، حکیم، فقیه، ریاضیدان و ادیب را در این سن بالای ۷۰ سالگی به خود مشغول داشته است؟
بنده از حسن نیت و بزرگواری و تشویق و دانشپروری شما تشکر میکنم و واقع و حقیقت امر این است که در شوق و ذوق به تحصیل علوم و معارف، در غزلی گفتهام:
منم آن تشنه دانش که گر دانش شود آتش
مرا اندر دل آتش همی باشد نشیمنها
من که از شش سالگی به مکتب رفتهام، تاکنون ندیم من کتاب و معشوق من استاد و درس و کار من، بحث و تدریس و تصنیف است، ذلک فضلالله یوتیه من یشاء. استادم آیتالله علامه شعرانی (ره)، درباره این کمترین، ترقیم فرموده است: «و بلوته منذ عشرین سنته بل اکثر، فلم ارِ فیه ما یشینه و یوءخد علیه الا الجد و الاجتهاد، فجمع من علوم الدین جمیع ما یجب ....» یعنی «بیش از ۲۰ سال پیش او را آزمودم و در او جز جد و جهد به تحصیل علوم، چیزی نیافتم و ندیدم، او همه علومی را که باید دانشمند دینی بداند، گردآورده است و ندیدم که یک بار، از علمی خودداری کند و روگردان باشد و بیزاری بجوید.»
در اینجا خاطرهای را که از حضرت استاد شعرانی دارم، به عرض برسانم و آن اینکه روزی به من فرمود: «مبادا به سرنوشت ابن اعلم مبتلا شوی!»، گویند که ابن اعلم ریاضیدان و منجم معروف معاصر عضدالدولهی دیلمی (علی بن حسن علوی، متوفی سال ۳۷۴ یا پنجم هجرت) از کثرت کار و کوشش در تحصیل و تصنیف علوم و فنون، خستگی و ملال دماغی بدو روی آورد، بهگونهای که در وقتی او را دیدند، با آن همه عشق و علاقهاش به کتاب، کتابهایش را یکجا جمع کرده و میخواهد آتش بزند! بنابراین مرحوم استاد از روی مطابیه، به بنده فرمود: «کاری نکنی که به سرنوشت ابن اعلم دچار شوی!»