بعضی از خطاهای شناختی و آگاهی نداشتن از الگوهای تفکر اغراق شده یا غیرمنطقی باعث ایجاد وضعیت ناخوشایند روانی فرد میشود. مخصوصاً اینکه افسردگی، اضطراب و باورهای غلط و افکار منفی را در فرد تقویت میکند و همچنین منجر میشود که شخص نتواند روابط بهتری در زندگی مطلوب خود به دست بیاورد و به آرامش و سلامت روانی برسد. بیتردید بسیاری از این رفتارها و شناختها باعث سلب آرامش در افراد میشود، اما من اکنون با آموختههای خود از موارد ذیل که از نظریههای استاندارد و علمی متخصصان مختلف گردآوری شده و همچنین با کمک روانشناسان توانستم خودم را از حالت بلاتکلیفی و ناتوانی به شرایط مناسب برسانم. آنچه در ادامه میآید، چکیدهای از این آموختههاست. با هم میخوانیم.
آموختم در حال و اکنون باشم
تقویت باورهای غلط که من میدانم و ایمان دارم که در ذهن آدمها چه میگذرد و در مورد من چه میگویند، باعث عدم ارتباط من با دیگران میشود و به من اجازه قضاوت کردن میدهد. به جای این آموختم که اگر هر کسی هر مسئله و مشکلی با من دارد، میتواند مطرح کند. پس وقت و انرژی مضاعف نمیگذارم تا همین مانع روابطم با دیگران نشود و خودم را به خاطر این باور و عادت غلط دچار بحران جنگ و نزاع نکنم که جز اضطراب، استرس و فشار روانی در تعاملات اجتماعیام، آورده دیگری ندارد. آموختم بهجای اینکه دائماً به خود گوشزد کنم که من در آینده ممکن است دچار مشکلاتی شوم و موقعیت فعلی خودم را از شغل، زندگی و روابط از دست دهم، در حال و اکنون باشم و برای رسیدن به اهدافم تلاش خود را انجام دهم و سعی کنم برای خواستههای خود قدمهای محکمی بردارم تا اینکه بخواهم آیندهای را با افکار و عادات غلط پیشبینی کنم.
آموختم راهحلی وجود دارد
آموختم اگر یک رویداد یا اتفاق یا مشکلی برام پیش بیاید، حتماً یک راهحلی وجود دارد و میتوانم با سعی و تلاش مجدد آن را انجام داده یا حل کنم و سعی کردم این عادت غلط که با پیش آمدن یک مشکل، فاجعه صورت میگیرد و شرایط را برای من غیرقابل تحمل میکند، از خود دور کنم و به دنبال حل موضوع و راهحلهای متعدد باشم. آموختم که هرگز رفتارهای غلط و منفی را به خودم نسبت ندهم؛ چراکه من همچون فردی توانمند با توجه به مهارتهایی که آموختم و دارم و با توجه به شناخت از این تواناییهای خودم، تمام تلاشم را برای به دست آوردن هدفی که دارم، انجام میدهم و هرگز خودم را یک فرد بازنده یا احمق، ناتوان و شکستخورده فرض نمیکنم و این برچسب را از خودم دور کردم.
آموختم جنبههای مثبت پیرامون را در نظر بگیرم
آموختم وقتی کاری را با تلاش و انگیزه برای به دست آوردن اهدافم انجام میدهم، بسیار با ارزش هستند و سعی کردم یاد بگیرم هر حرکت و فعالیتی را که در جهت پیشبرد اهدافم باشد، چه از سمت خودم و دیگران همگی باارزش هستند و آنها را نادیده نگیرم و سعی نکردم آنها را کوچک ببینم و بیتوجه از کنارشان رد شوم؛ چون نادید گرفتن جنبههای مثبت خودم و دیگران افکار و عادات غلطی بود که من را از حرکت کردن به سمت اهدافم دور میکرد و این انرژی لازم را از من میگرفت.
یاد گرفتم تمام جنبههای مثبت و خوبی که در اطرافم هستند را در نظر بگیرم و به آنها عشق بورزم و از اینکه آنها هم در کنار من قرار دارند، قدردانی کنم و سعی کردم این رفتار و عادات غلط و شناخت اشتباهی که فقط نگاه منفی داشته باشم را از خودم دور کنم. اینکه چه کسانی من را دوست دارند یا ندارند را حذف کنم و به جای آن انعطاف خودم را به جای منفی فکر کردن به جنبههای منفی به سمت مثبت بردم؛ یعنی اینکه اگر دو نفر هم از من خوششان بیاید، برایم کافی است و نیازی نیست همه آدمها من را دوست داشته باشند.
آموختم عادات اشتباه را از ذهنم پاک کنم
آموختم در روند زندگی و تلاشی که برای به دست آوردن خواستهها و نیازهای خودمان در جهت رسیدن به اهداف و آرزوهایمان انجام میدهیم، موانعی هم ممکن است به وجود بیاید. پس به جای اینکه آن را بزرگ و غیرممکن تلقی کنم، یک قدم دیگر و راهکار جدیدی را پیش بگیرم؛ چون برای هر موانعی هزاران راهحل وجود دارد. این باور و رفتار غلط که چرا همیشه این مشکلات و موانع برای من به وجود میآید را از خود دور و سعی کردم که با حل کردن هر مانعی در رسیدن به هدفم به خود کمک کنم و این عادات و خطای اشتباه و افراطی را از خود دور و از ذهنم پاک کنم. یاد گرفتم برای به دست آوردن آن چیزی که برایمان مهم است، گاهی باید از کوچک کردن شروع کنیم؛ یعنی اهداف بزرگ را خرد کنیم و به صورت پلهپله بالا رویم یا برای رسیدن به نیازهایم و آرزوهایم حتماً نباید آن را به صورت کامل به دست بیاورم و سعی کردم این باور غلطی که اگر به این هدف یا خواسته نرسم، پس هیچ هستم یا امکان به دست آوردن وجود ندارد را از خود دور کنم.
آموختم تعبیر و تفسیرهای مطلق به کار نبرم
آموختم با توجه به تلاش و فعالیتهایی که انجام میدهم، نباید تعبیر و تفسیرهای مطلق به کار ببرم؛ چراکه ممکن است مرا از انجام اهدافم باز دارد. مثلاً اگر قرار بر جلسه یا برگزاری سخنرانی یا انجام هر کاری است، اگر بنا به هر دلیلی مشکلی به وجود بیاید، قرار نیست خودم را مذمت کنم و یک شکستخورده فرض بدانم. البته که تمام تلاشم را میکنم، اما اگر مانعی به وجود بیاید، قرار نیست که مانع حرکت من شود. همه تلاشم را میکنم و سعی میکنم به جای مقصر دانستن خود یا شخص دیگری، به فعالیت و تلاش خود در جهت رسیدن به اهدافم قدم بردارم تا راحتتر موانع به وجود آمده را حل کنم. من یاد گرفتم خودم را با توجه به تواناییها و استعدادهایم و گامهایی که برای پیشبرد اهدافم دارم، بنگرم و این باور و عادت غلطی که خودم را با دیگران قیاس و افکار منفی اینکه من نمیتوانم به مانند او عمل کنم را از خود دور و همیشه با نگاه مثبت و منصفانه خود و عملکردم را تحسین کنم.
آموختم تغییراتی اساسی ایجاد کنم
آموختم همیشه در شرایط و موقعیت فعلی که هستم کاری را که لازم است و توانایی انجام آن را دارم، به خوبی اجرا کنم و باور غلطی که میتوانستم بهتر از این عمل کنم را از خود دور کردم؛ چراکه این عادات و افکار من را از حرکت و موفقیتهایم بازمیداشت. یاد گرفتم این خودم هستم که میتوانم سرنوشت زندگی خود را بسازم و تغییراتی درست و اساسی ایجاد کنم. سعی کردم به جای تقویت خطاهای شناختی که در اثر ناتوانی و در عدم تأیید شواهد و برخورد قضاوتی مانع رسیدن من به اهدافم میشود را رد کرده و افکار و عادات درست که باعث تغییر درست در من میشود را جایگرین آن کنم؛ چراکه باور غلط اینکه دیگران از من بهتر هستند و خیلی بهتر از من عمل میکنند، اجازه قضاوت غلط داده و همین امر مانع از عملکرد خوب خودم در جهت رسیدنم به اهدافم میشد. بنابراین درست است که شرایط اقتصادی، محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی گذشته ما میتواند تأثیرات بهسزایی در روند زندگی ما به جا بگذارد، اما این خود ما هستیم که میتوانیم با ایجاد آگاهی و بینش در خودمان و تقویت مهارتهای لازم باعث بهبود روند زندگی خود شویم تا به یک سلامت روان مطلوب برسیم. در غیراین صورت در جا زدن و ماندن در این رفتار و عادات غلط و باورهای اشتباه جز نابودی، سردرگمی، ناتوانی و ضعف روانی، چیزی برایمان به ارمغان نخواهد آورد.